احمد طالبینژادمنتقد سینما دراعتماد نوشت :
آقای دولتآبادی گرامی، من هم مثل صدها هزار- شاید هم میلیونها کاربر تا زمان انتشار این یادداشت- دستافشانی و چرخ زدن شما در جلوی صحنه اجرای گروه موسیقی لیان را دیدم و از شادمانی به قول همولایتیها «قیه» کشیدم.
از اینکه نویسندهای به بزرگی و عظمت شما که اتفاقا به عبوس بودن یا به قول خودتان در گفتوگویی که سالها پیش با هم داشتیم «کجخلقی» متهم است، چطور از فرط شادی، همچون انسانی معمولی به صورت طبیعی خوشحالی و رضایت خود را با رقص (همان حرکات موزون مورد نظر) در میان جمع نشان میدهد؛ بیآنکه نگران در هم شکستن ابهت و منزلت خود در اذهان دیگران باشد.
آخر در این ملک، بر اساس یک رویه تاریخی، نویسندگان، شاعران، هنرمندان و روشنفکران در عرصههای مختلف فرهنگی و هنری همواره نگران پیامدهای اعمالشان و رفتارشان بودهاند و هستند، چون جامعه ما این بزرگان را عبوس میخواهد. وقتی عبوس باشی، حرفت جدیتر گرفته میشود.
در حالی که مثلا کافی است کتاب «جشن بیکران پاریس» همینگوی را بخوانیم و ببینیم نویسنده بزرگی چون او، چقدر اهل خوشباشیهای آنی و لذت بردن از زندگی بوده. اما اینجا که هنرمندان بهویژه شاعران و نویسندگان ناگزیر باید نقش رهبران احزاب سیاسی را هم یدک بکشند، کوچکترین کردار اینان زیر ذرهبین قرار میگیرد و ممکن است واکنش منفی در اذهان طرفدارانشان ایجاد کند.
باری، شما با این حرکت ساده، یادگار خوبی در حافظه تاریخ ادبیات ما از خود به جای گذاشتید. تاریخ ادبیات خواهد نوشت که محمود دولتآبادی، نویسندهای که تجربههای ادبیاش از عمر یک انسان بیشتر است، در یک محفل موسیقایی و برای تشویق گروه موسیقی، دستافشان و پایکوبان، دست از «خود» میشوید و با مردم همراه و همنوا میشود.