عصر ایران؛ مهرداد خدیر- نیمۀ اردیبهشت سال پیش (1399) که خبر درگذشت نجف دریابندری نویسنده، مترجم و اندیشهپیشۀ نامآور ایرانی منتشر شد تأسفها خوردیم که ویروس کووید 19 (که تنها 75 روز قبل وارد ایران شده و در همین مدت جان چند هزار تنی را ستانده بود) اجازه برگزاری آیینی به یاد او را نمیدهد و آرزو کردم در سالگرد یا حتی زودتر به بهانهای دیگر مجالی فراهم آید و امروز 15 اردیبهشت 1400 خورشیدی همان سالگرد است اما کرونا همچنان میتازد و باز نمیگذارد جایی و زیر سقفی گرد آییم و از نجف دریابندری بگوییم و از عرصههای گونهگونی که درنوردید و تجربه کرد و از آثاری که برجای گذاشت و از انسانِ انسانی که بود و از رفیق شفیقی که بود چندان که تا واپسین دمی که حافظه یاری میکرد یاد مرتضای کیوان را فرونگذاشت.
او که در توصیف شفیعی کدکنی «مصداق راستین روشنفکر ایرانی» بود و در بیان محمد علی موحد: «استادِ خودکِشته و خود دِرَویده و کباب از رانِ خود خورده» اما همه کار کرد و حالا مشهورترین اثر او نه آثاری است که در فلسفه برگرداند که «کتاب مستطاب آشپزی؛ از سیر تا پیاز» است.
سال پیش دربارۀ او نکاتی آوردم و حال با فراغ بیشتر همانها را با قدری بسط و اضافات یادآور میشوم. تکرار شدهها را اما به حساب تکرار نگذارید و پاسداشت، بدانید. چرا که این یادها نباید به خاموشی گرایند:
1. حزب توده؛ تا نام این حزب میآید غالبا به یاد ارتباط با اتحاد شوروی و اعترافات رهبران آن پس از انقلاب یا رفتارشان در مقابل دکتر مصدق و اصطلاح یا اتهام «توده نفتی» میافتیم.
حال آن که نباید فراموش کرد که این حزب در مقطعی پایگاه روشنفکرانی بوده که با نگاه فرهنگی و آرمانخواهانه سراغ آن رفتند و البته در این ایستگاه توقف نکردند و راه خود را پیمودند.
نامهایی چون نیما یوشیج، عبدالحسین نوشین، جلال آلاحمد، احمد شاملو ، مهدی اخوان ثالث و همین نجف دریابندری در این شمارند. منتها هر که فاصله گرفت خود را بالا کشید و هر که ماند و به نگاه حزبی محدود و محصور شد فرو رفت و این قاعده البته استثنایی هم دارد و آن همانا هوشنگ ابتهاج یا سایه است که تودهای ماند. نجف اما از زندان که آزاد شد روح خود را هم آزاد کرد.
با این حال باید گفت اگر سر و کار اینان با تشکل و تفکر سامان یافته در حزب توده نیفتاده بود، آنی نمیشدند که شدند و بحث ایدیولوژی هم نبود. کار اجتماعی و نگاه متفاوت و آرمانخواهی و دغدغه مردم - با راه درست یا نادرست- به جای محدود بودن به رفاه خود بود. کمترین تأثیر این بود که آدمهای منضبط و بسیار پرکار و کوشایی شدند.
2. حکم اعدام؛ حکم اولیه نجف دریابندری پس از بازداشت سال 1333 اعدام بوده است. بعد اما این حکم به حبسابد و سپس 15 سال تقلیل یافت و پس از 4 سال آزاد شد.
این در حالی است که رفیق شفیق او - مرتضی کیوان- را همان سال 1333 اعدام کردند. لا به لای افسران حزب توده در حالی که نظامی نبود.
مخالفان حکم اعدام (بحث قصاص نفس، جُدا) میتوانند به همین یک فقره استناد کنند که اگر نجف دریابندری سال 1333 اعدام شده بود 65 سال بعد از آن چگونه این همه تولید و فعالیت فرهنگی صورت میپذیرفت؟ حال آن که در 65 سالی که پس از آن زیست، سیب زندگی او صدها چرخ خورد و از جمله این که دید و شنید رییس دادگاه صادر کننده حکم اعدام افسران حزب توده در فروردین 1358 اعدام شد.
