۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۷۸۰۰۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۰ - ۲۴-۰۴-۱۳۸۸
کد ۷۸۰۰۷
انتشار: ۱۲:۲۰ - ۲۴-۰۴-۱۳۸۸

اويغورها، مسلمانان فراموش شده

دكتر محسن شريعتي‌نيا

استان سين‌كيانگ در غرب چين واقع شده است و يك ششم سرزمين چين را تشكيل مي‌دهد. به عبارت ديگر وسعت استان سين‌كيانگ برابر با وسعت ايران است و منزلگاه 20 ميليون انسان از 13 گروه قومي است. اويغورها از اقوام مسلمان با تباري از آسياي مركزي هستند.

وسعت سين‌كيانگ به‌گونه‌اي است كه با 8 كشور افغانستان، قزاقستان، قرقيزستان، تاجيكستان، كشمير (تحت كنترل هند و پاكستان)، مغولستان، روسيه و تبت هم‌مرز است. مردمان اين منطقه خواهان استقلال از چين هستند چراكه اين كشور را امپرياليسمي خطاب مي‌كنند كه خاك سين‌كيانگ را ضمیمه خود کرده است.

ابتدا تاريخچه‌اي از حضور و فعاليت مسلمانان در سين‌كيانگ بفرماييد.

اين به رابطه اسلام و چين بازمي‌گردد بدين معنا كه بخش غربي مرزهاي چين به‌طور تاريخي در همسايگي دنياي اسلام و مناطقي بوده كه اكثريت آن مسلمان بودند. در دوران مدرن و از زمان فروپاشي نظام امپراتوري چين در اوايل قرن 20 حد و حدودي كه دولت چين مدعي آن بود همين است كه اكنون چيني‌ها در تسلط دارند. اين سرزمين دو بخش دارد: يكي مركز آن است – كه مثل ساير دولت‌هاي امپراتوري- نژاد اصلي امپراتوري و كساني كه به لحاظ هويتي و قوميتي با سيستم حاكم سنخيت داشتند در آن زندگي مي‌كردند. اين در شرق چين واقع است جايي كه الان بيشترين رشد اقتصادي چين در آنجا اتفاق مي‌افتد و اكثريت قوم‌«هان» هم در آنجا ساكن هستند. ديگري هم سرزمين‌هاي حاشيه‌اي امپراتوري بوده كه سين‌كيانگ و تبت مهم‌ترين سرزمين‌هاي حاشيه امپراتوري هستند. اين سرزمين‌ها در زماني كه امپراتوري قدرت داشته حاكميت امپراتوري را يا به شيوه خراج‌گذاري يا شيوه‌هاي ديگر مي‌پذيرفتند و به آن تمكين مي‌كردند. منتهي در دوره‌هايي كه امپراتوري رو به ضعف و زوال مي‌رفته اينها علم استقلال برمي‌افراشتند و ساز جدايي مي‌زدند. سين‌كيانگ بعد از فروپاشي چين- يعني از سال 1912 تا 1949 كه كمونيست‌‌ها و انقلاب چين پيروز شدند- به دوره‌اي از جنگ داخلي فرو رفت و بسيار ضعيف شد.

ساكنان سين‌كيانگ هم در چندين دوره ادعاي استقلال و خودمختاري كردند.

بله. يكي در سال 1932 كه توانستند يك حكومت مستقل تحت عنوان جمهوري تركستان شرقي يا اويغورستان تشكيل دهند و يكي هم در سال 1944 كه تحت لواي شوروي اعلام استقلال كردند و حكومت تشكيل دادند اما با پيروزي كمونيست‌ها و استقرار سيستم كمونيستي، دولت چين حضور خود را در اين منطقه مستحكم‌تر كرد و آن را بخش جدايي‌ناپذير از خاك خود معرفي كرد. بنابراين ريشه‌هاي اين بحث، تاريخي است و به تعارضات هويتي و قومي و مذهبي سرزمين‌هاي حاشيه امپراتوري چين با مركز اين امپراتوري برمي‌گردد.

با توجه به اينكه چيني‌ها مسلمانان اويغور را شهروندان درجه دو مي‌دانند و آنها را با عناويني مثل «جدايي‌طلب» يا «تروريست» خطاب مي‌كنند چرا دولت چين امكان خودمختاري به آنها نمي‌دهد تا از مشكلات هويتي بكاهد.

