با گذشت دو هفته از اعتراضات و حوادثی که در پی گران شدن قیمت بنزین در کشور روی داد، رسانه ها در گفتگو با کارشناسان ابعاد مختلف این رویداد را واکاوی کردند.
به گزارش عصر ایران شكوفه حبيبزاده، خبرنگار روزنامه شرق در گفتگو با کمال اطهاری پژوهشگر اجتماعی، خاستگاه مکانی اعتراضات را که عمدتا از مناطق محروم و حاشیه نشین شهری بود بررسی کرده است.
متن کامل این گفتگو را در ادامه میخوانید:
« 25 آبانماه با اجرائيشدن طرح سهميهبندي بنزين و گرانيای كه يكشبه از سوي دولتمردان اعلام شد، مردم با شوكي مواجه شدند كه صداي اعتراضشان فراتر از اين گراني رفت. آنها ديگر زير بار اين حجم از فشار، تاب نميآوردند و همين مسئله هم سبب شد دست به اعتراض بزنند.
عمده اين اعتراضها در مناطق حاشيهنشين شهري رخ داد؛ مناطقي كه به گفته كمال اطهاري، اقتصاددان و پژوهشگر اقتصاد توسعه، تنها 9 درصد جمعيت به نوعي با بانكها در ارتباط هستند.
او اين نوع اعتراض دستهجمعي را كه در اغلب شهرهاي كشور رخ داد، با فيلم پرندگان هيچكاك قياس ميكند: «اينجاست كه ياد فيلم «پرندگان» هيچكاك ميافتم كه پرندگان سياه و سفيد بالاخره بيرون ميريزند و به يك دنياي رنگي حمله ميكنند». او اين تعبير را بهصورت روشن در قالب يك تحليل اقتصادي سياسي، تشريح کرده و تأكيد ميكند: «اگر اين تحليل صورت بگيرد، گمان نميكنم به هيچيك از كساني كه دست به اَعمال خشونتآميز زدند، بتوان اغتشاشگر گفت... آنها فقط واكنش نشان دادند و خواستند «تله فضايي فقر»ي را كه گرفتار آن شدهاند، بشكنند».
اشاره او به بانكها، به دليل آتشزدن بسياري از بانكهايي بود كه فعاليت عمده سيستم بانكي را در حاشيههاي شهرها فلج كرد. او خطاب به مسئولان انتظامي كشور اين آگاهي را ميدهد كه «بانك امري است براي دنياي رنگي كساني كه اين افراد را به تله سياه و سفيد هل دادهاند.
اين روانشناسي بهتري است كه نيروهاي انتظامي متوجه باشند براي افراد حاشينهنشين، بانك مظهر كنارگذاشتگيشان است» و در ادامه به تخريبهاي ديگر هم ميپردازد: «واكنش به پمپبنزينها، واكنش كور كسي است كه مثل تاس لغزنده در تله فضايي پايين ميرود و به هر چيز بتواند چنگ ميزند كه نفرتش را نشان دهد. شما شير گاز را كه باز كنيد، جرقه ميزند و ممكن است عمدي باشد يا سهوي. در فيلم پرندگان هيچكاك هم، چند تا از پرندگان مصنوعي بودند».
اين پژوهشگر اقتصاد توسعه كه سالهاي متمادي بر پديده گسترش حاشيهنشيني به مطالعه پرداخته، ميگويد: «مسئولان در مقابل اين تله فضايي كه هر سال تنگتر كردهاند، مسئول هستند و واكنش اين افراد واكنش كساني است كه به هر چيزي چنگ مياندازند تا پايينتر نروند، حتي اگر غارت يك مغازه در ازاي دو روز سيربودن باشد» و جالبتر آنكه به عقبه همين معترضان در مناطق حاشيهنشين اشاره ميكند: «اين افراد در انتخابات سال 92، آنقدر عقلاني عمل كردهاند كه فكر ميكردند نباید يارانه بيشتر بگيرند و دست رد به آن زدهاند (روزنامه لوموند نوشته بود در دنيا دو ملت به يارانه رأي ندادند؛ سوئيس و مردم در جمهوري اسلامي). حالا بعد از وقوع بخواهيم يارانه بدهيم كه چه بشود؟»
اطهاري نسبت به تخليه روستاها كه ناشي از فقر شديد است هم اشاره كرده و هشدار ميدهد: «در قدم اول 3.2 میلیون نفر در آستانه تخلیه روستاهای کوچک هستند و این رقم در صورتی که ادامه داشته باشد تا 10 میلیون نفر میرسد». حرف پاياني كلام او خطاب به تصميمگيران در سطوح بالاي كشوري است: «در دهه 70 نسبت به گسترش سکونتگاههای غیررسمی بارها هشدار دادیم، ولی بارها عنوان شد سیاهنمایی است و امیدوارم اینبار بعد از وقایعی که رخ داده، چنین فکری به ذهن مسئولان خطور نکند».
