کیفیت پایین:
کیفیت خوب:
عصر ایران؛ محسن ظهوری ـ وقتی قیصر فریاد زد که «این نظام روزگاره، یعنی این روزگاره خاندایی. نزنی میزننت»، «خاندایی» فهمید که توان خواباندن این خشم را ندارد. این، فقط فریاد انتقام نبود، آن را زنگ آغاز سینمای اعتراض در ایران دانستهاند. «خاندایی» قبلتر حرفش برو داشت. توانسته بود چاقو را از دست «فرمان» بگیرد، اما «قیصر» فرق داشت، او نسل جدید بود و اهمیتی به نصیحت قدیمیها نمیدهد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر ببینید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«قیصر» که در سینما زاده شد، او را خشم طبقهای توصیف کردند که نه چیزی برای از دست دادن دارند و نه اعتمادی به قانون. دست به سلاح برده و خود، کار را پیش میبرند. «قیصر» نه حرف سیاسی زد و نه از چیزی انتقاد کرد، اما برخاستن او، نمایش یک روح سرکش و شورشی بود؛ حسی که بعد از کودتای ۳۲ و حصر «مصدق»، در دل بسیاری از روشنفکران جوانه زده و در زمان اکران فیلم هم نخستین اقدامها برای مبارزه خارج از قانون با شاه آغاز شده بود.
سینمای انتقادی همیشه در ایران وجود داشت؛ از زمان ساخت نخستین فیلمهای داستانی در ایران. از وقتی که «اُوانِس اوگانیانس» فیلم «حاجیآقا آکتور سینما» را ساخت و تیغ نقد خود را بهسوی کسانی برد که سینما را حرام میدانستند، تا «خشت و آینه» ساخته «ابراهیم گلستان» و نگاه انتقادی و تلخش به اوضاع جامعه.
اما فریاد «مسعود کیمیایی» در «قیصر» جنسی دیگر داشت؛ طغیان صریح و بیپردهای بود، و به سرعت هم در دل سینمای ایران رسوخ کرد. این فریاد در فیلم «خاک» در جان یک روستایی نشست علیه نوچههای ارباب و در فیلم «تنگسیر» علیه خود ارباب و کسانی که حمایتش میکردند. بدون ترس از عاقبت کار، و در میان تشویق مردم.
گرچه ظلم این اربابان، در نگاه دستگاه حاکمه وقت، نمایش ستم خانهایی بود که پس از اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱ نظامشان برچیده شده بود، اما عموم مردم آنها را نمادی از همه زورگویان میدانستند؛ چه کسانی که بر سر کارند و چه آنها که در قدیم در قدرت بودند. پس با این قهرمانها همدردی میکردند؛ با کسانی مثل «زائرمحمد» یا به گویش بوشهری «زارممد» فیلم «تنگسیر» که جان به لب رسیده است. شخصیت کامل شده «امیرو»ی «ساز دهنی» که از کولی دادن خسته شده. خسته از تحقیر و ظلم، درست مثل «صالحِ» فیلم «خاک»، اما نه مثل «صالح» علیه نوچههای یک ارباب انگلیسی، علیه اربابانی که نهتنها همولایتیاش هستند، که برای برخی از مردم هنوز عزیزند. اگر «صالح» کیمیایی در انتهای فیلم مشاعرش را از دست میدهد تا «غلامِ»، نوچه ارباب را بکشد. «زارممد» در کمال صحت عقل، تفنگش را برمیدارد و سراغ اربابها میرود. یکییکی گیرشان میآورد و میکشد.
«تنگسیر» فیلمی بیپرواست از رمانی به همین نام نوشته «صادق چوبک» که ده سال قبلش در سال ۱۳۴۲ منتشر شد و نویسندهاش را به شهرتی فراگیر رساند. داستانی درباره انتقام یک مرد از مصیبتی که بر سرش آوردهاند. اما ساخت یک فیلم پا را یک گام جلوتر گذاشت.