انسجام سرزميني در تاريخ مدرن چين يكي از اصول اصلي اين دولت بوده. در دوره‌اي كه قدرت‌هاي بزرگ غربي، چين را تكه‌تكه كردند و بسياري از سرزمين‌هاي آن را جدا كردند انسجام سرزميني به‌عنوان يكي از اصول اساسي سياست خارجي و امنيتي اين كشور تبديل شد.
برداشت‌چيني‌ها از انسجام سرزميني اين است كه در صورتي كه بخواهند به اقليت‌ها و قوميت‌ها خودمختاري زيادي دهند به سمت جدايي‌خواهند رفت و جدايي يك قسمت از چين يك بازي دومينويي است كه ساير قسمت‌ها را هم به‌دنبال خود مي‌كشد.اگر در سين‌كيانگ چنين اتفاقي رخ دهد و موفق به كسب سطح بالايي از خودمختاري شوند اين فرمول طبيعتا براي جاهايي مثل تبت و مهم‌تر از آن تايوان جذاب خواهد بود و اين مي‌تواند توجيهي براي استقلال تايوان باشد كه اكنون داراي استقلال دوفاكتو از چين است. اين مي‌تواند چين واحد را تا حدودي زير سوال برد. بنابراين حفظ سرزمين‌هاي حاشيه امپراتوري خط قرمز چين است.

خيلي از كشورها هستند كه براساس سيستم فدراليسم يا خودمختار اداره مي‌شوند. اگر چين امكان خودمختاري نسبي يا دوفاكتو به اين اقوام بدهد طبيعتا در امور داخلي خود تا حدي مستقل مي‌شوند اما در عين حال به لحاظ پرچم، سرود ملي، سياست خارجي و غيره تابع دولت مركزي مي‌شوند. اين مي‌تواند باعث كاهش بحران‌هاي چين ‌شود.

اين يك فرضيه است كه مي‌تواند براي دولت چين خطرناك باشد و تاكنون نشان دادند كه به‌رغم برخي خودمختاري‌هايي كه به برخي مناطق دادند اما آن حد اعلامي خودمختاري كه شما اشاره كرديد مي‌تواند به‌مثابه شمشير دودم عمل كند. يعني در عين حالي كه مي‌تواند بحث‌هايي را كه اكنون ميان اويغورها و قوم ‌هان هست را تا حدي كاهش دهد مي‌تواند منجر به يك معضل امنيتي بسيار حاد براي چين هم شود. در وضعيت فعلي انتخاب حكومت اين است كه همان سياست قبلي خود را در اين زمينه ادامه دهد.

خيلي از كشورها هستند كه با فقدان دموكراسي يا مشروعيت داخل دست به گريبانند و بسياري از تحولات يا ناآرامي‌هاي داخلي را به‌عوامل خارجي نسبت مي‌هند مثلا چيني‌ها، مسلمانان اويغور را تروريست‌هايي مي‌دانند كه با تحريك خارجي دست به اين اعتراضات مي‌زنند. برخي مي‌گويند كه تحولات اين منطقه ناشي از توطئه آمريكا براي يك انقلاب مخملي در چين است. اين برداشت تا چه حد صحيح است؟

هيچ يك از مقام‌هاي چيني از لفظ انقلاب رنگي يا دست داشتن آمريكا در اين قضيه سخني به ميان نياوردند. من هم نه در روزنامه‌هاي رسمي چين و نه در اظهارات مقامات آنها چنين چيزي نديدم. هر پديده‌اي كه در صحنه بين‌المللي رخ مي‌دهد تحليل‌هاي بسياري بر آن بار مي‌شود اما از لحاظ رسمي موضعي در رابطه با بحثي كه شما به آن اشاره كرديد اتخاذ نشده. ضمن اينكه آمريكا هم واكنشي به اين تحولات در حد محكوميت يا درخواست از حكومت چين براي مدارا با مسلمانان اتخاذ نكرده و به نظر مي‌آيد آمريكا خيلي آرام به اين تحول واكنش نشان داد.