اعتراضات اخير به خاطر قيمت بنزين در حاشيههاي شهرها رخ داد و بسيار فراتر و گستردهتر از اتفاقاتي بود كه در دهه 70 در اراك و اسلامشهر رخ داد. در چه بستري ميتوان به اين ماجرا نگاه كرد؟
وقايعي كه رخ داد آنقدر مهم است كه تحليل جامعي ميطلبد. اين وقايع براي مردم بسيار رنجآور بود و براي كل نظام تكاندهنده. خوشبختانه ارتعاشاتش به كل جامعه به دلايل مختلف كه در حال حاضر مورد بحثمان نيست (و البته مهم است زيرا خوشبختانه طبقه متوسط آن را بازتاب نداد) گسترش پيدا نكرد، وگرنه اين ارتعاش ميتوانست كل سيستم را به هم بريزد و درد و رنج كل جامعه بيشتر ميشد.
من هم در اين گفتمان، درباره درد و رنج جامعه بحث ميكنم. حاشيهنشينها قبلا كوخنشين بودند، كساني بودند كه جبههها را پر ميكردند و رسيدگي به آنها به عنوان محرومان جزء وظايف اصلي قانون اساسي بوده است. آنها كساني بودند كه در انتخابات اخير به گرفتن يارانه بيشتر رأي ندادند و به دولت كنوني رأي دادند (اشاره به عدم انتخاب ديگر كانديداي رياستجمهوري كه وعده يارانه بيشتر داده بود). روزنامه لوموند نوشته بود در دنيا دو ملت به يارانه رأي ندادند؛ سوئيس و مردم در جمهوري اسلامي.
اين واكنش را نميشود به هيچ وجه دستكم گرفت. بايد تحليل كاملا جامعي درباره مردمي که با اميدها و فداكاريها به يارانه «نه» گفتند، ارائه داد و دولت هم اجازه دهد اين موارد را به اطلاعشان برسانيم. چون رابطه بين روشنفكران و جامعه قطع است و اين يكي از دلايل شورشهاست. اين يك تحليل اقتصادي سياسي است. اگر اين تحليل صورت بگيرد، گمان نميكنم به هيچ يك از كساني كه دست به اَعمال خشونتآميز زدند، اغتشاشگر گفت. اين تحليل كاملا گوياي اين است كه هيچكدام اين افراد اغتشاشگر نيستند و فقط واكنش نشان دادند و خواستند تلهاي را كه در آن گرفتار هستند و «تله فضايي فقر» است، بشكنند.
در ادبيات نوين به سكونتگاههاي غيررسمي «تله فضايي فقر» ميگويند كه تله كاملا انسانساخت ناشي از شكست دولت است. چون شكست بازار مسلما در بخش مسكن و فرايند توسعه رخ ميدهد. اينجا شكست سياستگذاري است كه اجازه ميدهد اين شكست پيشبينيشده حتي اقتصاد نوكلاسيك، كاملا طبقات كمدرآمد جامعه را به تله فضايي بيندازد و وقتي نااميد از خروج از تله شدند، اينچنين در مقابل آن واكنش نشان دهند.
اين افراد همان كساني بودند كه قبلا در دوره احمدينژاد به او رأي دادند و در انتخابات بعدي به آقاي روحاني رأي دادند و من از اين اتفاق خيلي شگفتزده بودم. هم آمار را ديدم و هم با مردم آنجا (اسلامشهر و سكونتگاههاي غيررسمي) صحبت مستقيم داشتم. در نقاط حاشيهنشين كه همان تلههاي فضايي فقر هستند، معدود جاهايي بودند كه به آقاي روحاني رأي نداده باشند. دليل اين واكنش برميگردد به اينكه نااميد از خروج از اين تله شدهاند. اگر اين مصاحبه را در مورد اقتصاد سياسي شكلگيري تله فضايي فقر بناميم، بايد تفاوتي بين زاغهنشيني و سكونتگاههاي غيررسمي قائل شويم. معناي زاغهنشيني كندن حفره در دل خاك بوده و الان برخي به اشتباه به سكونتگاههاي غيررسمي ميگويند زاغهنشيني كه معنا ندارد.
نسل اول سكونتگاههاي غيررسمي به صورت وسيع و نوين، غير از آن زاغهنشيني است كه در دوران جنگ جهاني دوم در تهران رخ داد. آنچه پديده شكلگيري ابتدايي سكونتگاههاي غيررسمي بوده در دهه 40 تا دهه 50 با رشد صنعتي 15 درصدی همراه است، ولي اين سكونتگاههاي غيررسمي، تله فضايي نيستند؛ با اينكه مهاجرنشين و فقيرنشين هستند تله فضايي نيستند، چون در همان محلات شهر تهران به صورت پيوسته سكونت ميكنند و همهشان شغل دارند.