آن قدر از حزب توده دور شد که 17 سال با مؤسسه فرانکلین همکاری کرد؛ درست نقطه مقابل عقاید چپ و سرانجام، مترجم «تاریخ فلسفۀ غرب» برتراند راسل با مخاطبان خاص، دو جلد کتاب مستطاب آشپزی را با انبوه مخاطبان عام نوشت. نه کوچید تا مثل اسلام کاظمیه و دکتر ساعدی غریبانه در پاریس بمیرد نه هویت خود را از دست داد. ماند و کار کرد و کار کرد و نوشت. فلسفه نشد آشپزی!
3. مرتضی کیوان؛ الگوی زیست انسانی و اخلاقی و مهربانیِ «عمو نجف» - لقبی که شاملو برای او ساخته بود- بیتردید مرتضی کیوان بوده که پای رفیق را میشسته است. تا جایی که خانم فهیمه راستکار (همسر دریابندری) گفته بود بعد از 50 یا 60 سال هنوز هم نام تا مرتضی کیوان میآید، چشم های او خیس اشک میشود.
احمد شاملو هم یکی از اشعار جاودانۀ خود را به یاد کیوان سروده است. با مرتضی کیوان، نظامی نبود اما همراه افسران حزب توده در دادگاه نظامی محاکمه و در مهر 33 اعدام شد.
نجف دریابندری در کتاب «یک گفت و گو» که مصاحبه و حاصل مصاحبت مفصل و بسیار خواندنی اوست با ناصر حریری و نشر کارنامه آن را منتشر کرده به زیباترین و احساسیترین شکل ممکن دربارۀ مرتضی کیوان سخن گفته است. بعید است بخوانید و تحت تأثیر قرار نگیرید.
4. همسر همراه؛ ازدواج اول دریابندری با این که دو فرزند از آن داشت نپایید و با ازدواج دوم با فهیمه راستکار که خود اهل هنر و سینما بود به ساحل آرامش رسید و توانست باقی عمر را یکسَر صرف نوشتن و خواندن کند. نقش زنانی از این دست را نمیتوان فراموش کرد.
زنانی که میدانند همسر آنان نمیتواند تنها در خدمت خانواده باشد و مأموریتی اجتماعی هم دارند و بیهوده نیست که احمد شاملو آیدا را «پرستار» میخواند؛ به دو معنی شاید: هم برای ابراز عشقی در حد پرستش و هم توصیف زنی که او را تر و خشک میکرد و از مُغاک یک گرفتاریِ سهمگین به درآورده بود.
5. زبان فارسی؛ دریابندری مترجم بود و از انگلیسی به پارسی برمیگرداند اما نه آن که تنها انگلیسی بداند که فارسی را بسیار نیکو میدانست. زبانی روان و زیبا و خلاقانه داشت و به ترجمه، بیدخل و تصرف، رنگ تألیف میزد و در واقع بازآفرینی میکرد و به همین خاطر خواننده لذت وافر میبرد و گاه فراموش میکرد دارد ترجمه یک کتاب را میخواند.
بدون تردید یکی از دلایل کتابناخوانی در دهههای اخیر وفور مترجمان بیگانه با زبان فارسی است که با ظرایف زبان مقصد ناآشنایند و با سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی دمخور نیستند و شگفتا که حاضر نیستند نقص و ضعف خود را به یاری ویراستاری دانا بپوشانند و بر فارسیندانی و پرتنویسیشان اصرار دارند!
شدت علاقۀ دریابندری به زبان پارسی و درست و پاکیزه و شسته رُفته نویسی چنان بود که چون نثر «بوف کور» صادق هدایت را نمیپسندید آن را "اثری منحط" میدانست. آری، فارسی را باید درست نوشت و او درست مینوشت و بر این گمانم که این بلا به جان برخی روزنامهنگاران ما هم افتاده و ناتوانی خود را از درست و به زبان معیار نوشتن این گونه توجیه میکنند که در عصر کامپیوتر و فضای مجازی دنیا تغییر کرده است و به جای آن که بر شهروندان عادی در شبکه های اجتماعی تأثیر بگذارند از آنها اثر می پذیرند و کاش تنها یک بار مقالۀ استاد علی اشرف صادقی را در «پارسی انجمن» بخوانند و بیشتر رعایت کنند.