طي سال‌هاي اخير موجي از استقلال‌طلبي بسياري از نقاط جهان را درنورديده. مناطقي مثل تبت،سين‌كيانگ، كوزوو، آبخازيا، اوستيا، كردستان عراق و تركيه از اين جمله‌اند. چه عواملي به اين موج استقلال‌طلبي دامن مي‌زند و چگونه مي‌توان آن را مهار كرد؟

هر كدام از مناطقي كه ذكر كرديد موقعيت خاص خود را دارد و نمي‌توان در يك قالب كلي نهاد و مورد تجزيه و تحليل قرار داد. در چين كه حوزه مطالعه من است فكر مي‌كنم استراتژي دولت چين كه توسعه اقتصادي و كنترل سياسي بوده هم در تبت و هم در سين‌كيانگ دچار مشكلات جدي است. اين استراتژي از دوران اصلاحات و سياست‌هاي درهاي باز با فراز و فرودهايي ادامه پيدا كرد و دولت سعي كرده با پيشبرد توسعه اقتصادي در مناطق حاشيه‌اي آنها را به مركز پيوند دهد اما روند تحولات نشان مي‌دهد كه به موازات پيشرفت توسعه اقتصادي در اين منطقه معضل هويت و احساس تبعيض اويغورها و تبتي‌ها جدي‌تر شده و اين جدي‌تر شدن معضل هويت چين را با مشكلات بيشتري نسبت به قبل مواجه كرده است. چنانكه بسياري از تحليلگران از اين شورش اخير به عنوان وسيع‌ترين شورش قومي در تاريخ مدرن چين ياد مي‌كنند و اين بدان دليل است كه آن استراتژي با مشكلات جدي دست به گريبان است.

گزارش سال 2007 كنگره آمريكا به مهاجرت اقوام‌«هان» به سين‌كيانگ اشاره كرده و مي‌گويد كه دولت چين «مهاجرت اين اقوام از ساير مناطق چين به سين‌كيانگ را تحت عنوان به كارگيري افراد باسواد و تثبيت ثبات تشويق مي‌كند». دولت چين هم در مقابل هدف خود را توسعه اقتصادي اين منطقه و نه دگرگوني جمعيتي به نفع اقوام ‌‌هان و به ضرر اويغورها اعلام كرده است. اين چه تبعاتي مي‌تواند در بلندمدت براي دولت چين و مسلمانان آن داشته باشد. مسلماناني كه تبارشان به مناطق آسياي مركزي بازمي‌گردد و علقه‌هايي با آنجا دارند. چنانكه سين‌كيانگ با هشت كشور افغانستان، قزاقستان، قرقيزستان، تاجيكستان،‌كشمير (پاكستان و هند)، روسيه، مغولستان و تبت هم مرز است. بدون ترديد تاثيرات اين مناطق و اسلام‌گرايي آن بر مسلمانان سين‌كيانگ هم اثر مي‌گذارد. اين دگرگوني جمعيتي چه تاثيرات منفي مي‌تواند براي اين منطقه و دولت چين داشته باشد؟

يكي از اولويت‌هاي اصلي يا اصلي‌ترين اولويت يك دولت مدرن- كه من دولت چين را در اين قالب قرار مي‌دهم- حفظ انسجام سرزميني خود است. حفظ انسجام سرزميني با استراتژي‌هاي تفاوتي پيش مي‌رود. يكي بحث توسعه اقتصادي است كه چيني‌ها در پيش گرفته‌اند. دومين مولفه اين استراتژي پيوند زدن حاشيه به مركز و بحث متعادل كردن تركيب جمعيتي مناطق پيراموني است. در مناطق پيراموني به‌طور سنتي غلبه با جمعيت و نژاد و مذهبي است كه با نژاد اصلي متفاوت بوده. بنابراين در روند توسعه اقتصادي، دولت چين با فراهم آوردن انواع امكانات براي قوم‌‌«هان» درآن منطقه سعي كرده برتري جمعيتي اويغورها را تغيير دهد و به نوعي به برتري قوم ‌‌هان تغيير شكل يابد. در ابتداي انقلاب چين، چيني‌هاي‌«هان» حدود 4 درصد (يا كمتر) از جمعيت را تشكيل مي‌دادند اما در حال حاضر ميزان جمعيت قوم ‌هان به 40 درصد رسيده است. در تبت هم به همين شكل است به اين معنا كه تبتي‌ها مي‌گويند كه با تغيير جمعيت اين منطقه به نفع‌ قوم‌ هان دولت چين سعي مي‌كند كه بوميان تبت را حاشيه‌نشين ‌كند. بنابراين فكر مي‌كنم اين بخشي از واقعيت قضيه است كه نهاد دولت در چين براي تداوم انسجام سرزميني خود در اين مناطق يك بخشي از جمعيت خود از قوم‌ هان را با مكانيسم‌هاي تشويقي به اين منطقه مهاجرت داده تا بتواند چسبندگي اين مناطق به مركز را بيشتر كند. در همين حادثه اخير هم ديديم كه بعد از شورش اويغورها، چيني‌هاي ‌هان به خيابان آمده و به ابراز وجود پرداختند. اين همان چيزي است كه دولت چين به آن نياز دارد تا در مواقع حساس آن جمعيت وفادار به مركز بتواند به صحنه بيايد و ابراز وجود كند.