خوشنشيناني هستند كه در اثر اصلاحات ارضي مهاجرت كردهاند و به اطراف شهرها ميآيند كه از مواهب توسعه بهرهمند شوند. البته آن زمان هم، دولت برايشان فكري نكرده بود، اما ظرفيت اقتصادي به نحوي بود كه آنها را كنار نميگذاشت؛ مثلا كارخانههاي بزرگ ايران كمتر از صد هزار نفر شاغل داشتند و در انتهاي سال 55 به حدود 500 هزار نفر رسيدند. بنابراين نسل اول حاشيهنشيني در تله فضايي فقر نميافتند، بلكه به اقتصاد كشور ميپيوندند، بيمه ميشوند و در سود كارخانهها سهيم ميشوند.
آغاز شكلگيري تله فضايي فقر از چه زماني است؟
درواقع اوايل دهه 1350 اتفاقي ميافتد كه تله فضايي فقر شروع به شكلگيري ميكند. طرح جامع شهر تهران در 1349 تصويب ميشود و قطعهبندي زمين براي طبقات متوسط به بالا تعيين ميشود، زيرا در توهم تمدن بزرگ بودند. سكونتگاههاي غيررسمي منفصل در ايران شروع به شكلگيري ميكنند كه نخستين آن در اسلامشهر كنوني است و پيش از آن در جايي از كشور وجود نداشت، براي اينكه قطعهبندي شهري و ضوابط شهري براي طبقات متوسط به بالا در جامعه تهران تعبيه شده بود؛ اينجاست كه من ميگويم شهروندزدايي كمدرآمدها در برنامهريزي شهري و برنامهريزي مسكن صورت ميگيرد.
پيشتر هم در برنامهريزي مسكن، برنامهاي براي كمدرآمدها وجود نداشت. اين نوع برنامهريزي بعد از انقلاب با برنامههاي مختلف، بهخصوص قانون زمين شهري رسيدگي به مسكن كمدرآمدها، در دستور كار قرار ميگيرد و اولين نهادها در اين زمينه مثل بنياد مسكن ايجاد ميشود. آن زمان، موضوع وضعيت كمدرآمدها براي مردم جمهوري اسلامي خيلي مهم بود و همينها هم جمهوري اسلامي را براي طبقات پايين در آن زمان، مقبول ميكرد. از اينجا بهبعد، نسل دوم سكونتگاههاي غيررسمي در تهران شكل ميگيرد. براي نسل دوم هنوز تله فضايي تنگ يا بستهاي نيست، چون با وجود جنگ تا حدي رشد اقتصادي وجود دارد.
در دهه 70 هم كمابيش رسيدگيها ادامه پيدا ميكند و براي اين مناطق هم، از لحاظ آب و برق امكاناتي برقرار ميشود. در سال 72 بعد از شورشهاي شهريای كه صورت گرفت، به اين مناطق، آب و برق اختصاص مييابد. شورشها آن زمان در اسلامشهر، اراك، شيراز و مشهد بود، اما آن زمان كسي نگفت كه اين افراد اغتشاشگر هستند. پس از آن دولت سازندگي، بسيار سراسيمه سياستهاي به نظر من نئوفئودال (آن سياستها را نئوليبرال نميبينم) را اجرائي كرد؛ زيرا هرگونه آزادگذاشتن قيمتها در چارچوب سرمايهداري نيست، بلكه سياستهاي بازگذاشتن قيمتها براي رانتخواري است.
رشد نسل دوم حاشيهنشيني بيش از دوران گذشته بود. اسلامشهر در عرض يك دهه جمعيتش سهبرابر شده و پيرامون هم شروع به گسترش كرده بود. اسلامشهري كه در سال 1355، 50 هزار نفر جمعيت داشت، تقريبا به 150 هزار نفر در سال 65 رسيد و پيرامونش هم شروع به زيادشدن كرده بود، اما باز هم اين نسل حاشيهنشين كموبيش شغل داشتند. اين حاشيهها با سرعت در حال جوشش و پرشدن بودند كه از نظر من بسيار عجيب بود، اما چرا براي آنها برنامهاي چيده نشد؟
حتي در دولت آقاي موسوي كه در دهه اول در چارچوب كارش خصيصه عدالتخواهي بود و من ميگويم انقلابيگري خردهبورژوايي، اين گمان را داشتند كه سيستم كشاورزي ايران در اثر اينكه شاه ميخواسته نابودش كند، مهاجرفرست شده بود و اگر به آنها آب و برق برسانند، همانجا سكونت كرده و به روستاهاي خود بازنميگردند. فكر ميكردند اگر در برنامهريزي مسكن به اينها جايي بدهند براي مهاجرت تشويق ميشوند. در يك مباحثه شديد با آنها قرار داشتم و بعدا مديريت كار تحقيقاتي حاشيهنشيني در ايران، علل و راهحلها را قبول كردم كه بتوانم ثابت كنم بايد براي آنها برنامهريزي صورت بگيرد.
