عصر ایران؛ محسن ظهوری ـ لوح طلای هخامنشی، بهجا مانده از دوره داریوش اول، توسط یک نفر آب شد و از بین رفت. در آغاز فصل دوم «ایران به روایت آثار» و بیستویکمین قسمت این مجموعه، داستان تخریب یکی از مهمترین آثار ایران را خواهید دید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران به روایت آثار؛ قسمت بیستم: اژدهای ایران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستانی که میخوانید، یکی از غمانگیزترین اتفاقاتی است که برای اشیای تاریخی ایران رخ داده. ماجرا را از تابستان سال ۱۳۱۲ در تختجمشید آغاز میکنیم؛ آخرین روزهای شهریورماه که «ارنست هرتسفلد» باستانشناس آلمانی و سرپرست کاوش در تختجمشید برای تأمین بودجه به آلمان رفته بود و دستیار او فرصتی پیدا کرد تا ایده خود را بیازماید. «فردریک کرفتر» حفرههایی را در گوشههای شمالغربی و جنوبغربی دیوار کاخ آپادانا دیده بود و حدس میزد که در آن حفرهها احتمالا چیزی بوده که سالها قبل به غارت رفته. به نقطه مقابل این حفرهها در شمالشرقی و جنوبشرقی دیوار نگاه کرد و حفرهای ندید، پس حدس زد که باید چیزی آنجا دفن شده باشد که هنوز هم سرجایش است.
کرفتر دستور داد تا زیر دیوارهای این دو گوشه را بکنند و به این ترتیب گنجینه مهم هخامنشی هویدا شد. در هر گوشه یک جعبه سنگی مستطیلشکل به طول ۴۵ و عرض ۱۵ سانتیمتر که درون هر کدام از آنها دو لوح قرار داشت؛ دو کتیبه ۳۳ سانتی، یکی طلا و دیگری نقره. چهار لوح ارزشمند که روی هر کدام سخنی از داریوش اول هخامنشی به سه خط پارسی باستان، بابلی و عیلامی نوشته شده بود:
«این است کشوری که من دارم. از جایگاه سکاهایی که آن سوی سغدند تا برسد به حبشه، از هند تا برسد به لودیه، که آن را اهورامزدا، بزرگترین خدایان به من بخشیده است. اهورامزدا مرا و این خاندان شاهیام را بپاید».
«محمدتقی مصطفوی» باستانشناس ایرانی شاهد لحظه پیدا کردن این الواح بود و شرح آن را بعدها بهطور کامل نوشت. این چهار لوح زرین و سیمین توسط باستانشناس جوانی صورت پیدا شده بود که از لبخندش در عکسها معلوم است که میداند نامش در تاریخ با این الواح منحصربهفرد ثبت خواهد شد.
وقتی هرتسفلد به تختجمشید بازگشت، این الواح به رضاشاه تحویل داده شد. دو لوح طلا و نقره به موزه ملی ایران رفت و دو لوح دیگر نزد خود رضاشاه ماند که سرنوشت عجیبی برایشان رقم خورد؛ سالها بعد این دو لوح برای نمایش عموم از کاخ مرمر به موزه برج شهیاد که حالا نامش آزادیست رفتند و بعد از انقلاب راهی مخزن موزه ملی شدند. اما آنجا در امان ماندند؟
«از سرنوشت آنها اطلاعی در دست نیست.» این نخستین اشاره به الواح هخامنشی بعد از انقلاب است. «علی موسوی» باستانشناسی بود که نتوانسته بود آنها را از نزدیک ببیند و به همین دلیل در پاورقی متنی از خود در یک مجله این مطلب را نوشت. گرچه فکرش را هم نمیکرد که چه اتفاقی برای این الواح افتاده. داستان غمانگیزی که با آمدن یک باستانشناس جوان برملا شد؛ «شاهرخ رزمجو».
- موزه ملی ایران / سال ۱۳۷۷
خزانه موزه ملی ایران وضعیت آشفتهای داشت. اشیاء به سامان نبودند و هیچ نظم و ترتیبی در کار نبود. قرار شد تا شاهرخ رزمجو کتیبههای موزه را سامان دهد. او دست به کار شد و به الواح هخامنشی که رسید، متوجه شد فقط دوتای آنها در خزانه است. پیگیریهای او نشان داد که سالها پیش کاخ مرمر دو لوح دیگر را تحویل داده، اما کجا بودند؟ مدیریت موزه ملی امیناموال کار را احضار کرد؛ «نصرتالله معتمدی» باستانشناسی که در زیویه مشغول کاوش بود و در اوایل دهه شصت مدتی هم مدیر موزه ملی ایران شده بود. معتمدی به تهران میآید اما دو لوح طلا و نقره هخامنشی، در قفسهای که او میگوید نیست. اینجاست که مأموران آگاهی به ماجرا وارد میشوند و بازپرسیها آغاز و پرده از اتفاق مهمی برداشته می شود. معتمدی لوح نقره را تحویل میدهد اما میگوید لوح طلا را سالها پیش آب کرده و فروخته. گویا به قیمت یک میلیون تومان و برای خریدن یک پیکان در آن زمان.
نصرت الله معتمدی به زندان رفت و عدهای در بهت و ناباوری ماندند؛ مگر میشود یک باستانشناس یک لوح تاریخی ۲۵۰۰ ساله را آب کند؟
اینکه این لوح ارزشمند به راستی آب شده یا از کشور خارج شده و معتمدی نخواسته این موضوع افشا شود، سوالاتی است که هنوز در ذهن برخی دوستداران میراث فرهنگی بیجواب مانده، اما آنچه واقعیت است، اینکه چهار لوح زرین و سیمین هخامنشی را دیگر به چهار لوح نمیشناسند، چرا که یکی از آنها دیگر نیست.
کاش از بین نرفته باشد و جایی در دنیا باشد
لااقل قبل از بارگذاری اصلاح می فرمودید
انسان هيچي نيست
يك آسغال بدرد نخور كه از اختلال در تكامل بوجود آمده