برخي گزارشات مقايسه‌اي ميان شوروي سابق و چين فعلي كرده‌اند. به اين معنا كه از آنجا كه تكثر قومي و جمعيتي مي‌تواند به نفع يك كشور باشد در عين حال مي‌تواند به ضرر آن هم باشد. نمونه آن شوروي است كه مناطق مختلفي از دل آن زاده شد.حال اگر چين هم به همين مسير ادامه دهد چه بسا سرنوشت شوروي براي چين هم متصور باشد.اين تحليل تا چه ميزان صحيح است؟

مقايسه چين با شوروي يك كار مطالعاتي مي‌طلبد. آن گمانه‌اي كه شما طرح كرديد يك گمانه يا فرضيه بزرگي است كه به راحتي نمي‌توان به آن پاسخ داد. فكر مي‌كنم مشكلاتي كه امروز در چين به ويژه در مناطق حاشيه‌اي مي‌بينيم متاثر از روند توسعه سريع و بسيار گسترده چين است كه در سه دهه گذشته رخ داده. اين توسعه به همراه خود معضلاتي را به وجود آورده كه بازتاب آن معضلات در مناطق حاشيه‌اي است. آن بخشي كه شما راجع به جدايي گفتيد آينده راجع به آن قضاوت مي‌كند.اما همين شورش‌هاي فعلي (خواه شورش‌هاي سال گذشته در تبت و خواه هم‌اكنون در سين‌كيانگ) و بسياري از شورش‌هايي كه درون اين كشور رخ مي‌دهد آسيب‌پذيري مدل توسعه چين مبتني بر توسعه اقتصادي و كنترل و ثبات سياسي را نشان مي‌دهد.

يعني توسعه اقتصادي بدون توجه به توسعه سياسي و مولفه‌هاي قومي، فرهنگي و جمعيتي آن هم براي يك كشور متكثر به لحاظ قومي و جمعيتي و نژادي راهگشا نيست.

كشوري را در دنيا نديدم كه بتواند مدل توسعه چين را اجرا كند به اين دليل كه چين توانسته يك رشد اقتصادي بسيار بالايي را در طي سه دهه ايجاد كند و در اين مدت حدود 450 ميليون نفر در اين كشور از زير خط فقر خارج شده‌اند و ذخاير ارزي اين كشور از صفر به 2 تريليون دلار رسيده به‌گونه‌اي كه از اين كشور به عنوان سومين قدرت اقتصادي دنيا نام برده مي‌شود. اينها توفيقاتي است كه در هيچ‌يك از كشورهاي در حال توسعه كه رويكردهايي شبيه چين در عرصه سياست داخلي و خارجي دنبال مي‌كنند نمي‌بينيم. بنابراين مدل توسعه چين ـ اگر بشود نام مدل بر آن گذاشت ـ در كشورهاي در حال توسعه اجرايي نشده تا بتوانيم شاهد شكست يا موفقيت آن باشيم.

