خدای من! یادش بخیر. بوی چراغ علاءالدین، بوی اسکناس 10 تومانی، بوی ورق ورق کتاب های درسی، بوی کپن نفت و همه و همه یادش بخیر. یادش بخیر شب هایی که خانوادگی زیر کرسی می خوابیدیم و چراغ علاءالدین اونور اتاق روشن بود و نورش به صورت هاله گردی سقف چوبی اتاق را روشن می کرد. صبح بلند می شدیم و می رفتیم پشت بام برف ریختن. یادش بخیر. از مدرسه می اومدیم خونه، دست و پاهامونو می شستیم و می نشستیم تماشای برنامه دوست داشتنی آقای حکایتی. شبا هم سریال پدر سالار. یادش بخیر شب نشینی های بعد از شام. خدای من کجا رفت اون روزهای زیبا؟!