اینها همه در حالی است که اتفاقا نجف دریابندری خود در زمرۀ نخستین نویسندگان و مترجمان ایرانی بود که از کامپیوتر استفاده کرد. کامپیوتری که از نیویورک هم خریده بود. اما قرار نیست فناوری جای رواننویسی را بگیرد. موبایل و کامپیوتر ابزارند و جای قلم و دفتر را میگیرند نه جای سواد و دانش را.
6. خود آموختگی؛ دریابندری دانشگاه نرفته و حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. حس میکرد مدرسه وقت او را تلف می کند و از این نظر مانند شاملو بود. اما مگر مترجم بزرگ دیگر – محمد قاضی - تحصیلات خود را در رشته مرتبط گذرانده بود؟
رضا سید حسینی و مصطفی رحیمی هم اگرچه دانشگاه رفته بودند اما یکی در رشتۀ فنی و دیگری در حقوق قضا درس خوانده بودند. عجبا از این سیستم آموزشی که هر که از آن بیرون رفته یا رشتۀ دانشگاهی را ادامه نداده شکوفاتر شده است!
7. ماندن و نرفتن؛ او میتوانست مانند برخی همحزبیهای سابق رهسپار آلمان شرقی شود اما نرفت و ماند. بعد از انقلاب هم ماند. عمو نجف نیز مصداقی از این سخن رفیق خود شاملو بود که: «چراغم در این خانه میسوزد، آبم از این کوزه ایاز میخورد.»
8. طنز پردازی؛ بزرگان فرهنگ و ادب ما نگاهی طنزپردازانه به زندگی داشتهاند. اگرچه در کار بسیار جدی بودهاند اما خود زندگی را جدی نمیگرفتهاند. نجف هم اگر میخواست تلخ زندگی کند 90 سال دوام نمیآورد و با این که دوست مهدی اخوان ثالث بود بر او نقد داشت که چرا تا مرز افسردگی رفته است و آیۀ یأس میخواند.
بارها گفته بود نقشۀ از پیش طراحی شدهای برای زندگی ندارد و زیبایی زندگی در سیّال بودن آن است. وقتی هدف خاصی را تعیین میکنی و به آن نمیرسی افسرده میشوی اما هنگامی که در زندگی شناوریم دیگر هیچ اتفاقی را شگفتآور نمیدانیم. چه زندان باشد، چه منصبی گرفتن. چه ازدواج، چه طلاق. چه شهرت، چه خانه نشینی. نجف، از منِ ذهنی آزاد شده بود و شناورانه و سرخوشانه میزیست. مصداقی از این سخن سهراب سپهری:
کار ما نیست شناساییِ رازِ گل سرخ
کار ما این است
در افسونِ گلِ سرخ شناور باشیم
9. معادل سازی؛ دریابندری به برابرسازی پارسی بسیار بها میداد و منتظر فرهنگستان نمینشست و خود میساخت. قبل از آن که واژۀ «ساز و کار» در مقابل «مکانیسم» ساخته شود او در نوشتههای خود «ساختکار» را به کار میبرد. یا «شفیرگی» به جای «لاروی» . البته در شگفتم که چرا به جای «آشپزی» از واژۀ «خورشگری» که بارها در شاهنامه آمده بهره نبرده است. [فردوسی هزار سال پیش واژۀ «خورشخانه» را به کار میبرد و ما امروز میگوییم رستوران!]
10. روح زندگی؛ دریابندری شاعر نبود اما شاعرانه زیست و شاعرانه مینوشت زیرا به دنبال روح زندگی بود. اگر اخوان ثالث از سوسیالیسم شروع کرد و به آنارشیسم رسید و بعد به ناسیونالیسم گرایش یافت و مزدک و زرتشت را درهم آمیخت و «مزدشت» را ابداع کرد دریابندری همواره دنبال روح زندگی بود ولو در "کتاب مستطاب آشپزی" باشد و دنبال نقش ایرانی بود و گفت: "هر مکتب آشپزی رنگی دارد و رنگ آشپزی ایرانی هم زرد و نارنجی است" و البته نگفت با این توصیف، تکلیف "قورمهسبزی" چه میشود آن هم در حالی که کلۀ خودش یک عمر بوی قورمهسبزی میداد! (همیشه نمیشود به جای کله نوشت: سر!)