نقش قدرت‌هاي بزرگ به ويژه 4 عضو ديگر شوراي امنيت براي حل‌وفصل بحران سين‌كيانگ چگونه است؟ يعني آيا مي‌توانند در فرآيند همگرايي اقوام چيني تاثير بگذارند يا خير؟ آيا دولت چين مي‌پذيرد؟

نه. يكي از اصول اساسي سياست خارجي چين بحث احترام به حاكميت ملي كشورها و عدم مداخله در امور داخلي كشورهاست. يعني در 5 اصل همزيستي مسالمت‌آميز كه هنوز مبناي سياست خارجي چين را تشكيل مي‌دهد عدم مداخله در امور ساير كشورها يكي از اصول اساسي است. به همين دليل چيني‌ها مداخله ساير قدرت‌ها را برنخواهند تافت. ضمن اينكه قدرت‌هاي ديگر هم در واكنشي كه مخصوصا به تحولات سين‌كيانگ دارند تمايلي از خود براي ايفاي نقش نشان ندادند و واكنش‌شان نسبت به تبت بسيار متفاوت است. يعني در تبت نقش بسياري ايفا كردند و با دالايي لاما ملاقات مي‌كنند ولي در سين‌كيانگ واكنشي كه حاكي از نوعي تلاش براي ايفاي نقش آشكار باشد مشاهده نشده.

دليل اين دوگانگي رفتاري چيست؟

يكي اينكه در سين‌كيانگ قدرت‌هاي غربي نگران هستند و ديگر اينكه نسبت به اين جنبش با غلبه مسلمان‌ها و چگونگي و نحوه ارتباط آنها با برخي گروه‌ها در افغانستان و پاكستان و آسياي مركزي ابهام دارند. بنابراين غرب دچار ابهام در استدلال سياسي نسبت به نحوه اعتراضات به اوضاع سين‌كيانگ هستند. اما در تبت رهبري دالايي‌لاما رهبري موثري است و غرب خيلي راحت‌تر مي‌تواند با او كنار آيد و تلاش كند تا با منافع بوداييان سازگارتر شود تا منافع مسلمانان سين‌كيانگ.

پس مي‌شود گفت از آنجا كه تبت داراي «رهبري» و «سازماندهي» منسجم است اثرگذارتر از سين‌كيانگ بدون رهبر و حركات خودجوش است.

اين هم يك قسمتي از بحث است. ضمن اينكه اويغورها هم در سال‌هاي اخير تلاش كردند كه نوعي سامان سياسي را در خارج از مرزهاي چين ايجاد كنند كه نمادشان كنگره جهاني اويغورهاست. در همين شورش اخير هم دولت چين رابعه قدير رهبر كنگره جهاني اويغورها را متهم كرد كه سازماندهي كننده اين قضاياست. بنابراين اويغورهاي سين‌كيانگ گام‌هايي برداشتند اما به قوت و قدرت دالايي‌لاما و نقشي كه او مي‌تواند در صحنه بين‌المللي ايفا كند نيست.

برخي رسانه‌هاي داخلي مسلمانان اويغور را طالباني مي‌دانند. مي‌خواستم بدانم اينها به لحاظ فكري چه اشتراكاتي با طالبان دارند و دليل عدم دفاع ايران از آنها در ناآرامي‌هاي اخير چيست چراكه سرلوحه سياست خارجي ايران دفاع از همه مسلمان‌هاست اما ظاهرا مسلمانان سين‌كيانگ و چچن و داغستان از اين قاعده مستثنا هستند.

در حد اطلاعاتي كه وجود دارد مهم‌ترين جنبشي كه به‌طور رسمي از آن در آن منطقه نام برده شد «جنبش اسلامي تركستان شرقي» (ETIM)است كه آمريكايي‌ها و سازمان ملل آن را در ليست گروه‌هاي تروريستي قرار داده‌اند. در سال 2001 هم كه آمريكا به افغانستان حمله كرد تعدادي از اويغورهاي همراه طالبان دستگير و به گوانتانامو منتقل شدند. تاكنون اين بحث كه چه كشوري بايد اينها را بپذيرد همچنان ادامه دارد. آمريكا نمي‌خواهد آنها را به چين تحويل دهد. تعدادي از اين اويغورها به آلباني رفتند ولي تعدادي ديگر سرنوشت‌شان هنوز در ابهام است. بحث‌هايي مطرح شده كه معتقد به يكسري پيوندها ميان جنبش اسلامي تركستان شرقي و القاعده و طالبان است.اما اينكه آيا اين شورش اخير يك شورش سازماندهي شده از سوي يك جنبش نامدار (مثل كنگره اويغور يا تركستان شرقي)باشد مشخص نيست. به نظر مي‌آيد كه ظرفيت اين شورش خيلي بيشتر از اين بوده كه يك گروه بتواند آن را سازماندهي كند يا تحت لواي يك خواست مشخص سازمان دهد. اين شورش سرريز مشكلاتي است كه از سالها پيش به دليل مشكلاتي كه دولت چين و اقليت‌ها با آن مواجه بودند بروز كرده است.