من در برنامهريزي وزارت مسكن از سال 60 تا 64 حضور داشتم. در اين مباحثات بهشدت درگير بودم و ميدانستم بين توليدات و رشد بخش كشاورزي و اشتغالش رابطهاي منفي وجود دارد و مسئولان اين را نميدانستند. سال 1358 گفتند اگر كشاورزاني كه در شركتهاي سهامي زراعي و تعاونيهاي توليد عضو هستند، تمايلي به نگهداشتنشان ندارند ميتوانند شركت را منحل كرده و زمينها را تقسيم كنند؛ يعني يك اصلاحات ارضي دوباره. از آنسو، در واگذاري زمينهاي شهري، گفتند فقط به تعاونيهايي ميدهيم كه در محيط كار تشكيل شده باشند.
بهاينترتيب حدود 60 درصد جمعيت محتاج را كنار ميگذاشتند. اين كنارگذاشتن در برنامهريزي مسكن همچنان در برنامهريزي شهري هم ادامه داشت؛ مثلا شهرهاي جديد براي طبقات متوسطه به بالا ساخته شده بود و هنوز هم اينطور است و نقدهاي ما هم فايدهاي نداشت.
در يك تصويرسازي، از يك طرف مهاجرت روستايي ناگزير صورت ميگيرد، شاغلان موجود هم زياد هستند و به همين دليل تخريب محيط زيست و كشاورزي رخ ميدهد، زيرا آب را اضافه برداشت ميكنند، زمين خرد شده و بهرهوري پايين ميآيد، پس هم روستا فقير مانده و هم در برنامهريزي شهري پذيراي عدهاي كه به شهر ميآيند نيستند و در برنامهريزي مسكن هم ناديده گرفته ميشوند.
سياستهاي شتابزده تعديل كمكم تأثير ميگذارد و در دهه 70 به دليل حذف كارگاههاي كمتر از پنج نفر از پوشش بيمهاي، اين افراد بيشتر در تله فضايي فرو ميروند. فضا تا اندازهاي پيش ميرود كه اكنون تقريبا به قطعيت ميتوان گفت دهك اول در ايران اصلا بيمه نيست.
اين موضوع خيلي عجيب است. آيا اين موضوع براي مسئولان روشن نيست كه نسبت به رفع آن اقدام كنند؟
بهتازگی تلاش كردهاند همه را بيمه كنند، اما كماكان همان تله فضايي وجود دارد. اين افراد در برنامهريزي شهري و مسكن كنار گذاشته ميشوند و اولين واكنششان به اين است كه بعد از پركردن جبههها نتوانستند از تلاشي كه در طول انقلاب و در جبههها كرده بودند، نصيب مستقيمي ببرند. واكنش اولشان را در ابتداي دهه 70 در قالب اعتراض نشان دادند و عجيب اين بود كه هر چه ميگفتيم سياستهاي تعديل حتما وضعيت اينها را بدتر خواهد كرد (مثل تجربه آمريكاي لاتين)، مسئولان آن را نميپذيرفتند.
من هم كه آمارگيري ميكردم بعينه ميديدم قطع بيمه و شغل موقت چقدر ميتواند برايشان خطرناك باشد. نسل دوم، از ثمرات انقلاب با همان كم و زيادها استفاده كرد، ولي در دهه 70 هم از لحاظ شغلي، هم قانون كار و هم بيمه كنار گذاشته شد. پس تله فضايي سختتر شد، اما اين گمانهاي نادرست در ذهن بسياري از مسئولان و احزابي كه عدالتطلب بودند يا خود را آزاديخواهان ميدانستند، به انحاي مختلف وجود داشت.
اين مقاومت در نهايت به چشيدن پوپوليسم در دولت محمود احمدينژاد ختم شد. در مرحله بعد، تعاونيهاي مسكن كه حداقل براي افراد در محيط كار در نظر گرفته شده بود، در برنامه سوم كنار گذاشته شد. بنابراين تله فضايي فقر، سختتر شد و امواج سكونتگاههاي غيررسمي به شكل وسيع شكل گرفت. حالا نسل سوم و چهارم شكل ميگيرد كه نسل چهارم در دورترين جاها و جنوبيترين نقاط البرز كنوني سكني ميگزينند؛ بهطوريكه هر چه از تهران دور ميشويد، حاشيهنشينان فقيرتر ميشوند.
