مهدی افشارنیک نویسنده و مستند ساز که به تازگی مستند زیر صفر مرزی را ساخته است و هم اکنون درگروه هنر و تجربه در حال اکران است در خصوص تجربه ی ساخت مستندش با اسپانسری شرکت های نفتی مطلبی در چهارمین شماره مجله سان نوشته است:
وسط بازار سوسنگرد،ساعت یک ظهر اول خرداد. پیرمرد فارسی میفهمید،عربی جواب میداد. لعنت به تنبلی. زیرلب میگفتم" بگو چند بار قصد کردی کلاس عربی بروی و نرفتی یا نیمه رها کردی مثل خیلی از کارهای دیگه" حرارت پیرمرد از ظهر سوسنگرد بیشتر بود.از آن عمود آفتاب هم سیخ تر. جوانی به کمک آمد.
برگشت و گفت"شیخ میگه مگه میشه شرکت نفت دلش برای ما بسوزه که شماها اومدین حرف ما بشنوید؟"
"والا ما مهمون شرکت نفتیم. نفتی نیستیم"ترجمه نمیخواست.فهمید.جواب داد.پسر ترجمه کرد که "چه فرقی میکند" قفل شده بودیم.گیر کردیم.
برای ساخت مستند و شنیدن حرف مردم آنجا بودیم اما به نفتی ها اعتمادی نبود. بس که گفته و شنیده بودند و پاسخ نگرفته بودند ترجیح میداند دیگه اصلا حرفی نباشد.
بر اساس سناریو "زیر صفر مرزی" دو اپیزود داشت. یک؛ شهید علی هاشمی و سرگذشتش. دو؛ سرزمین دشت آزادگان(جایی که علی هاشمی رزمیده بود) و سرنوشتش، از جنگ و دیروز تا نفت و امروز. ما برای قسمت دوم در بازار سوسنگرد بودیم که خورده بودیم به سنگ خارا و سخت بی اعتمادی مردم. چرا؟ چون مهمان نفت بودیم و با ماشین های نفتی این سو و آن سو میرفتیم. همین بس بود که به ما اعتمادی نباشد.
نفت در هور العظیم که اسطوره طبیعی مردم است 250 کیلومتر را خشک کرده است. برای دکل ها و تاسیساتش. مردم میگفتند در قبال این خشک کردن هیچ رونق و کسب وکاری و بهبهودی به زندگی آنها ره نیافته است. در واقع دخالت در طبیعت برای مردم مکنتی نداشته و نیاورده.بدتر آنکه حس میکردند نفت شان توسط مرکز نشینان غارت میشود و هیچ بهره ای به آنها نمیرسد.
آشغال های سوسنگرد از کوچه ها جمع نمیشد چرا که شهرداری پول نداشت حقوق رفتگرها را بدهد . فاضلاب در کناره بازار همین طور روان بود و بخشی از بازار شده بود.بیکاری و فقر هم که بیداد میکرد. اینجا کجاست؟ همان غرب کارون که در ادبیات نفتی بسیار از آن یاد میشود و بالغ بر 60 میلیارد بشکه نفت دارد( کل ذخایر نفتی ایران 157 میلیارد بشکه است) و هم اکنون روزانه 300 هزار بشکه از آن نفت تولید میشود و برنامه ی تولید یک میلیون بشکه هم در نظر است.اما این آمارها برای پیرمرد و پسرانش دلگرمی نشده بود.
باید اعتماد مردم را جلب میکردیم. سناریو را توضیح دادیم. اسم علی هاشمی که آمد پیرمرد آشناترین آشنا شد. شیخ سخیراوی چهره اش شکفت. علی هاشمی در آن منطقه به همان اندازه ی هورالعظیم اسطوره است.اسمش قفل باز کن هر کوپله ی زنگ گرفته ای بود.به خانه هایشان راه یافتیم. برای مان حرف زدند. گلایه کردند.نقد کردند. داد زدند. گریه کردند.یاد علی هاشمی کردند و دوربین ما شاهد تمام این حرفها بود. محتوای زیر صفر مرزی در حال جور شدن بود. اما نکته ی متناقض ماجرا آنجا بود که اسپانسر این فیلم یکی از شرکتهای نفتی فعال در منطقه بود،ولی محتوای مردمی فیلم کاملا بر خلاف نفت بود.