در اجلاس گروه 8 كه چندي پيش در ايتاليا برگزار شد رجب طيب اردوغان نخست وزير تركيه به شدت به نسل‌كشي اويغورها اعتراض كرد و خواستار مجازات عاملان آن شد. وي ديدارهايي با رهبران گروه 8 داشت و خواستار طرح اين موضوع در شوراي امنيت شد و حتي اعلام كرد كه به خانم رابعه غدير رهبر اويغورها ويزاي ورود به تركيه مي‌دهد. حال چرا در اين شرايط ايران سكوت كرد؟ آيا به دليل نياز ايران به چين و تحريم‌هاي جهاني و نيز نگاه به شرق دولت فعلي است كه ما نسبت به تحولات آن واكنش نشان نمي‌دهيم؟

چون نگاه رئاليستي به صحنه بين‌الملل دارم معتقدم عدم مداخله در امور داخلي ديگران يكي از اصول سياست خارجي كشور ما بايد باشد. حالا اينكه دچار تناقضات رفتاري مي‌شويم بحث ديگري است. اما به‌طور خلاصه چين شريك استراتژيك ايران است و طبيعتا رفتار ايران و چين نسبت به يكديگر با رفتار اين كشورها نسبت به سايرين متفاوت است. تركيه خيلي از رفتارها و مناسبات را با آمريكا يا اسرائيل تعريف مي‌كند كه ايران تعريف نمي‌كند. بنابراين بايد موضوع واكنش ايران و تركيه را فقط در موضوع سين‌كيانگ نبايد ديد. بلكه بايد در Context كلي سياست‌خارجي دو كشور ببينيم. با اولويت‌هايي كه اين دو كشور در دستور كار سياست خارجي‌شان تعريف كردند طبيعتا يكسري كشورها دوستان‌شان محسوب مي‌شوند و برخي ديگر از كشورها هم در زمره كشورهايي هستند كه با آنها دچار مشكلات حادي هستند. با توجه به دستور كار سياست‌خارجي ايران طبيعتا مناسبات با چين از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. همانطور كه مناسبات با كشورهاي غربي براي تركيه از اهميت ويژه‌اي برخوردار است. بنابراين واكنش به امور داخلي چين در دستور كار سياست خارجي ايران نيست همانگونه كه واكنش به امور داخلي ايران در دستور كار سياست‌خارجي چين نيست.

به يك معنا مي‌توان گفت كه به دليل تعاملات تركيه با غرب به ويژه آمريكا و اسرائيل موضع اين كشور در قدرت است و بنابراين موضع‌گيري‌هاي آن راحت‌تر از ايراني است كه تعاملاتش با غرب دچار فراز و فرود است. يعني رابطه تركيه با ساير كشورها تابعي است از رابطه اين كشور با آمريكا و غرب؟

نمي‌توانم بگويم كه موضع تركيه قوي است و ايران ضعيف. كشورها در صحنه بين‌الملل واكنش‌شان به پديده‌ها براساس اولويت ملي سياست‌ خارجي‌شان تنظيم مي‌شود و اولويت سياست ‌خارجي ايران بهبود روابط با چين و روسيه و كشورهاي آسيايي است. بنابراين اگر اتفاق مشابهي هم در هند مي‌افتاد چه‌بسا سياست خارجي ايران همين‌گونه واكنش نشان مي‌داد. از اين زاويه پاسخ من اين است كه پاسخ تركيه متناسب با دستور كار سياست‌خارجي حاكم بر آن كشور است و پاسخ ايران هم متناسب با دستور كاري است كه حاكم بر سياست‌خارجي آن است.
 
ارسال به دوستان