بههر حال، اين افراد نيازمند شغل هستند. اشتغال آنها عمدتا حول چه محوري است؟
من با ارقام ثابت كردم سكونتگاههاي غيررسمي منفصل، كارگرنشينترين نقاط كشور هستند. با نمونهگيري و آمار گروه مطالعاتي كه مدتهاست كار ميكنند، ولي كسي هم توجه نميكند. آنچه وجود دارد اين است كه انواع وصلهها را به همين سكونتگاههاي غيررسمي ميچسباندند كه مثل فراريان جبهه جنگ هستند يا خوشي زير دلشان زده و از روستا به شهر آمدهاند. در اين حد تحقيرشان ميكردند و هنوز هم ميكنند. برخي هم ميگويند آنها افراد بيكار و بيعاري هستند، در حاليكه زحمتكشترين افراد از لحاظ خدمات در مشاغل كممهارت هستند.
اتفاق ديگري كه از دهه 80 خودش را نشان ميدهد، اين است كه احمدينژاد مانع ورود ايران به اقتصاد دانش ميشود، چون برنامه چهارم را با نام سرمايهداري كنار گذاشت در حاليكه هدف برنامه چهارم دانشبنيانشدن و تعامل مثبت با جهان بود. خيلي از كسانيكه اكنون در مجلس با آقاي روحاني مخالف هستند، همان كساني هستند كه آن برنامه را كنار گذاشتند و برنامههاي سخيفي مثل مسكن مهر را تأييد كردند كه به هيچ درد مردم عادي نميخورد.
در حال حاضر هم طرح مسكن ملي با همان شكل و شمايل دنبال ميشود...
اين كار از كمدي گذشته. به قول ماركس، تاريخ دو بار تكرار ميشود، يك بار تراژدي است و يك بار كمدي. الان بار سوم و چهارمي است كه اين موضوع تكرار ميشود و در واقع يك نوع وهن است. يك تخريب است كه آثارش را ميبينيم. مردم از يك سوراخ چند بار گزيده نميشوند.
روند زدودن كشور از اقتصاد دانش، تا كجا ادامه مييابد؟
عدم ورود به اقتصاد دانش به تشديد بيكاري و ورشكستگي كارخانهها منجر شد. تحريم به اين موضوع اضافه شد و همه صنايع كوچك تهران ورشكست شدند. صنايع كوچك منظورم صنايع با اشتغال كمتر از صد نفر هستند. فقط صنايعي مثل خودروسازي باقي ماندند كه بتوانند رانت ارز و اعتبارات ارزان بگيرند. تعدادي از صنايع كه باقي ميمانند با 30 درصد ظرفيت كار ميكنند. در حال حاضر شهركهاي صنعتي در خيلي از شهرها نيمهتعطيل است. چون تهران آينه تمامنماي ايران و فشرده ايران است، دربارهاش صحبت ميكنم.
توسعه اقتصاد دانشبنیان پیدا نکردیم به همین دلیل ورشکستهشدن کارخانهها در شهر را شاهد بودیم. شهروندزدايي كمدرآمدها در برنامهريزي شهري و مسكن ابتدا باعث اين اتفاق شد و نسل اول از شغل خوب و بيمه بهرهمند ميشد، نسل دوم كمابيش بهرهمند ميشد، نسل سوم كنار گذاشته شد و ديگر از دوره دوم احمدينژاد كه آثار اوليه يارانه از بين رفت و آثار تورم و تحريم مشخص شد، نسل چهارم حاشيهنشينان به آقاي روحاني رأي دادند. آن زمان اين افراد اغتشاشگر نبودند!
وقتي آثار اول برجام آمد، اميدي را به وجود آورد ولي هيچكدام از برنامههاي لازم در دستور كار اين دولت قرار نگرفت. احمدينژاد طرح جامع مسكن را كنار گذاشت و يك برنامه مبتذلي به نام مسكن مهر را جايگزينش كرد. دولت آقاي روحاني كه آمد وزير مسكن گفت اين برنامه مبتذل و مصيبت بود، ولي برنامه جايگزيني را پيگيري نكرد و اين وزير هم وقتي طرح جامع مسكن تدوين شد، آن را كنار گذاشت. در سال 82 كه سند ملي توانمندسازي در دوره آقاي خاتمي تصويب شد، قرار بود در طرح جامع مسكن پياده شود و شهروندزدايي كمدرآمدها پايان يابد.
اين سند خيلي مهم بود چون اولينبار در ايران شهروندبودن اين حاشيهنشينان را به رسميت شناخت. اين سند درواقع سند قبولكردن دوباره اين افراد بود كه در تله فضايي هل داده شده بودند، اما مسكن مهر آنها را به همان سيستم برگرداند و حتي تله فضايي جديدي را ايجاد كرد. بنا بود اين تله بشكند، اما چرا اين اتفاق نيفتاد؟ چون طرح جامع دوم هم كنار گذاشته شد و طرحهاي مبتذل ديگري را مطرح كردند. اولين ابتذال، سند ملي ساماندهي و توانمندسازي سكونتگاههاي غيررسمي بود كه من تا دو، سه ماه اول نسبت به آن مكث ميكردم و برنامهها كه در ميآمد واكنش نشان دادم.
