مردم برخی از روستاهای استان سیستان و بلوچستان مصرف آب روزانه خود را از چاههای آب شور تأمین میکنند و غذایشان هم شیر و نان است.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، به همان اندازه که شهرهای مرکزی و روستاهای نقاط سرسبز کشورمان زندگی را با طعم رفاه و آبادی تجربه میکنند، همواره شهرها و روستاهای مرزی که در نقاط کویری قرار گرفتهاند، از دیرباز زندگی را با طعم محرومیت و فراموش شدگی تجربه کردهاند.
برخی شهرها و روستاهای استان سیستان و بلوچستان با واژگان رفاه، توسعه، اینترنت پرسرعت و حتی آرزو و رویا بیگانهاند.
آری؛ «آرزو» که در ابتدای زندگی هر کسی به عنوان هدف دوران جوانی و میانسالی او تعریف میشود، برای برخی کودکان روستای قادر آباد سیستان و بلوچستان فاقد معناست و برای دیگری هم جز نام خواهرش معنای دیگری ندارد.
این چند خط بالا نه یک جمله ادبی، بلکه حقیقت پاسخهایی است که خبرنگار ما در گفتوگو با کودک ۶ ساله استان سیستان و بلوچستان، بعد از این پرسش است که بزرگترین آرزوی شما چیست؟
مشکلات طبیعی نظیر گرمای شدید هوا و فقدان پوشش گیاهی و آب شیرین از یک سو و مشکلات زیرساختی مانند نبود برق، مدرسه، آب لوله کشی، اینترنت پر سرعت، راههای آسفالت و شنی و نبود بهداشت هم از سوی دیگر مردم این منطقه را احاطه کرده است.
همه امیدشان برای نوشیدن آب، همان چاههای آب موجود است که متأسفانه در زمان افزایش گرمای هوا، شوری آب هم بیشتر میشود.
یکی از مردم بومی و کپرنشین روستای قادر آباد که مردی ۶۰ ساله است، میگوید از ابتدای تولدم در این روستا بودهام و همواره به کار کشاورزی و دامداری مشغول بودهام و گندم و جو کشت میکنم.
بر کسی پوشیده نیست که کشاورزی و کشت گندم و جو در صحراهای سیستان، چقدر دشوار و کم محصول و کم سود است، اما وقتی از این مرد میپرسیم، آیا از وضعیت زندگی خود راضی هستید، طلبکار هیچ نهاد و سازمانی نیست و با چهرهای که رنگ قناعت گرفته، پاسخ میدهد: درآمدمان خوب است و از زندگی خود راضی هستیم.
از مردی دیگر که در کپر زندگی میکند، پرسیدم که چرا برای درآمد بیشتر به شهر نمیروی که پاسخ داد: سواد ندارم و نمیتوانم در شهر کار کنم.
اما دختر بچهای که به امید داشتن آیندهای متفاوت در حال درس خواندن است، میگوید: برای رفتن به مدرسه ۱ ساعت در راه هستیم.
به مدرسه آنها رفتیم و دیدیم، میزها بیرون مدرسه قرار دارند و احتمالا گرمای شدید هوا، مانع حضور آنها در داخل کلاس است.
از پسرانی که همراه دختران در یک کلاس درس میخواندند، پرسیدیم که دوست دارید، در آینده چه شغلی انتخاب کنید که پاسخها همه یکسان بود جز یک نفر.
ظاهرا مبنای شناخت آنها از شغل همانی بوده که در طول زندگی خود دیدهاند و فرصتی برای دیدن مشاغلی که در سایر شهرها وجود دارد، پیدا نکرده اند.
به غیر از یک نفر که میخواست پلیس شود، تا به گفته خودش با قاچاقچیان مواد مخدر مبارزه کند و حافط امنیت زادگاه و کشورش باشد، بقیه میگفتند، میخواهیم معلم بشویم.
معلمی، کشاورزی و دامداری همگی از مشاغل ارزشمند و ضروری زندگی بشر هستند، اما کمبود امکانات چشم اندازی برای موفقیت در کشاورزی و دامداری برای آنها ترسیم نکرده و جز معلمی هم شغل دیگری را در ذهن خود متصور نیستند.
