دکتر محمود سریع القلم
پژوهشگر توسعه .استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی
دلیل یک
به نظر می رسد افراد از طریق تجربه، یاد می گیرند که برای بسیاری از کارهای مثبتی که انجام می دهند، جواب مناسبی دریافت نمی کنند، آنها در نوجوانی و جوانی به تدریج می آموزند که کارهای زیر، خیلی فایده و عاقبتی ندارند:
خوبی کردن، رعایت کردن، ملاحظه کردن، منصف بودن، جبران کردن، احترام گذاشتن، جا باز کردن برای دیگران، توانایی دیگران را تقدیر کردن، سهم برای دیگران قایل شدن، انجام وظیفه نسبت به دیگران، نوبت را رعایت کردن، حریم شخصی افراد را ملاحظه کردن، با ادب بودن، وقت گذاشتن، سرموقع رسیدن، گره ای را از دیگران باز کردن، پول قرض دادن، حمایت کردن، بد نگفتن، بدی شخصی را نخواستن، کمک کردن و صدها کار مثبت دیگر.
وقتی افراد از همسایه، دوست، همکار، محیط کار و دستگاه های اجرایی در برابر کارهای مثبتی که انجام می دهند، جواب شایسته نمی گیرند راه خود را می روند. و سپس به تدریج از خود می پرسند: چرا باید رعایت کنم و وقت بگذارم وقتی از طرف مقابل برخوردِ مثبتی نمی بینم. نتیجه آنکه، جامعه مدنی شکل نمی گیرد و افراد به گروه های بسیار کوچک رو می آورند؛ آنچه جامعه شناسان بدان، ذره ذره شدن جامعه می گویند (Atomization). جبران کردن (Reciprocation) و انتظار جبران داشتن، جزیی از طبع بشر است.
وقتی به شخصی که اتومبیل خود را نه دوبله بلکه در ردیف سوم در خیابان پارک کرده می گویید: لطفاً قدری جلوتر پارک کنید تا مزاحم رفت و آمد مردم نشوید و پاسخ می شنوید: من هر جا دوست داشتم پارک می کنم، خودبخود و اتوماتیک می آموزید، رعایت کردن معنا ندارد. افراد تجربه می کنند که به طور واقعی و جدی، دیگران را قبول نکنند و حداقل این است که بی تفاوت شوند؛
دلیل دو
ساختارهای بسیار قدیمی، دو خصلت نسبتاً پایداری را در افراد شکل داده اند: حذف و انحصار. چون افراد رعایت یکدیگر را نمی کنند و مرتب حریم ها را می شکنند، دو خصلتِ، حذف دیگران و ایجاد انحصار جایگزین رفتار معقول و تعامل معقول می شوند. افراد نسبت به همه شهروندان، احساس وظیفه نمی کنند بلکه در گروه های بسیار کوچک، هوای همدیگر را دارند. وقتی شخصی خارج از یک گروه است و مورد وثوق و اعتماد نیست، حذف می شود.
افراد در درون و ناخودآگاه به خود می گویند: شخصی را قبول کنم که برای "من" فایده ای داشته باشد. حذف و انحصار باعث می شود تا "ما" شکل نگیرد و ارتباطات اجتماعی خلاصه شود در: من و دوستان من. در فرهنگ شرق آسیا، مفاهیمی مانند: ما، جمع، عامه، عموم و مردم بسیار مقدس هستند و به همین دلیل LG، Samsung، Toyota و Panasonic شکل می گیرند. زیمنس و بنز براساس تفکرات لیبرالی شکل گرفته اند اما پاناسونیک و سامسونگ براساس تفکرات کنفوسیوسی به وجود آمده اند.
هم آلمانی ها و هم ژاپنی ها، در رعایت کردن حدود و حقوق یکدیگر، تجربه مثبت کسب می کنند و می آموزند که همدیگر را قبول کنند و اعتماد کنند. آنقدر افراد رعایت هم را می کنند که حذف و انحصار بی معنا می شوند. وقتی فرد الویت داشته باشد، قهرمان شدن و خودنمایی نیز رشد می کنند.