گفتم اول برنامههايي را كه در طرح جامع آمده است، اجرا و بعد بازآفريني كنيد، چون همه قوانين براساس آن سند و برنامه چهارم با اين نام آمده و همه تكاليف روشن است. اگر اين كار را بكنيد همه برنامههاي قبلي انجام شده، دور ريخته ميشود كه ثمره 10، 20 سال كار است. ولي به اصرار كار خود را كردند و حتي وزير وقت را كنار گذاشتند، چون به بازآفريني شك داشت. در آن تقابل به جاي توانمندسازي كمدرآمدها براي بازسازي و ساماندهي سكونتگاههاي غيررسمي يك واژه جعلي به نام توسعهگر را جاي پيمانكار گذاشتند تا بتوانند از وام 10 درصدي استفاده كنند كه به هيچكدام از مردم داده نشد.
بله آن زمان در پيگيري مشخص شد كه وامهاي كمبهره وعده دادهشده به مردم نرسيد و بانكها همراهي نكردند...
مقاومتهاي شديدی بود كه بعد گفتند از صندوقهاي ذخيره و... منابعي را به آن اختصاص ميدهيم. اصلا انگار موضوع صندوق توسعه ملي، افراد نيازمند حاشيهنشين نبود. هزارگونه بودجه اختصاص داده ميشود. بعد از سهميهبندي و گرانكردن بنزين، ميگوييد به مردم يارانه كمكمعيشتي ميدهيد؛ اين بودجه عظيم كجا بوده كه ميتوانيد در عرض يك هفته به مردم اختصاص دهيد؟
چرا ابتدا به صاحبان صنايع يا برنامههاي توانمندسازي نداديد كه اين اتفاقات رخ ندهد؟ همه اينها، فرايند تخريب است؛ متعلق به اين دولت يا آن دولت هم نيست. اين برميگردد به موضعگيري كساني كه در دولتها هستند و خودشان را داناي كل ميپندارند و فرقي نميكند كدام جناح سر كار ميآيد. البته جناحي كه همراه با دولتي مثل احمدينژاد بوده از جهاتي بنيانكن عمل كردهاند، اما ميبينيد اين فرايند بهصورت تشديدشده در حال ادامه است و شهروندزدايي سر جايش باقي است.
حالا در سكونتگاههاي غيررسمي كه حالا تبديل به تله فضايي شده، تحصيلكردههايش هم نميتوانند از آن خارج شوند و بخت بازار پيدا كنند. نسلهای دوم و سوم، بچههايشان را دانشگاه فرستادهاند به اين اميد كه آنها در تله فضايي نمانند، ولي اينطور نشد. اينجاست كه ياد فيلم «پرندگان» هيچكاك ميافتم كه پرندگان سياه و سفيد بالاخره بيرون ميريزند و به يك دنياي رنگي حمله ميكنند.
تخريب بانكها و فروشگاهها در مناطق حاشيهنشين هم در همين نگاه ميگنجد؟
طبق آمارها، در سكونتگاههاي غيررسمي فقط 9 درصد افراد بهنوعي با بانكها ارتباط دارند. اين خيلي مهم است. پس بانك امري است براي دنياي رنگي كسانيكه اين افراد را به تله سياه و سفيد هل دادهاند. اين روانشناسي بهتري است كه نيروهاي انتظامي متوجه باشند براي افراد حاشيهنشين، بانك مظهر كنارگذاشتگيشان است.
حمله به شهرداريها و پمپبنزينها و... را هم در همين قالب ميتوان تعبير كرد؟
به هر صورت واكنش به پمپ بنزينها، واكنش كور كساني است كه مثل تاس لغزنده در تله فضايي پايين ميرود و به هر چيز بتواند چنگ ميزند كه نفرتش را نشان دهد. شما شير گاز را كه باز كنيد، جرقه ميزند و ممكن است عمدي باشد يا سهوي. در فيلم پرندگان هيچكاك هم چند تا از پرندگان مصنوعي بودند. مسئولان در مقابل اين تله فضايي كه هر سال تنگتر كردهاند، مسئول هستند و واكنش اين افراد واكنش كساني است كه به هر چيزي چنگ مياندازند تا پايينتر نروند، حتي اگر غارت يك مغازه در ازاي دو روز سيربودن باشد.