در فیلم «گوزنها» اینبار فرد قصد نجات یک جامعه را دارد، نه اینکه بخواهد صرفا انتقام شخصی بگیرد. «گوزنها» را نخستین فیلم سیاسی صریح ایران دانستهاند، فیلمی که در اوج مبارزات مسلحانه چریکهای فدایی خلق ساخته شد و با همه جرح و تعدیلهای ساواک، حتی با تغییر پایان اصلی فیلم، نهایتا مفهوم موردنظرش را به مخاطب رساند؛ داستان شخصی که با پولهای دزدی در خانه همکلاسی سابقش مخفی شده و در آخر تصمیم میگیرند در کنار هم کشته شوند. نمادی از چریکهایی که در آن سالها دزدی میکردند تا پول ترورها و بمبگذاریهایشان را جور کنند. دنبالهروهای کسانی که سال ۱۳۴۹ پاسگاه ژاندارمری سیاهکل را تصرف کردند و با قوای نظامی شاه جنگیدند تا بعد از مرگ، «بیژن جزنی» رهبر تئوریکشان با این نقاشی به آنها لقب «گوزنها» بدهد.
اکران فیلم «گوزنها» یک گام بلند در سینمای اعتراضی ایران بود. پس از آن «فریدون گله» با ساخت فیلم «کندو» تصویری دقیقتر از جنوب شهر و خشم نهفته در آن نشان میدهد، همچون «تنگنا»ی «امیر نادری» که پیشتر این را نمایش داده بود. «داریوش مهرجویی» هم که همیشه در فیلمهایش شکاف طبقاتی در ایران را هدف قرار میداد، «دایره مینا» را ساخت و اوج استیصال طبقه فقیر جامعه را نمایش داد. در آن سالها مفهوم برخاستن و قیام علیه زور حتی به سینمای نمادین «بهرام بیضایی» هم رسوخ کر؛ آنجا که «آیت» فیلم «غریبه و مه» نمیخواهد به آنسوی مه برود و علیه اجبار داس برمیدارد.
یک سال مانده به انقلاب، کیمیایی با «سفر سنگ» ویران کردن کاخ ارباب را روی پرده سینما نمایش میدهد و «پرویز کیمیاوی» با ساخت «اوکی مستر» فیلمی طنز و سیاه از قیام مردم در یک روستا میسازد. سینمای اعتراض دیگر به اوج خود رسیده و وقوع انقلاب را پیشبینی میکند.
اعتراض، پس از انقلاب از اوج افتاد. سالهای نخستین انقلاب، آنچه نمایش داده میشد و رویه اعتراضی داشت، روایت ظلم دوران شاه بود و پیروزی زحمتکشان و مبارزان. «بهروز وثوقی» که برای مردم نماد سینمای اعتراض بود، پس از انقلاب جایی در سینما نداشت و دیگر ستارههای مشهور سینمای ایران هم ممنوعالکار شدند. سینما دوباره باید خود را بازسازی میکرد؛ پس با «عقابها» روایت سلحشوریها در جنگ با عراق را آغاز کرد و با «تیغ و ابریشم» هم مبارزه علیه باندهای مواد مخدر باب شد.
حدود یک دهه از انقلاب گذشت تا پس از پایان جنگ هشتساله، با فیلم «دندان مار» دوباره صدای فریاد اعتراضی در سینمای ایران بلند شد؛ اعتراض علیه محتکران. بپاخاستن گروهی از دستفروشان علیه کارفرمایانی که جنگ و تحریم پولدارشان کرده بود.
مسعود کیمیایی اینبار هم پرچم اعتراض را بالا برد. سینمای او از «قیصر» تا «خون شد» همیشه منتقد و معترض بوده و هست؛ چه علیه سیاستهای دولتی و چه در نقد رویدادهای اجتماعی. اما اینبار با اینکه فیلمش مثل «قیصر» به دل خیلیها نشست، آن تاثیر را روی سینمای ایران نداشت. سال ۱۳۶۸، همزمان با اکران «دندان مار»، فیلم مهم دیگری هم بر پرده سینما رفته بود؛ «هامون» ساخته داریوش مهرجویی. فیلمی که تاثیرش تا سالها بر سینمای ایران ماند.