واقعیتش، اسپانسر قبل از شروع فیلم هیچ گونه دخل و تصرفی در سناریو نکرده بود،صرف اینکه فیلم برای شهید علی هاشمی است و بخشی از آن به درد امروز مردم میپردازد،پای کار آمده و امکانات لجستیکی برای تهیه فیلم آماده کرده بود. اما در ادامه چه؟ تا چه حد ظرفیت این مدل فیلم ساختن در نفت و در کشور فراهم بود که شما اسپانسری مستندی شوی که محتوا انتقاد از خود و مجموعه ی شماست.
نکته ی مهم اما این بود که ما بی صداقتی نکرده بودیم. چنین نقد هایی را در مرحله پژوهش و پیش تولید دیده و شنیده بودیم و در سناریو هم بود.اما عمق مطلب و برخورد بی واسطه با موضوع،گزنده و تلخ بودن ماجرا را کامل نشان مان داد. چاره ای نداشتیم فیلم در مسیر خود پیش رفت.هر دو اپیزود مواد و محتوای لازمه ی خود را پیدا کردند و بافتار و اسکلت فیلم فراهم شد.
فیلم سر وشکل گرفت و به جشنواره حقیقت سال 97 رسید.آنچه در اکران اول و بازخورد اولیه گرفتیم توجه مخاطبین به بکر و بدیع بودن اپیزود اول فیلم و سرگذشت علی هاشمی بود. اما در اکران های بعدی مساله نفت و نقد هایی که به مجموعه نفت شده بود بیشتر نمایان شد. این مساله بیشتر خود را در اکرانی که در سالن سینمای شرکت نفت با حضور وزیر نفت برگزار شد خود را نشان داد.بدنه ی نفتی ها با فیلم ارتباط گرفته بودند اما زعمای نفت و وزیر از فیلم خیلی خوششان نیامد. البته همان اپیزود دوم نه اول. حتی ویز نفت قرار بود بعد از اکران سخنرانی کند که حین تماشای فیلم این قرار کنسل شد .
اما بسیاری از دوستان چه در مطبوعات و چه مستند سازان و سینمایی ها فیلم را ندیدند. در طول مدت جشنواره سه اکران داشت با ظرفیت و صندلی های محدود. اما چیزی که بین افواه ی نخبه موج خورد این بود که افشارنیک و جلیلوند از شرکت نفت پول گرفتند فیلم تبلیغاتی بسازند.
قسمت اول حرف درست بود اما قسمت دوم بی انصافی. فیلم ندیده ها فقط بر اساس یک خبر که اسپانسر فیلم یکی از شرکتهای نفتی است فیلم را قضاوت کردند. در صورتی که هر مخاطبی با مقداری انصاف سلیم فیلم را ببینید به انتقادی بودنش اذعان میکند. مساله ما نبودیم. مساله در واقع پول نفت بود. هم در تهران هم در سوسنگرد. پول و اسم نفت مایه اعتماد نیست. آدرس رانت است.
در سوسنگرد اسم نفت که میاید، دسته و گروهی به ذهن میاید که از دور دست ها و مرکز آمده اند نفت را ببرند خرج همه جا بکنند غیر از اینجا و سرزمینش. آمده اند از همه جا نیرو و کارگر ومهندس بیاورند به جز محلی ها که آنها را فقط برای ناتوری میخواهند و بس. آمده اند هر چه خرید برای خورد و خوراک گرفته تا کارهای پیچیده فنی وتعمیراتی دارند از جاهای دیگر تامین کنند غیر از اینجا. توان اشتغال غرب کارون را به دیگر نقاط کشور وصل کنند بی آنکه پمپ اشتغال برای هویزه برای بستان برای حمیدیه و سوسنگرد بجوشد. شرکت نفت یک غریبه است. غریبه ای قدرتمند. پول نفت هم ارمغان از کف رفته شان است که نصیبی از آن ندارند.