سال 70 در آمارگيريها متوجه شدم كه هيچكدام از اين افراد نميتوانستند به دندانپزشكي مراجعه كنند و از سنين پايين تا 40، 50 سالگي دندانهايشان دچار تخريب ميشد. حتي بيمه اين افراد را هم گرفته بودند، اما آنها تلاش ميكردند فرزندانشان را به دانشگاه بفرستند تا از آن تله خارج شوند و شغل ثابت داشته باشند. كساني آنجا هستند كه شغل ثابت ندارند. شما به پاي كسي كه در حال غرقشدن بوده، وزنه بستهايد. آنها اگر واكنش نشان دادهاند، طبيعي است. اين افراد در انتخابات سال 92، آنقدر عقلاني عمل كرده كه فكر ميكرده نباید يارانه بيشتر بگيرد و دست رد به آن زده است. حالا بعد از وقوع بخواهيم يارانه بدهيم كه چه بشود؟
خودش و فرزندش شغل ندارند. در سكونتگاههاي غيررسمي براي اينكه بتوانند بيرون از تله ارتباط زندهاي داشته باشند، ممكن است براي يك كارت تلفن، کارهایی که نباید را انجام دهند. وقتي در اينجاها قدم ميزنيد وقتي دختران و پسران را ميبينيد چهرههاي معصومي ميبينيد كه واقعا ميتابند، اما در تله فضايي گير كردهاند.
در اين مناطق، پيشاني مغازهها دو، سه متر است و به همين خاطر نميشود ويترين مغازه جا بگيرد چون بايد به جايش در بگذارند. نميشود كارگاهي تأسيس شود چون زمين كوچك است، امكان رفتوآمد ماشين نيست. كنارشان كارخانههاي تعطيلشدهاي وجود دارند و حالا ميخواهند آنها را مال كنند يا ساختمان 20 طبقه بسازند! هيچكس به اينجاها كاري ندارد. شهردار اين مناطق ميبيند به دلايل مختلف نميتواند به اندازه نيمي از جاهاي ديگر خدمت برساند. شهرداري ميخواهد پول دربياورد و مال بسازد، آيا نجات پيدا ميكنند؟ يك عده صاحب زمين هستند، كارخانهدار پول ميدهد كه اين كار صورت بگيرد.
چند مشاور يكمدت مقاومت ميكنند و بعد راضي ميشوند چون ميبينند پول ندارند تا به كاركنان بدهند. ببينيد چطور يك دور باطل، تله فضايي را تشديد ميكند. بايد جلوي اين كار گرفته شود. در سكونتگاههاي غيررسمي به دليل اينكه چگال فقر زياد شده، چگال بزهكاري هم زياد شده است. نه اينكه آن مردم بزهكار شده باشند، اتفاقا سرمايههاي اجتماعي بالايي دارند، ولي نسبت به اينكه بزهكاران آنجا مستقر شوند كه ميتوانند شوند، بيتفاوت شدهاند. قبلا جلوي اين افراد را ميگرفتند و حالا نميتوانند. بچههايشان هم از ناچاري وارد اين سيستم ميشوند؛ به اين ترتيب بايد چارهاي براي آنها انديشيده شود.
شگفتزده ميشوم كه واقعا چرا؟ چرا بازنگري طرح جامع مسكن را كنار ميگذاريد و طرح مسكن ملي را ميآوريد؟ چرا كسي كه حالا سخنگوي دولت است، در زمان وزارتش مسكن اميد را جاي طرح جامع مسكن كرد؟ چرا كسي كه در خيلي از مراحل طرح جامع شركت داشت، براي توجيه حرفهاي عجيب و غريب و ناسنجيده مسئولان، ميگويد تا سرمايهداري هست، سكونتگاههاي غيررسمي هم هست؟
چرا يك كارشناس به اين مرحله ميرسد كه چنين حرفي بزند كه اغلاط شما را تصحيح كند تا شما بتوانيد بازآفريني شهري را جايگزين سكونتگاههاي غيررسمي كنيد؟ آن كارشناس را بهگونهاي از پا انداختهايد كه چنين حرفي را جايگزين ساماندهي و توانمندسازي سكونتگاههاي غيررسمي كند تا كار شما پيش برود. همه اين اتفاقات به بالا برميگردد.
متأسفم براي درد و رنجي كه جامعه از اين كارهاي نابخردانه ميبرد. اين فساد مالي نيست؛ ميتوانيم بگوييم كسانيكه اين كار را ميكنند دچار فساد عقلي شدهاند، چون اين درد و رنج را ميبينند و باز به كارشان ادامه ميدهند. موضوع من اين است كه كاري كنيم درد و رنج جامعه زيادتر نشود. از سال 93 بارها در مصاحبههايم گفتهام كه شوروي در اوج قدرت سياسي و نظامياش فروپاشيد. زماني بود كه رشد اقتصادياش متوقف شد و فاصله جامعه از لحاظ اقتصادي و رفاهي با جهان بيشتر شد. سيگنالهاي اين فرايند در حال زدهشدن است، مثل ماشيني كه كمكم بنزينش ته ميكشد و آلارم آن روشن ميشود. اول بهصورت چشمكزن روشن ميشود بعد ثابت ميشود و بعد ميايستد.
