حسین گنجی- روزنامهنگار
روزگار هم با این سرزمین سر ناسازگاری گذاشته است. بهار از قرار خبر خوش میخواست بیاورد اما نمیدانم چرا فصلها نیز در این سرزمین معنا و اعتبار و محتوای خود را از دست دادهاند. تنها گویا به ظاهر بسنده شده است که شکوفههایی باشد که گلی که درختی که میوهای اما خبری از کسی که قرار بود این میوه را بچیند و این رنگارنگی گلها را نشانمان بدهد و تغییر فصل را برای ما معنا کند و این دگرگونیها را شرح دهد، دیگر نباشد و نیست.
داریوش شایگان پیش از هر آنچه که میگویند پیش از هر آنچه که بدو به درستی الصاق میکنند -از روشنفکر زمان تا متفکر و پژوهشگر تا اندیشمند- ؛ او زائری بود به معنای واقعی کلمه و مشاهده کنندهای بود به تعبیر درست و حقیقی، زیرا میدانست که چه ببیند، چرا ببیند، چگونه ببیند، و دیدنش را میتوانست با دیگرانی که دنبالش می کردند بیحاشیه، بی زرورق و اغراق به اشتراک بگذارد، به گونهای که من و بسیاری نیز به عنوان یک مخاطب ساده و بی دست و پا و دور افتاده از او، قدری چشم و گوشمان باز شود و از این جهان پیچیده مطلع شده و نسبت بدان باسواد گردیم.
فقدان او به مثابه پنجرهای که رو به افق دوردست گشوده بود و اکنون بسته شده است، غیر قابل جبران و و غیر قابل انکار است. زیرا او هجایی بود منحصر به فرد در میان حروف الفبای ما که اکنون دیگر نیست. آنهم در الفبای که از حروفش روز به روز کاسته میشود و ما از خلق حرف وهجای تازه در آن ناتوان بوده و از قرار هستیم.
برای تحمل خانهای که یک به یک پنجره هایش به روی ما بسته میشود و پاسخ به -چه باید کرد- در برابر از دست دادن ها، چاره آن است که به آموزههای خود شایگان رجوع کنیم.
آنگونه که من شایگان را شناختم، شایگانی که گویا آنقدر تحمل کرد و خود را نگاه داشت تا بهار برسد و او برود، بستنها و رفتنها را یکسره غمبار و اندوه ناک نمیانگاشت.
بسته شدن هر پنجرهای مثل بسته شدن هر فضایی لزوما نشان دهنده انقطاع و کسر و زیان نیست. زیرا منظرهای که با بسته شدن پنجره از ما سلب میشود، فضایی که از برای گفتن و شنیدن از ما گرفته میشود، به درون و اندیشه و خیالمان رسوخ کرده و آنجا مثل تخمی که در نهاد خاک کاشته باشند، شایگانوار در نهاد ما در نهاد ذهن و اندیشه و فرهنگ ما کاشته میشود. ذهنهای تنبل همیشه علاقهمند به تصویر و گشودگی و مشاهدهاند. و زنده بودن را در زنده ماندن میدانند. اما ذهنهای خلاق، اندیشههای علاقهمند به رشد دائما در حال تصور و تصویرسازیاند. آنها شایگان رفته را هزار بار با عناصر بر ساخته شایگانها - کلمات- باز می گردانند.
شایگان به ما آموخت که در فضای بسته میتوان منظرههای بکر و باشکوهی را تصویرسازی کرد، درونی کرد و حتی با افتخار عمارتی از آنها ساخت که تمامی افراد جهانهای باز و آزاد برای دیدنش به هر فضای بسته و تاریکی اشتیاق نشان دهند.
شایگان نیز به سیاق غولهای هم عصر خود به ما آموخت که گذشته تنها از آن گذشته نیست و سنت به معنای کهنگی و بی مصرفی نیست و میتوان از پس قرنها و قرینهها گذشت و بر شانههای سعدی و حافظ و مولوی و خیام نشست و منظرههای وسیعتری را کریستف کلوموار کشف و مشاهده کرد و به جهان بیرون از جغرافیای خود عرضه داشت.
نظر به شایگان به نوعی نظر به اندیشه پسا پشت ادبیات کهنسال ماست، اندیشهای که امروز در عصر مدرن و حتی در پسامدرن محل مراجعه ما محل تفاخر و قدرت ما و زیست ما و تکیهگاه ما میتواند باشد و این قابلیت را شایگان به ما گوشزد کرد. او زائر شرقی بخش بزرگ و فراموش شده داشتههای خاک گرفته خودمان بود. کاشف بخشی که خودمان آن را دانسته یا نادانسته بیمصرف خوانده بودیم و کنار گذاشته بودیم.
در این بهار که در عین زایش معنای فقدان و در عین نیست معنای هست را به ما گوش زد میکند، امیدوارم، آرزومندم، از دست دادن داریوش شایگان، باعث به دست آوردن داریوش شایگان برای ما و جامعه ما گردد و ما ملتی نمانیم و نباشیم که با بستن پنجره خیال و زیبای و قیل و قال منظره و بیرون را فراموش کنیم و بتوانیم شکوه منظرهها و مفاهیم از دست داده را درون خود زنده کنیم. زیرا که او تنها یک فرد نبود، بلکه یک منش و روش زیست و زاویه نگاه و اندیشه بود که باید زنده نگاه داشته شود. داریوش شایگان پنجرهای است رو به بینهایت ادبیات و فرهنگ دیر سال و غنی ما که باید بدان رجوع کرده و اخلاق و اندیشه و فرهنگ لطمه دیده و زخمی شده امروز مان را بر مبنای آن بازسازی و اصلاح کنیم.