عصر ایران؛ مهرداد خدیر- در این فضای کرونا زده که همه جا از این ویروس شوم میشنویم، اگر دربارۀ آن بنویسی متهم به تکرار میشوی و این که توصیههای بهداشتی کافی است وگرنه همه دارند به چشم میبینند که چه بر سر بازار و اقتصاد و آموزش آورده و چارهای هم جز اعتماد به مدیریت بحران نیست.
اگر به جای کرونا به موضوعات دیگر بپردازی شاید برخی مانند آقای احمد زیدآبادی بر این باور باشند که " در شرایط کنونی جز از بحران شیوع کرونا نوشتن، همانند تدریس موضوع خیارات در کلاس درس حقوق در میانۀ بمباران تهران در جریان جنگ 8 ساله است" - اشارۀ این نویسنده و روزنامهنگار به داستان استاد برجستۀ حقوق که در حال تدریس بحث " خیارات" بود که صدای انفجار بمبی پیچید و گچ را به گوشهای انداخت و تدریس را ادامه نداد.-
به گمانم اما داستان کرونا متفاوت است. چون اتفاقاٌ مخاطبان، فرصت بیشتری برای تأمل، خواندن و تماشا کردن و درنگ بر اصلِ بودن و هستن خود دارند و الزاماً مثل تدریس "خیارات" در بحبوحۀ جنگ نیست.
آری ،کثیری از شهروندان به درستی و برای حفظ سلامت خود و دیگران ترجیح دادهاند در خانه بمانند و کمتر به بیرون بروند اما در خانه به کاری سرگرماند و اگر هم نیستند دوست دارند باشند نه آن که تنها دربارۀ کرونا بخوانند و بشنوند و دیگر هیچ! در همان سالهای جنگ هم تنها در هنگامۀ جنگ شهرها کارها متوقف میشد و در بقیۀ اوقات زندگی جریان داشت.
اگر این توضیح، قانعتان کرده میخواهم از 5 چهرۀ شاخص و همروزگار ادبیات ایران بنویسم و این که هر 5 نفر متولد چنین روزی - دهم اسفند- هستند و شاید از این رو که 4 نفر از آنان را از نزدیک دیدهام و دو تن را بیشتر و دربارۀ یکی از دوستی که به خانۀ بزرگ و قدیمی او در رشت رفت و آمد داشت زیاد شنیده بودم و اینها توقیق کمی نیست و همین انگار احساس وظیفه ای را بر دوشم گذاشته است.
اولی و با احترام به 4 نفر دیگر مشهورتر و شاخصتر از همه، مهدی احوان ثالث است. یکی از 5 ضلع شعر معاصر ایران (در کنار نیما یوشیج، احمد شاملو، سهراب سپهری و فروع فرخ زاد). متولد دهم اسفند 1307در مشهد و درگذشته در 4 شهریور 1369 در تهران یا همان م.امید.
دومی نصرت رحمانی است. او هم شاعر و نوسُرا متولد همین روز و یک سال پس از اخوان (1308 درتهران) و درگذشته در رشت 10 سال بعد از اخوان (1379).
سومی دکتر حسن انوری است. استاد شاخص دانشگاه تهران و سعدی شناس. متولد 1312 در تکاب.
چهارمی دکتر تقی پورنامداریان که زادۀ 1320 در همدان است و دانشجوی او بودم در دانشگاه شهید بهشتی در دهۀ 60 و شگفتا او که جوانترین استاد در قیاس با دیگران درنظرم میآمد اکنون در آستانۀ 80 سالگی است. وقتی دانستم همان نویسندۀ «سفر در مه» است که به نقد و بررسی آثار شاملو پرداخته حس کردم با دیگران متفاوت است و الحق هم چنین بود.
نفر پنجم البته عمران صلاحی است. متولد 1325 که در 60 سالگی و ناگهانی درگذشت. طنز پرداز قهار و هر که اهل «گل آقا» بوده باشد نامهای مستعار و امضاهای او را به خاطر میآورد: ابوقراضه، بلاتکلیف، با کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، حلبی، آب حوضی و زنبور.
مردی بسیار شیرینسخن و در عین حال خجول و مبادی آداب. 20 سال پیش و در همین روزها او را در حال جست و جوی دفتر روزنامه پیام آزادی دیدم و معرفی کردم و با هم وارد دفتر شدیم و قبل از آن که دبیر گروه ادب و هنر ما بیاید و مصاحبه با او را آغاز کند از هر دری سخن گفتیم و چون دانست با کیومرث صابری (گل آقا) آشنایی دارم بحثمان گرمتر شد و گل انداخته بود که حامد مهدوی آزاد آمد و به اتاق دیگر رفتند.
