محمد جلالی، عصر ایران
چندی پیش قطاری در سیستان و بلوچستان از ریل خارج شد.
حادثهای که مثل تمام حوادث تراژیک و غمناک بود؛ اما در این بین نکتهای از «خلیل الله بلوچی» فعال بلوچ در شبکههای مجازی منتشر شد که نمیتوان از آن به سادگی گذشت:
او نوشت: وقتی سانحه قطار زاهدان پیش آمد، مردم بلوچ روستای شورو زاهدان به کمک آسیبدیدگان شتافتند، کفشها و لباسهای خود را از تن درآورده و به مسافرین قطار دادند.
زخمیها را با پای برهنه تا کیلومترها بردند. این مردم نجیب در یک فاجعه بدون آموزش بهترین عملکرد را داشتند.
شاید در نگاه اول کمی بوی طرفداری از مردم آن خطه به مشام برسد اما کسانی که چند صباحی را با بلوچها ارتباط داشتهاند به خوبی میدانند که آنان افرادی خونگرم، منظم، متین و بسیار مهماننواز هستند.
و اما داستان من...
در سال ۱۳۸۲ برای انجام خدمت سربازی به شهرستان خاش واقع در استان سیستان و بلوچستان رفتم.
هیچ تصور مثبتی از آن منطقه نداشتم فقط میدانستم که قرار نیست در منطقهای خوش آب و هوا با امکانات ریز و درشت شهری خدمت کنم.
از شیراز سوار بر اتوبوس زاهدان شدم. در همان بدو ورود توجهام به آنها جلب شد. افرادی با لباسهای سفید و بسیار تمیز و یکدست.
از شخصی که کنار من نشسته بود مسیر را پرسیدم و او با بیان اینکه محل خدمتیام از شیراز خیلی خیلی سختتر است با ارائه آدرس و راهنماییهای متعدد و در پایان شمارهتلفنش سعی کرد دغدغه من را برای رسیدن به پادگان کم کند.
5 صبح به ترمینال زاهدان رسیدیم و او برای اینکه مطمئن شود مسیر را درست میروم مرا تا خودروهای سواری زاهدان که به طرف خاش میرفتند، راهنمایی کرد و با سفارشات متعدد مرا به راننده خاشی سپرد.
پیش خودم فکر میکردم شاید او فردی خاص بوده و دیگران مثل افرادی که در شهرها و روستاهای کوچک و بزرگ زندگی میکنند متفاوت باشند.
راننده مورد اشاره مرا تا پادگان رساند و باز هم همان رفتار محبتآمیز و شماره تلفن خانه و همراهی که به من داد و درخواست کرد بدون هیچ تعارفی نیازهایم را به او بگویم.
بعد از یک سال و نیم تازه فهمیدم که بلوچها یک خاصیت بزرگ دارند و آن اینکه برای تحمل سختیها و کمبود امکانات یک اصل را هیچ وقت فراموش نمیکنند و آن اینکه به هم احترام بگذارند و اگر چیزی دارند با هم بخورند تا سفرهاشان رنگینتر از سفره همسایه نباشد.
در بسیاری از مشکلات زندگی اجتماعیاشان کاری میکردند تا آنچه که رخ داده ختم به خیر شود.
در حوادث و شرایط تلخی زندگی هم حضوری حداکثری دارند؛ آنجا دیگر کسی نمیگفت که من از کدام قبیله و تیره هستم و یا اینکه من مهندسم و آن کارگر!
اگر در تصادفی مصدومی وجود داشت هر چه سریعتر او را به بیمارستان میفرستادند و اگر کسی فوت میشد با احترام او را حمل میکردند تا به قول خودشان میت روی زمین نماند.
سرزمین عاشق فیلمهای هندی و پاکستانی دارای امکانات بسیار محدودی است و حوادث تروریستی همچون تاسوکی و افرادی مثل عبدالمالک ریگی اول قلب مردم بلوچ را نشانه میگیرند.
اما حساب خیلیها را نباید به نام مردم صمیمی بلوچ نوشت و این واقعیتی است که من دیدم و بدان اعتراف میکنم...