همین بچهها به ما گفتند که برخی دوستانشان به خاطر مشکلات مالی درس را رها کردهاند و به گروههای قاچاق گازوئیل پیوستهاند.
کسانی که نمیخواهند، با کشاورزی و دامداری گذران زندگی کنند و سرمایهای هم برای راه اندازی کسب و کار ندارند، در این منطقه روزنهای جز قاچاق گازوئیل پیدا نمیکنند.
وقتی که در میان بیابانهای سیستان چشم چرخاندیم، خودروهای شاسی بلندی را نشان ما دادند که با سرعتی حدود ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت به سوی مرز پاکستان حرکت میکردند و علت این سرعت بالا را هم در امان ماندن از برخورد نیروهای دولتی ایران و پاکستان با آنها عنوان کردند.
به گفته مردم بومی، قاچاقچیان ابتدا محمولههای قاچاق گازوئیل را از زاهدان به خاش و سپس از خاش به سراوان و بعد هم به پاکستان میبرند و در هر مرحله، هر کدام از واسطهها سود خود را به دست میآورند.
مردم محلی میگویند، در هفته چند نفر از جوانانشان در حین قاچاق سوخت، یا بر اثر چپ شدن خودرو و یا در اثر تیراندازی ماموران جان خود را از دست میدهند و تأسف انگیزتر اینکه همه این جان به کف دست گرفتنها برای انتقال چند روزه گازوئیل به آن سوی مرزها برای افراد انتقال دهنده تنها ۳۰۰ هزار تومان آورده دارد، به عبارتی این دستمزد آنها است و مالک محموله در هر انتقال ۱۰ میلیون تومان کسب میکند که باید هزینه راننده و خدمه را هم بپردازد و بعد از این پرداختها برای او ۵ میلیون تومان میماند.
در کنار مردمی که جان خود را به کف دست میگیرند، مردمی دیگر برای اینکه سایه سرپرستی آنها از سر زن و بچه شان کم نشود، ترجیح میدهند که جانب احتیاط را نگه دارند. درآمدشان اندک، سختی شان بسیار و غذایشان هم شیر و نان است. این را دختر بچهای میگوید که در وسط بیابان و کمی دورتر از کپر محل زندگی شان در حال شستن ظروف منزلشان است، حتی از خرما هم خبری نیست.
به ندرت در میان کپرها خانههای آجری و سیمانی دیده میشوند که بیشتر تنها یک اتاق کوچک هستند.
آب آشامیدنی هم که از چاه به دست میآورند شور است و برای بالا کشیدن آن خبری از پمپ آب و حتی قرقره هم نیست، باید یک پیت حلبی را به پایین اندازند و سپس طناب را بالا بکشند و در نهایت دلخوش به آب شوری باشند که بالا آمده است، اما این پایان کار نیست و آب به دست آمده را در یک دبه خالی میکنند و تا پر شدن دبه این کار را ادامه میدهند و بعد هم آنها را به سختی به منزل میبرند.
در همین راستا سازمان هلال احمر در اقدامی، تحت عنوان نذر آب، مخازن آب آشامیدنی شیرین را به این نقطه رساند و بین مردم توزیع کرد.
محرومیت استان سیستان و بلوچستان، موضوعی دیرینه و رفع آن نیازمند برنامه بلند مدت است، اما نمیتوان دست بر روی دست گذاشت و به امید توسعه یافتگی این استان سالیان دراز مردم را چشم به راه گذاشت، بلکه باید با برنامههای کوتاه مدت برای فاز اول، نیازهای اولیه مانند آب آشامیدنی شیرین، برق، اینترنت رایگان پرسرعت جهت آموزش و اطلاع از اخبار استان را فراهم کرد و در فازهای بعدی اقدام به ساخت مدرسه و مسکن و راههای آسفالتی و کارخانههای تولیدی برای اشتغال و رونق در این استان کرد.