نمونههای شبیه به «هامون» تا سالها در سینمای ایران تکرار میشد تا سال ۱۳۷۶، که اوضاع سیاسی ایران دگرگون شد. با روی کار آمدن دولت اصلاحات، سینما هم لحنی صریحتر به خود گرفت. فرصتی، تا سینمای معترض هم دوباره زنده شود. فیلم «آژانس شیشهای» در این وضعیت ساخته شد.
«حاج کاظم» نه کاری به قانون دارد و نه به زندگی دلبسته است. خسته و درمانده فقط یک چیز میخواهد؛ همرزمش برای درمان به اروپا برود. «آژانس شیشهای» فریاد بلندی در سینمای پس از انقلاب است؛ فریاد کسانی که سالها جنگیدهاند اما جامعه در حال فراموش کردن آنهاست؛ ادامه انتقادی که «محسن مخملباف» با «عروسی خوبان» در سینمای ایران آغاز کرده بود، اما اینبار بلندتر و حماسیتر. و با یک تفاوت بزرگ نسبت به سینمای معترض قبل از خود؛ اینکه سویه اصلی انتقاد به سمت جامعه نشانه رفته. اینبار قهرمانِ معترض، حامی حکومت است و این حق را به خود میدهد تا از همین جایگاه، فراتر از قانون عمل کند. اعتراض کسانی است که برای انقلاب زحمت کشیدهاند و حالا میتوانند حق بیشتری برای خود قائل شوند.
در فیلمهای حاتمیکیا «حاجکاظم» فیلم «آژانس شیشهای» همانقدر حق دارد که همرزمش را بدون پول به لندن بفرستد که «رحمتِ» فیلمِ «خروج» میتواند شکایت خشک شدن مزرعهاش را به حکومت ببرد. هر دو در جنگ حضور داشتهاند و «رحمت» که پسرش هم شهید شده. حق هم دارند؛ خواسته هر دو معقول است، اما برای دیگران چه؟ دیگران هم حق اعتراض دارند؟
«مسعود بخشی» در فیلم «یک خانواده محترم» استیصال یک مظلوم را اینطور به تصویر میکشد؛ سرگشته و حیران. آرش که استاد دانشگاه است، کار و سرمایه و آیندهاش توسط کسانی به تاراج میرود که دستی در قدرت دارند. او که خسته از تحقیر و زور، در انتهای فیلم بدون اینکه حتی توان فریاد داشته باشد، در سکوت فقط در خیابان راه میرود.
البته این نوع اعتراض در فیلمهای حاتمیکیا هم به تصویر کشیده شده. چطور؟ بهتر است برای پاسخ به این سئوال، نگاهی به فیلم «لاتاری» بیاندازیم: «نوشین» به خاطر فریبی که از باندهای قاچاق جنسی خورده در امارات خودکشی کرده و «امیرعلی» میخواهد انتقام او را بگیرد. اما او تنها با «موسی» میتواند این کار را به سرانجام برساند؛ با همراهی کسی که سالها در جنگ بوده و دوستانش هم مأموران اطلاعاتی هستند. درست مثل فیلم «خروج» که دیگر کشاورزان آسیبدیده هم تنها با همراهی «رحمت» میتوانند اعتراض کنند.
«کیمیایی» و «حاتمیکیا» دو فیلمساز مهم در سینمای معترض ایراناند. دو فیلمساز با دو نوع نگاه متفاوت؛ یکی در فیلمهایش اعتراض را حق مسلم طبقه ضعیف با هر منش و اعتقادی نشان داده، و دیگری اعتراض طبقهای را نمایش میدهد که مزد زحماتش را نگرفته. گرچه حرف هر دو طیف میتواند درست باشد، اما با دیدن فیلمهای این دو نگاه، ممکن است یک نکته در ذهن مخاطب پررنگ شود؛ اینکه با دو مفهوم جدا از هم مواجه شده؛ اعتراض در برابر سهمخواهی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیشتر ببینید:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