شیخ ضیا بحرانی، باب ضیا، پدر مادرم. تصویر ابدی و ازلی من از یک پدربزرگ مهربان، زیبا، با ذوق، خوش اخلاق، خوش زبان، قصه گو و… پدر بزرگ، باب ضیا که روحش در آرامش باشد ان شالله، سالیان سال بزرگ ِ بازار کازرون بود .مطمئنم صدای اذان زیبا و پرطنین باب ضیا که هر روز ظهر تمام بازار کازرون را پر می کرد هنوز که هنوز است در گوش بازاریان قدیمی تر زنده است.
خاطرات کودکی ام از کازرون و تنگ تیکو و شاپور و سید حسین و خونه خالجان و عمو ناصر تا ابد در ذهنم با صدا و تصویر باب ضیا پیوند خورده است.
کازرون شهر پدر و پدر بزرگم این روزها حال خوشی ندارد. پر از التهاب و خشم، پر از درد و آیا فریاد رسی هست که صدای دادخواهی مردم مظلوم و محروم این شهر را بشنود؟
جناب آقای رییس جمهور ، هیات دولت ،مجلس…صدای کازرون را می شنوید؟
آقای نماینده مجلس، شما قرار است صدای بی صدایان این خاک و دیار باشید پس تا دیر نشده لطفا لطفا گوش و قلب خود را باز کنید.
و کاش خشم و التهاب خیلی زود دست از سر این شهر بردارد و جای آن را گفتگوی مسالمت آمیز و سرشار از تفاهم بگیرد که از خشم جز خشم زاییده نمی شود.
به هر حال کازرون هزاران سال است که کازرون بوده و هزاران سال همچنان کازرون خواهد ماند.به امید پروردگار…