در تهران هم پول نفت، مایه بدبختی کشور است. گرچه همیشه کشور با آن اداره شده است.اما چون خوب اداره ومدیریت نشده،نتیجه گرفته شده که ناکارآمدی کشور از قِبل نوع درآمدش است. ماهیت درآمد اگر از جوشش کسب وکار وبرآمده از آن یعنی مالیات باشد،دولت را پاسخگو طبعا شفاف بار میاورد.اما اگر ازغلیان مخزن و لطف زمین باشد دولت را نیازی به شهروندان نیست و جوشش کسب وکار به کتف مبارکش هم نیست و فرقی برایش ندارد امسال چقدر مالیات بگیرد یا نگیرد،خوان الهی گسترده و نعمت فراوان است.
این تلقی کلان از "پول نفت" در جزییاتی که مثلا ما درگیرش بودیم این طور ترجمه شد که هر نوع تخصیص پول نفت در امور فرهنگی مانند فیلم و سریال و کتاب و تاتر، برای شیک و لاکچری و تر وتمیز سازی چهره شرکت های نفتی است و لاغیر. کسی نقد نفتی ما را ندید. اگر وجه انتقادی فیلم هم مورد توجه واقع شد مربوط به اپیزود اول بود نه دوم. ولی تا دلتان بخواهد از سوی فیلم ندیده ها متهم به گرفتن رانت نفتی و تبلیغات برای نفتی ها شدیم.
در محفل ها و گعده های مختلف فرهنگی و هنری چیزهایی شنیدیم که بعضا دیگر جوک بود و شوخی. خبرنگاری که بعدا در سفر رسمی وزیرخارجه از کاروان جدا شد وپناهندگی طلب کرد، با اینکه فیلم را هم دیده بود، فیلم را تبلیغاتی برای زنگنه و کوبیدن ارزش های ملی ومیهنی دانست و با همه علیه ما مصاحبه گرفت. تا جاییکه نماینده مشهد در مجلس بی آنکه فیلم را دیده باشد گفت از عوامل زیر صفر مرزی شکایت میکنیم. اینها همه از برکات پول نفت بود. جالب اینجاست که اسپانسر نفتی ما در طول این مدت یکبار هم شکایت نکرد که چرا این فیلم این قدر انتقادی است. فقط وزیر نفت کمی اخم در هم کرد و مستند را بی انصافی علیه نفت دانست. در واقع پول نفت خرج نقد نفت شده بود. عجیب اما واقعی.
اما واقعیت این است که چه در سوسنگرد و چه در تهران با این مساله برخورد واقعی نشد. آنجا به ما تا وقتی اسم شهید هاشمی را نیاوردیم اعتماد نشد در تهران هم با اینکه سه بار اکران شد فیلم نتوانست پیام انتقادی خود را در زمینه نفت اشاعه دهد و تلقی عمومی و دوستان فیلم ندیده این شد که پول کلان و رانت عمده ای در کار بوده و مستندی هم ساخته شده. با زبان بی زبانی پول شویی.
قصد نقد جامعه ی فرهنگی و مطبوعاتی را ندارم که چقدر شفاهی محور و منبری مسلک شده اند و ندیده یا نخوانده نقد میکنند بحث من این است که پول نفت این قدر در این جامعه کثیف شده است که حتی اگر بر علیه خود هم به کار بیافتد باز بی اعتمادی را نمیشکند و در بر همان پاشنه میچرخد. این در حالی است که تکاپوی اصلی سیاسی در این کشور بر این قرار است که شیر و شلینگ نفت را به گروه وگعده خود بکشند. در واقع یک رابطه ی دوگانه با نفت داریم. از سویی وقتی دستمان نمیرسد بد بو است و کثیف. ولی اگر به ید و کف ما برسد فضّل الفاضّلین است.
پیرمرد سوسنگردی با شنیدن اسم حاج علی ورقش برگشت و یار ما شد. خانه به روی ما گشود و دوستان دیگرش را نیز صدا کرد که جلوی دوربین ما بنشینند. این صفای ایلیاتی عرب حیف است در این پیچ و تاب مدرنیته ی ناقص و الکن ما بیافتد. اگر این پول نفت با این خصوصیات تا کنون بهشان کامل نرسیده است شاید خیری در میان بوده. دوستان علی هاشمی ناب تر و یک دست تر بمانند گویا بهتر است. تا کسانی که ندیده و نشنیده قضاوت ها میکنند سخت و سفت که گویی غیر از آن نیست.به راستی پول نفت با ما چه کرده!