عصرایران؛ احسان محمدی- سحرگاه اولین روز زمستان 98 شبکههای مجازی تقریباً بازتابدهنده دو تصویر تکراری بودند. عکسهایی از دورهمی خانوادهها با انار دانکرده، قاچهای هندوانه، لبخند و حافظ و عکس پیکر یخزده «فرهاد خسروی»، پسر کولبری که «شاید به خواب شیرین» رفته باشد.
حتی بسیاری از آنها که دیشب شادمانی کردند هم یک چشمشان از دیدن این تراژدی خونین بود. دو برادر که تن به یکی دشوارترین راههای نان درآوردن داده بودند، زیر آوار برف ماندند و پیکرهای یخزدهشان به آغوش پدری نیمه بینا رسید که حالا میگوید بعد از این اتفاق «گاز» خانهاش را وصل کردهاند!
این تصور که کولبرها جمعیت انگشتشماری هستند که در غرب و شمالغربی ایرانی از میان کوهها و درهها، مینها و بهمنها، راهشان را باز میکنند اشتباه است. شاید شما هم که در خانه یک وسیله برقی سنگین از یخچال گرفته تا ماشین ظرفشویی و کولرگازی دارید، خود هم نمیدانید که ممکن است آنها را روی دوش کولبری از مرز گذراندهاند.
یعنی بسیاری از ما که برای خرید به بانه میرویم و از خرید نسبتاً ارزان خوشحال میشویم، خبر نداریم که این لبخند ارزانی به قیمت استخوانهای شکسته، تنهای فرسوده، کمرهای تا شده و گاهی جنازههایی که به گورستان میرسند تمام شده است.
این البته گناه ما نیست. مردم حق دارند پولی که با خون جگر به دست میآورند را به صرفه خرج کنند و دنبال جنس ارزان اما با کیفیت باشند. اقتصاددانها ممکن است بگویند وقتی دور کشور را حصار میکشیم و میخواهیم به هر قیمتی جنس داخلی تولید کنیم، آن وقت واردات این سبکی رونق میگیرد و مشتری خودش را دارد و قربانی هم میگیرد اما چاره چیست؟
کسانی هم شروع به سرزنش مردم کردهاند که چرا وقتی هموطنانی اینطور با رنج زندگی میکنند، بساط سفره یلدا پهن کردهاند و عین خیالشان نیست و هندوانه گاز میزنند. شماتت مردم کار سادهای است اما معتقدم این هم واکنشی به فشارهایی است که تحمل میکنند. در واقع این سفرهها و عکسها و انارها نشاندهنده تمام واقعیت نیست، بُرشی است از زندگی. تلاشی است برای جنگیدن با شرایط، برای از یاد بردن دردها، برای تزریق امید و تاب آوردن.
در واقع شهروندان با این شیوه آگاهانه یا ناآگاهانه میگویند رنج هست، درد هست، قلبمان شکسته است اما میخواهیم زنده بمانیم و تن به سیاهی ناامیدی نمیدهیم. این یک نمایشی بزک کرده نیست، واکنشی است به روزهای دشواری که ما را در خودمان فشرده است. شاید هم جشنی برای تمام شدن یک پاییز دردناک که بعید است هرگز فراموشش کنیم. پاییز 1398.
اینکه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» یا نیاوریم تفاوت زیادی نمیکند. زندگی ادامه دارد و راهش را میرود. ما هم افتان و خیران به امید بهار پیش میرویم و نوروزی را به انتظار مینشینیم که وقتی سفره هفت سین پهن شد، خندهها واقعی باشد، فرهادها نه کوهکن باشند و نه کولبر و چشم شیرینها خیس از اشک نباشد ... تصور کردنش هم سخت است اما تو تصور کن!
_________________________________
بیشتر بخوانید: