عصر ایران؛ مهرداد خدیر- «هزارتو» را زودتر از اینها میخواستم ببینم و تأخیر افتاد تا همین شنبه که به تماشای آن نشستم در هفتۀ ششم اکران.
انتخاب زوج «شهاب حسینی – ساره بیات» قبل از تماشا هم گواه آن است که کارگردان به آثار اصغر فرهادی نظر دارد و همان آغاز، این انگاره تأیید می شود.
در «جدایی نادر از سیمین» این دو را در هیأت زوجی از طبقۀ کم درآمد و اینجا در طبقۀ بالای اقتصادی نظاره می کنیم.
هوش زیادی نمی خواهد که دریابی نویسندۀ فیلمنامه و کارگردان به شکلی کاملا آشکار زیر تأثیر سینمای اصغر فرهادی هستند. سینمایی که اتکای اصلی آن به قصه است و نسبیانگاری را رواج می دهد و با گره افکنی ها تماشاگر را با خود همراه می سازد و البته غافلگیر می کند.
سایۀ اصغر فرهادی آن قدر بر فیلم سنگینی می کند که جاهایی توی ذوق می زند و ماجرا محدود به انتخاب بازیگران نیست. مضمون «دروغ» هم در فیلم های فرهادی از مهم ترین و آشناترین مضامین است و این که همه دربارۀ شخصیتی صحبت می کنند که نمی بینی اش مثل «الی» در «دربارۀ الی» و تازه نام درست و کامل او را نیز نمیدانیم.
در این که مردم «قصه» دوست دارند تردیدی نیست اما آیا سینما همان قصه است و کارِ کارگردان این است که برای ما قصه تعریف کند؟ در این صورت تفاوت رُمان نویس و فیلم ساز چیست؟
کارگردان جوان «هزارتو» در یکی دو گفت و گوی خود تأثیرپذیری از فرهادی را انکار نکرده اما گفته به خود آقای فرهادی هم می گفتند از «استانلی کوبریک» یا «آلفرد هیچکاک» تقلید می کند.
سینما اما «فضاسازی» و«شخصیت پردازی» است. صِرف نقلِ یک داستان کافی نیست.
مهم تر از اینها سینما، هنر تصویر است. همین حالا اگر «باشو غریبۀ کوچک» را به یاد آوریم، بیش از داستان، صحنه های ماندگار آن در ذهن مان تازه میشود. جایی که «نایی جان» با بازی درخشان «سوسن تسلیمی» نام های گیلکی را به «باشو» می آموزد.
یا آن جادۀ مارپیچ و سربالایی با تک درخت در «خانۀ دوست کجاست» عباس کیارستمی.
سینما، رضای خسته و زخمی سوار بر اسب در خیابان های تهران است با بازی فرامرز قریبیان در «ردّ پای گرگ» مسعود کیمیایی.
سینما، تصویر آن دو عاشق محبوس در کانتینر است در «چند متر مکعب عشق» ساختۀ براداران محمودی.
شوربختانه باید گفت هر قدر هم قصۀ هزارتو خوب و گره در گره و غافل گیر کننده باشد و طلا معتضدی کار خود را خوب انجام داده باشد، اما سینما را با تصویر می شناسند.
احمد شاملو در یکی از مشهورترین اشعار خود برای ایرانِ درّودی – نقاش- می سُراید:
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و/ آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن/ یک سخن در میانه نبود/ - آزادی/ ما نگفتیم/ تو تصویرش کن!
کار«نقاش» نوشتن نیست. به تصویر کشیدن است. شاعر البته کم از آزادی نگفته با این حال فروتنانه می گوید حق مطلب را نتوانسته ادا کند و تصویر را برتر از واژه می نشاند.
حالا حکایت «هزارتو»ی آقای ترابی است یا همان لابیرنت. نام فیلم گویای ان است که باید منتظر یک داستان گره در گره و پیچاپیچ باشیم و انصاف این است که گفته شود این اتفاق می افتد و داستان خوب جلو می رود. اما فیلم چطور؟ کو تصویر ناب؟
آیا مهارت شهاب حسینی در ایفای یک نقش خوب دیگر در کارنامۀ پُربارِ سینمایی او کافی است؟ آیا زیبایی چهرۀ «غزال نظر» و شباهت هایی میان او «نیکول کیدمن» کفایت می کند؟ اگر بازی کافی باشد آن گاه در این میانه، پژمان جمشیدی چه می کند؟ تماشاگر را به گیشه جذب می کند!
شاید گفته شود بخشی از این انتقادات را می توان به سینمای اصغر فرهادی هم وارد دانست که وجه قصه در آن می چربد. به عنوان یک نویسنده که کلمه را می شناسد و ابزاری جز کلمه ندارد، شهرت کارگردانانی که ابتدا اهل قلم و نویسنده بوده اند البته مایۀ مباهات است.
به عنوان یک روزنامه نگار که از نگاه نسبی به جای مطلق انگاری استقبال می کند البته این مضامین جذاب است.
اما هیچ یک از اینها چشم را پُر نمیکند! سینما برای آن است که چشم هامان و نه حتی گوش هامان را به ضیافت ببریم. به همین خاطر حتی وقتی موسیقی فیلم غلبه کند (مانند از کرخه تا راین) ترجیح می دهم قضاوت دربارۀ فیلم تحت تأثیر موسیقی هم نباشد.
تأکید بر دیدن البته به این معنی نیست که به جای فیلم، کارت پستال های زیبا را تماشا کنیم. احساسی که از تماشای فیلم «روسی» به آدم دست می دهد. مجموعهای از کارت پستال های زیبا.
در نگاه کسانی که مهم ترین ضعف سینمای ایران را فیلمنامه می دانند البته تأکید بر فیلمنامه «هزار تو»ولو کاملاً متأثر از سبک و سیاق اصغر فرهادی، می تواند نقطۀ قوت، تلقی شود و همین هم هست.
اگر هدف، «شنیدن» یک قصۀ باشد و گره هایی که افکنده و باز می شوند، هزارتو تأمین می کند.
اگر غرض، دیدن بازی خوب دیگری از شهاب حسینی و آشنایی با غزال نظر باشد، این هدف هم تأمین می شود اما اگر به دنبال صحنه هایی شبیه سکانس های ماندگار در سینمای ایران هستیم از مثال های پیش گفته در «ردّ پای گرگ» تا «هامون» داریوش مهرجویی، نه! شوربختانه نه!
------------------------------------------------------------
بیشتر بخوانید: