یادداشت ذیل به قلم «سید مهدی حسینی دورود» نگاه متفاوتی به حواشی ایجاد شده دربارۀ مراسم پنجاهمین سالگرد تأسیس سازمان بهشت زهرا دارد و با توجه به صبغۀ حوزوی نویسنده بخش مربوط به نوع نگاه به مقولۀ مرگ بیشتر قابل توجه است:
چند وقت پیش میزبان دوست خدومی بودم که در یکی از شهرها مسؤولیت مهمی دارد.
تلفن او زنگ خورد، به کسی که پشت خط بود(مسئول دفترش) گفت: یک نفر را پیدا کنید که با رعایت مسائل بهداشتی حاضر به انجام این کار باشد و از طرف من فلان مبلغ را به او بدهید تا میت مسلمان روی زمین نماند! پرسیدم چه شده است؟ گفت: سه نفر بر اثر کرونا از بین رفته اند. کسی حاضر نیست و جرأت نمی کند به غسل و کفن و دفن آنان بپردازد حتی نزدیکان شان..!
به یاد افسانه قدیمی و دیدن فیلم آن که در نوجوانی دیده بودم افتادم:« دمرل دیوانه سر» که عزرائیل قرار بود جانش را بگیرد ولی خداوند فرمان داد: اگر کس دیگری به جای او حاضر به مردن باشد از گرفتن جان دمرل صرف نظر خواهد کرد.
دمرل و عزرائیل به سراغ پدر و مادر ثروتمندش رفتند، هر دو راضی بودند هر چه دارند ببخشند (زمین، گله های اسب، جواهرات و...) ولی گفتند "جان عزیز و زندگی شیرین" این را نه، از ما نخواه ...
وقتی دمرل نا امیدانه نزد همسرش رفت تا فرزندان را به او بسپارد و از او خداحافظی کند، همسرش شجاعانه می گوید حاضر است به جای او بمیرد... این جا بود که خداوند با دیدن نیروی عشق به عزرائیل فرمان برگشت میدهد.
مگر از جان عزیزتر و از زندگی شیرین تر هم داریم که قشر گمنام غسال و خدمت گزاران در این شرایط سخت در گورستان ها و غسال خانه ها آن را در طبق اخلاص می گذارند؟
با این همه آدم های عجیبی هستیم! نه رقص های کادر درمانی با ماسک را برای روحیه دادن به بیماران کرونایی را بر می تابیم و نه بریدن کیک و شادکردن دل غسالان و خدمتگزاران بهشت زهرای تهران را ...
دلم از این همه بی مهری و کم لطفی گرفت و اشکم سرازیر شد وقتی دیدم به جای تقدیر و تکریم از برنامه ای به بهانۀ پنجاهمین سالروز تاسیس بهشت زهرا و برای تجلیل از خدمه محترم این سازمان، صورت گرفت. بد گفتیم و بدی کاشتیم و بد برداشتیم.
عزیزانی که در این شرایط تلخ و سخت دوشادوش پزشکان و پرستاران در خط مقدم دفاع علیه کرونا، بی ادعا و گمنام می جنگند و بعضا (بسیاری از غسالان) چند ماهی از خانواده دور بودند و فرصت سرزدن به زن و بچه ها را پیدا نکردند.
از غرض و مرض ها و کینه توزی هایی که مخصوصا علیه نازنین میهمان این جلسه با ارزش یعنی یادگار گرانقدر امام عزیز که بگذریم، بگویید با جایگاه مرگ در منظر اسلام چه کنیم؟
هر چه باشد ما مسلمانیم و از نظر ما آن چیزی که به ظاهر مرگ است در باطن حیات است. در چشم دیگران پایان کار و در چشم مومنان، آغاز زندگی و پایندگی است.
به مثابه درد زادن است، در حقیقت تولدی دیگر است که طفل جان تولد می یابد و به اقتضای اعمال او در دنیا، جایگاه او مشخص می شود.
گر بود زنگی برندش زنگیان
ور بود رومی کشندش رومیان
اگر چه جشن و کیک و شیرینی برای زندگان است و نه مردگان، اما مگر نه اینکه حیات مومن در ممات اوست، مگر نه اینکه جایگاه اصلی آدمیان مکان هایی مثل بهشت زهرا است؟
و مگرنه این که موطن اصلی «انا لله و انا الیه راجعون» است پس چرا عده ای این گونه بر آشفتند و دل و دین به شیطنت های فضای مجازی باختند؟
مگر در بیمارستانها از این گونه جشن ها نمیگیرند؟ مگر در بیمارستانها همۀ بیماران بهبود پیدا میکنند؟
می توان گفت برخی از کسانی که به این جشن و به این اقدام حسنه، ایراد گرفته و می گیرند شاید درکی از حقیقت مرگ ندارند و از آن می هراسند به همین منظور مخاطب قرآن قرار می گیرند که «ان زعمتم انکم اولیاء من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین» اگر می پندارید که شما دوست خدائید و دیگران نیستند پس تمنای مرگ کنند اگر راست می گویند.
آرزوی مرگ برای دوستان خدا مانند آرزوی سود برای سودجویان است.
جا داشت و جا دارد که رسانه ملی به پاس ارج نهادن به این قشر زحمتکش و به پاس اقدام نیک سازمان بهشت زهرای تهران و به پاس حضور میهمان مردمی و مردم دوست این محفل، به میدان آمده و ضمن ترویج خوبی ها از غربت آن بکاهد.
در وضعیتی که خیلی ها حاضر نیستند جان شیرین را به خطر انداخته و از خانه بیرون بیایند سید حسن آقای خمینی خاکی و صمیمی و به دور از تشریفات رایج، برای خوشحال کردن جمعی زحمتکش در جمع شان حاضر می شود و آنان را همراهی می کند.
در عوض این همه بی مهری و با توجه به شناختی که از ایشان دارم این شعر در ذهنم تداعی کرد:
در کارخانه عشق از کفر ناگزیر است
آتش را که بسوزد، گر بولهب نباشد
در کیش جان فروشان فضل و ادب رندی است
اینجا نسب نگنجد آن جا حسب نباشد
*سید مهدی حسینی دورود