خودخواهی و Ego همه جا سایه می افکنند. وقتی درک دیگران، فهم دیگران و رعایت دیگران اهمیت نداشته باشند، خود بزرگ بینی و خود بزرگ پنداری ناخواسته پرورش پیدا می کنند. چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد. نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد.
چرا گفته می شود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ایم چون به عنوان مثال، نسل دومی ها بر کارهای نسل اولی های کامپیوتر، بنا کردند، آنها را حذف نکردند، یکدیگر را نابود نکردند، تخریب نکردند بلکه آنرا بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM خلاصه شده بود امروز به نرم افزار Blockchain تبدیل شود.
در کشورهایی که "جمع" شکل نگرفته، تجربیات منقطع هستند، مرتب اشتباهات گذشتگان تکرار میشوند، هر فردی به دنبال دُکّان خودش است، ارتباط و اتصال و تداوم نیست. محمدرضا شاه از پدرش نیاموخت که مدیریت یک کشور نمی تواند یک نفره باشد. جمعی فکر و عمل نکرد. آنقدر حذف کرد و انحصار ایجاد کرد که در نهایت نتوانست انبوهی از مسایل غفلت شده را حل کند؛
دلیل سه
افراد اگر یکدیگر را قبول کنند، مجبور می شوند در کار و پیشبرد کار Share کنند و شریک پیدا کنند. Share کردن یعنی جمعی فکر کردن. جمعی کاری را انجام دادن. جمعی مشکلی را حل کردن. این از ابهت و شوکت افراد می کاهد. نمی توانند قهرمان شوند و خودنمایی و خودبزرگ پنداری را به نمایش بگذارند (Self-obsession).
در چنین شرایطی، فرد خیلی مهم تر از جمع است و خیلی جلوتر از جمع حرکت می کند. کار، حل موضوع، سازمان، جامعه و کشور خیلی اهمیت ندارند؛ فرد و عظمت فرد مهم است. این فرهنگ به مریدپروری منجر می شود. Shareکردن یعنی نفی فرد و اهمیت جمع. علاوه بر این، افرادی که اهل Share کردن هستند دو ویژگی را در خود به صورت غیرمستقیم ایجاد می کنند:
اول، اخلاقی تر می شوند و خودخواهی های آنها کاهش پیدا می کند و دوم، بیشتر یاد می گیرند چون با صدای بلند اعلام می کنند: من خیلی مسایل را نمی دانم. به من بیاموزید. ممکن است فقط کسری از مسایل را بفهمم. شاید بدانم. شاید هم ندانم. این گونه افراد به طور واقعی متواضع می شوند و اَداهای مصنوعی تواضع را نمی توانند از خود نشان دهند. Share کردن و خصلت Share کردن در جوامعی یافت می شود که جمع مقدم بر فرد باشد و حقوق اکثریت، مقدم بر خودخواهی های فردی باشد؛
دلیل چهار
در جاهایی افراد یکدیگر را قبول ندارند که تفاوت میان نظر (Opinion) و تخصص (Expertise) را نمی دانند. همه انسان ها حق دارند نظر بدهند و از مطالعات و تجربیات و مشاهدات خود استفاده کنند. ولی تصمیم سازی و تصمیم گیری صرفاً در دایره افراد متخصص انجام می پذیرد.
در جاهایی که تخصص مبناست، افراد، متخصصین را می پذیرند و قبول می کنند.
تخصص از سه طریق قابل شناسایی است:
۱) تحصیلات کیفی (و نه ضرورتاً مدرک)،
۲) تجربه
۳) تولید متون.