این سخن مرحوم صلاحی مشهور است و آن روز هم گفت که در طنز پا روی دُم برخی میگذاریم بی آن که بدانیم این دُم ها به چه دُم های دیگری گره خورده است!
اخوان ثالث را تنها یک بار از نزدیک دیده بودم. هر چند این حسرت برایم باقی ماند که چرا در پی این همه گذار از خیابان زرتشت یک بار به خانهاش سر نزدم. خانهای که حالا گویا شهرداری به خانه- موزه تبدیل کرده منتها پیمانکار خوشذوق تصور کرده آن را برای یک تازه عروس و داماد باید بازسازی کند و آشپزخانه را «اوپن» و کف را «پارکت» کرده و روح خانه را گرفته است!
اول بار که میخواستم اشعار او را با صدای شاعر بشنوم، گمان میکردم وقتی شاملو آن چنان صدای سترگی دارد اخوان ثالث که بیش از شاملو زندان رفته و سختی کشیده و سبیل پُر و پیمانی هم دارد چه صدای بم و رسایی باید داشته باشد و در همان آغاز، یکه خوردم وقتی شنیدم صدایی آرام و نازک با لطافت میگوید: زمستان است!
داستان نصرت رحمانی اما قصهای پر غصه است چون قدر خود را ندانست... انقلاب، تازه پیروز شده بود که در مقالهای برای روزنامۀ اطلاعات نوشت: نفت، خون ماست و روزنامه هم این تیتر را با فونت درشتتر از معمول به چاپ رساند. بهترین منبع برای آشنایی با نصرت رحمانی کتاب «شاملو و عالم معنا» ست. ربط آن با این نام آن است که بخش دوم کتاب کاملا به مصاحبه نویسنده ( محمد بقایی ماکان) با نصرت رحمانی اختصاص دارد.
گمان میکنم دکتر حسن انوری را در ایام جوانی در همایشی که برای سعدی برپا شده بود دیده باشم. در آن روزگار البته هنوز واژۀ «همایش» باب نشده بود. افسوس که بیشتر در پی آن بودم که بدانم از دکتر غلامحسین یوسفی سعدی شناستر است یا نه و میپنداشتم این دو در شناخت سعدی رقابت دارند! او را بیشتر با نام برازنده و پر طمأنینه روی جلد کتاب هایش میشناختم و خوش بختانه چون دیگران نکوچیده است.
داستان تقی پورنامداریان البته جداست. چه، اگر نبود عطای تحصیل در دانشگاه را به لقایش میبخشیدم. در معرفیاش نیز همین بس که روحیات او بسیار به دکتر شفیعی کدکنی نزدیک است.
دربارۀ عمران صلاحی با آن سیمای مهربان و افسوس چون نوشتم نکته ای نمی افزایم جز این که در تلویزیون رسمی مملکت نام و نشانی از اینان نمی بینی.تریبون را به سلبریتی هایی می سپارد که عمقی و حرفی برای گفتن ندارند.
دکتر پورنامداریان البته به برخی برنامه ها با مخاطب خاص دعوت شده اما مخاطب عام باید بشناسد.
شاید دوست ندارند بدانند آدمی با اسم و رسم و اهمیت احوان ثالث، در سال 60 چگونه بازنشسته شد. یا نگران اند که سال های آخر عمر نصرت بدآموزی داشته باشد. اما چرا از عمران صلاحی نمی گویند که بهداشتی ترین زندگی ممکن را از همه لحاظ داشت؟
نیما یوشیج که هر 5 نفر (شاید به جز دکتر انوری) دوستدار و ستاینده اویند، می گوید: " یاد بعضی نفرات، روشنم می دارد، قوّتم میبخشد" و واقعاً هم چنین است. یادهایی از این دست، روشنی و قوّت میبخشد...
--------------------------------
بیشتر بخوانید:
یاللعجب! خواننده جوان پاپ: پاواراتی و بوچلی را نمیشناسم!؟
فكركنم يه بار توي نوشته هاتون خوندم متولد٤٠ هستيد،همسن مادرمن كه ايشون هم فرهنگي وعاشق ادبيات هستن.
قلمتون واطلاعاتتون وسوادتون و شخصيتي كه ازشما توي ذهنم شكل گرفته رو دوست دارم