11. منتظر نماندن؛ نویسنده نباید منتظر بماند و خود باید دست به کار شود. کتاب مستطاب آشپزی دریابندری یک نمونۀ اعلا برای این توصیف است.
هم از شر سانسور رها شد و هم کتاب به فروش بسیار خوب در حد چاپ های متعدد دست یافت و جای کتاب رُزا منتظمی را در جهیزیۀ نوعروسان و مردان علاقهمند شده به آشپزی گرفت و هم یک منبع مالی برای گذران بهتر زندگی شد. نویسندۀ حرفهای راه خود را پیدا می کند. نوشتن نشد ترجمه، بزرگسال نشد کودک، فلسفه نشد، آشپزی! یادمان باشد: هلنی در کار نیست، به خاطر هلن!
12. انتخاب های درست؛ مترجمان خوب هر کتابی را دست نمیگیرند. یا ذائقه مخاطب را میشناسند یا او را هدایت میکنند. در نسل بعد او بیژن اشتری سراغ چهرههای مشهور چپ رفته و ذائقه مخاطبان را میشناسد. نام نجف دریابندری روی کتاب کافی است تا اطمینان کنیم بیدلیل این کتاب را ترجمه نکرده است.
13. روشنفکر ایرانی؛ در این سالها هر چه توانستهاند نثار روشنفکران کردهاند. انگار همه آدمهایی بهانهجو و تلخ و دور از خانوادهاند که دست آخرهم خودکشی میکنند و نماد روشنفکری ایرانی در ذهن خیلیها صادق هدایت است. زن نمیگیرد، از وطن میکوچد و دست آخر خودش را میکشد چون از اصلاح و تغییر در جامعه ناامید میشود.
انگار تعمدی هم هست تا صادق هدایت به عنوان یگانه نماد معرفی شود و تازه به جای 50 سال زندگی او و آثاری با شهرت جهانی تنها بر نوع مرگ او انگشت میگذارند در حالی که مثلا دربارۀ ارنست همینگوی از کتابهای او گفته میشود نه خودکشی او و در سراسر جهان کم نیستند چهرههای مشهوری که با مرگ خودخواسته از دنیا رفتهاند.
نجف دریابندری اما زندگی کرد و در همین خاک مُرد؛ شاد و سرخوش. اگر همسرش کنار او نبود به خاطر این بود که او زودتر رفته بود. به جای مرثیۀ سوگ، کتاب آشپزی نوشت و در آن از رنگ غذای ایرانی گفت که زرد و نارنجی است و از طعم آن و کوشید مردمان مرکز ایران را با ماهیهای شمال و جنوب آشتی دهد.
یا پای شاملو را از زانو بریدند اما زانوی نداشته را از سر غم بغل نگرفت. بلکه در همان حال هم ترجمه «دُن آرام» را از سر گرفت و تازه به طعنه گفت: با پایم خیلی کار نمیکنم با سرم کار میکنم! کی گفته همه مأیوساند؟ اگر بگذارند، (آری اگر بگذارند) اتفاقا زندگی کردن را خیلی هم خوب بلدند. چندان که عشق و عاشق شدن را خوب میشناسند و محافل دوستانۀ گرمی دارند. نمیگذارند بعد میگویند اینها مأیوساند مثل این که میگویند ایرانیها اهل کار حزبی نیستند و نمیگویند تا هر حزبی پا میگیرد چگونه بسته میشود!
14. باز هم زندگی؛ هر چند تفکر حاکم بر صدا وسیما روشنفکران مستقل و عرفی ایران را برنمیتابد اما مانند گذشته و به روش کیهان فحش نمیدهند البته بایکوت میکنند. در این فقره اما سال پیش و چند روز بعد از درگذشت او شبکۀ چهار سیما در اقدامی درخور تحسین اقدام به بازپخش آن قسمت از برنامۀ «باز هم زندگی» - ساختۀ بیژن بیرنگ و بهروز بقایی- کرد که به کتاب «مستطاب آشپزی» اختصاص داشت و نجف دریابندری و فهیمه راستکار به آن دعوت شده بودند و صحبت میکردند.
شبکه چهار البته پربیننده نیست ولی در رسانهها خبررسانی شده بود و مجال تماشای برنامه در بازپخش روز بعد هم فراهم آمد و شخصاً بسیار لذت بردم. امسال هم اگر دوباره پخش کنند و به خاطر شب قدر چند روز دیگر هم ممکن است، جای دوری نمیرود و دوباره تشکر میکنیم.