داشتن مدرک با متخصص شدن متفاوت است. دانشگاه و محل تحصیل، سطح دانش اساتیدی که یک فرد تحصیل کرده در معرض آنها قرار گرفته تعیین کننده هستند. هر فردی که مدرک دکتری داشت دلیل بر تخصص او نیست. در کشورهای غربی، دانشگاه هایی هستند که اگر فردی چندبار به آنها سر بزند، حضور فیزیکی داشته باشد و احیاناً گپی با چند استاد تدارک ببیند، در مدتی کوتاه، دکتری هم میتواند بگیرد. از افراد باید پرسید: شما کدام دانشگاه درس خوانده اید؟ اساتید شما چه کسانی بوده اند؟ کدام متون را خلق کرده اید؟ تولید انبوه مدرک داران باعث می شود که آنها، دیگران را قبول نداشته باشند چون خود، مجوز اظهارنظر پیدا کرده اند. وقتی مدرک داران ده ها برابر تحصیل کرده ها می شوند و هرم تخصص و دانش و کیفیت تحصیل اصالت خود را از دست می دهند، شرایط به گونه ای شکل می گیرد که همه خود را حداقل در داشتن دکتری مساوی می دانند. در کشوری که راحت دکتری می دهند، به تدریج تخصص از بین می رود.
وقتی دانشگاه های گلابی (ضعیف و کم کیفیت) گسترش پیدا می کنند، معنای تخصص از میان می رود و غرور کاذب فردی رشد می کند. جامعه ای که تفاوت میان مدرک دارها و تحصیل کرده ها را بداند، به معنای تخصص هم پی می برد. وقتی فردی در لابلای ده ها کار و سمت اجرایی از دانشگاهی که رتبه جهانی ۹۰۰۰ دارد دکتری می گیرد طبعاً ادعا پیدا می کند و دیگران را هم قبول ندارد در حالی که نه درست کلاس رفته، نه درست متون خوانده، نه درست دانشجو بوده و نه درست تحقیق انجام داده ولی مدرک دکتری به او مجوزی می دهد که "لیست کردن مشکلات جامعه" را به عنوان علم و تخصص به دیگران تحویل دهد. درست درس خواندن در متخصص شدن بسیار کلیدی است.
آیا این چهار دلیل، تقدم و تأخر دارند؟ اصلاح امور از کجا شروع می شود؟ دو راه حل و راهبرد قابل طرح است: یکی تخصصی شدن تصمیم سازی ها و تصمیم گیری ها و خروج از مرید پروری، فرهنگ حذف و حلقه های انحصار و دوم، تشخیص، اجرا و پرورش فرهنگ مدنی. آموزش گسترده مدنیت برای رعایت حقوق یکدیگر، حساس بودن به قول، وفای بعهد و جا باز کردن برای یکدیگر. تحقق این امور، سهل نیستند. صرفاً با سخنرانی هم بوجود نمی آیند.
دهه ها طول کشید تا اروپایی ها به سرمایه اجتماعیِ همکاری و اعتماد متقابل دست یابند. آسیایی ها این سرمایه اجتماعی را در مکتب کنفوسیوس یافتند. اصل در این چهار دلیل، دستیابی به جمع است. سرمایه، فناوری، صنعت، رشد اقتصادی، مزیت نسبی و تولید ثروت عموماً در قالب سرمایه اجتماعی جمع قابل تحقق هستند. آلمان، ژاپن و اخیراً کره جنوبی نمونه های بارز این واقعیت هستند. هیچ کشوری نم یتواند بدون تئوری پیشرفت کند. مبنای این تئوری، ایجاد سرمایه های اجتماعی- فرهنگی هستند: تعامل، اعتماد، همکاری، برای یکدیگر جا باز کردن و رعایت حدود یکدیگر. سپس با این زیربنا میتوان به شاخص های رشد و توسعه اقتصادی و سپس آزادی دست یافت. مسئولیت این تشخیص و تغییر نزد نخبگان سیاسی است.
می گو یی که ا ز خود شر و ع کنید
عمل نشا ن بد هید
شعا ر کا فیه
ممنون از مقاله باارزشتون، واقعا تنها سایتی هست که وقتی بهش سر میزنم چیزی یاد میگیرم نه اینکه وقتم رو بابت اخبار پوچ از دست بدم
با تشکر