در دنياي امروز اين ايستادن براي ملتي كه 40 سال است براي سرنوشت بهتر ميكوشد، بسيار دردآور است و شايستهاش نيست. اگر اين جامعه در تله فضايي گير نيفتد یا اميدي به شكست تله فضاییاش وجود داشته باشد، مسلم است واكنشي را نشان نميدهد. بعد از انقلاب دعواهاي سياسي بود و اين عده فراموش شدند كه جاده ساوه را بستند. آن زمان كسي اين وصلهها را به آنها نچسباند. اكنون يك سيستم رانش و شهروندزدايي داريد كه تكرار ميشود. چگال فقر كه بالا ميرود چگال بزهكاري بالا ميرود. حالا سرنوشت سكونتگاههاي غيررسمي ايران به اينسو ميرود.
در آخرين پژوهشي كه براي تهران داشتیم، نشان داديم سكونتگاههاي غيررسمي ايران، مثل محلات دانتاناي آمريكا ميشود. يك پديده ديگر شكل ميگيرد و تله فضايي، همانطوركه چيدمان زمانياش را گفتم از ابتدا تله فضايي نبوده بلكه به خاطر اصرارهاي كودكانه مدام تنگتر شده است. وقتي ميخواهند حرف شما را بياعتبار كنند، راستگراهاي ايران میگويند كساني كه در مورد نهادسازي براي سكونتگاههاي غيررسمي حرف ميزنند كمونيسم هستند. از آنطرف، كساني ميخواهند بازآفريني كنند که مصداق همين حرف است كه تا سرمايهداري هست سكونتگاه غيررسمي هم هست.
پستمدرنهايي را پيدا ميكنند و ميگويند كسانيكه ميخواهند نهادسازي كنند، پيرو بانك جهاني هستند؛ يعني كاملا دزد با چراغ براي اينكه بتواند رانت وام 10 درصدي را براي كسي كه نامش را توسعهگر گذاشته تأمين كند و بانكپذيركردن جامعه را انجام ندهد، هر كاري ميكند و حالا اين اتفاقا، تبعات همان واكنشهاي سخيفانه است. اين پيچيدگي قبلا وجود نداشت، اما حالا جز رانتخواري در اين سيستم نميبينم. یک وجه دیگر اینکه، تنوع اقتصادی به روستا نمیدهیم و نمیتوانیم از روستا پشتیبانی کنیم که این اتفاقات همراه میشود با اینکه در اصلاحات ارضی تعاونیهای روستایی منحل شده، به این ترتیب روستاهای منزوی نه تنوع اقتصادی دارند، نه میتوانند از دانش نوین استفاده کنند. بنابراين به بیشبهرهبرداری از مشاعات (مراتع و جنگلها) که در آستانه تخلیه قرار گرفتهاند رو آوردهاند که شدتش در روستاهای کوهستانی و کوچک، بهویژه در مناطق گرم بیشتر است و برآورد من این است که حدود 3.2 میلیون نفر که در چنین روستاهایی ساکن هستند، در آستانه تخلیه روستا هستند.
یعنی اين روستاها هنوز تخلیه نشدهاند؟
بخشی تخلیه شده که در کردستان است و احتمالا همانجاها بیشترین واکنشها را در اعتراضات دارند.
این مدل تخلیه با تخلیه در سیستانوبلوچستان متفاوت است؟
بله. کتابی در این مورد نوشتهام به نام «درآمدی بر سرمشق نوین توسعه روستایی در ایران» که چاپ خواهد شد. تفاوت در این است که منطقه سيستانوبلوچستان، آسیب طبیعی است و تله فضایی در آن بهدلیل مسائل اقلیمی صورت ميگيرد، اما پدیدهاي كه اشاره كردم به دلیل همان کاستیها یا شکست سیاستهای دولت است. در کردستان هم همینطور است. در سیستانوبلوچستان به دلیل دوری از مراکز ترویج کشاورزی، دانش لازم برای مقابله با آسیبهای طبیعی منتقل نمیشود و سن متوسط در بهرهبردارانی که در مناطقی مثل زابل ماندهاند، 60 سال است.
روستاهای کوچک در ایران که به دلیل غیراقتصادیبودن در یک نوع تله فضایی خاص خود گرفتار شدهاند، در آستانه تخلیهشدن هستند و در قدم اول 3.2 میلیون نفر در آستانه تخلیه روستاهای کوچکاند و این رقم درصورتیکه ادامه داشته باشد تا 10 میلیون نفر میرسد. به این ترتیب اگر از یکسو برنامههای توسعه روستایی در دستور کار قرار نگیرد، نه دادن یارانه، نه توسعه روستایی و از سوی دیگر ساماندهی سکونتگاههای غیررسمی، توانمندسازی و تواناسازی آنها (تواناسازی یعنی مشارکت آنها در تعیین سرنوشتشان و در توسعه، توانمندسازی یعنی مهارتآموزی)، به كار نميآيد.