15. سیاسیون و فرهنگ؛ پیامها و واکنشهای شخصیتهای فرهنگی قابل انتظار بود. اما از چهرههای سیاسی چندان احساسی ابراز نشد. از دو حال خارج نبود: یا اهل کتاب نیستند و نمیشناختندش یا میشناختند و ملاحظه میکردند و در هر دو حالت پسندیده نبود. در سالگرد اما میتوان جبران کرد. دیر بهتر از هرگز است.
16. در حیات و نه ممات؛ دریابندری از این نظر بختیار بود که در حیات به قدر کافی از او تجلیل شد. مجلۀ «بخارا» در این گونه امور پیشگام است و صبر نمیکند تا فرد از دنیا برود و در حیات مفاخر فرهنگی در شبهای بخارا برنامهای به آنان اختصاص میدهد و در عصر کرونا ولو شده مجازی. مجله «کتاب هفته» هم در آذر 1393 ویژهنامهای برای او تدارک دید با این نگاه: «چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رُخم را بوسه ده کهاکنون همانیم».
عکس روی جلد شماره نوروز 94 و چهرۀ سال 93 ماهنامۀ «تجربه» هم نجف دریابندری بود با مطالبی بسیار خواندنی دربارۀ او خصوصا نوشتهای از فرزندش سهراب. بنابر این در حیات هم از او فراوان یاد شد و در اقدام رسمی نیز سازمان میراث فرهنگی در سال 1396 نام او را به عنوان گنجینه انسانی ثبت کرد و از این نظر انگ مرده پرستی نمیچسبد و غفلت نشد.
17. جای خالی؛ با این همه تصور کنید تلویزیون در برنامههایی چون «دورهمی» به جای دعوت از امثال سحر قریشی که سواد عمومی ندارند یا حرفی برای گفتن ندارند و تنها به خاطر وجاهت چهره و رخسارههای زیبا یا بازی در یک سریال، مشهور شدهاند از آدم هایی مثل دریابندری دعوت میکرد. آیا مردم با اینان بیشتر آشنا نمیشدند؟ دورهمی البته دیگر پخش نمیشود اما برنامههای دیگر و آدمهای دیگر هستند.
رامبد جوان البته در برخی از برنامه های «خندوانه» کوشیده صاحبان فکر را دعوت کند ولی مستمر نبوده است.
18. غلط گیران؛ همان پارسال و در گرماگرم ستایشها در یکی از کانالهای تلگرامی خواندم که مترجم صاحبنامی برخی از غلطهای ترجمهای دریابندری را در گذشتههای دور یادآور شده است. اما او در زندان ودر 25 سالگی تاریخ فلسفه غرب را ترجمه کرده بود و بعد این همه سال و با دسترسی آسان به اینترنت و فرهنگنامه های مختلف معلوم است که میشود خرده گرفت.
این روحیه را تا اندازۀ قابل توجهی سید جواد طباطبایی با نوع خردهگیریهایش به داریوش آشوری باب کرده است. آقای یدالله موقن در حالی نوشت دریابندری هشت کلاس بیشتر سواد نداشت که انگار نجف، مدعی دکتری بود و انگار این همه دکترِ تولید شده در بنگاههای مدرکفروشی چه گُلی به سر فرهنگ این مملکت زدهاند!
19. پاتوقهای فرهنگی؛ پیشترها این گونه نویسندگان و روشنفکران پاتوقهایی و محفلهایی داشتند و امکان ارتباط جوانان با آنان فراهم بود. اکنون اما جوانی که از شهرستان به تهران میآید چگونه میتواند با نویسنده یا هنرمند مورد نظر خود دیدار مستمر داشته باشد اگر نخواهد در خانه مزاحم شود؟
جا دارد شهردار تهران درهای فرهنگسراها یا فرهنگسراهای مشخصی را برای این گونه دیدارها بگشاید. نگران زخم و طعن هم نباشند چون این کار را هم نکنند مدام طعنه میزنند. بعدِ کرونا را میگویم وگرنه حالا که شهر کتابها هم بسته است.
20. مؤسسۀ فرانکلین؛ سرانجام این که روزنامۀ کیهان طبق عادت مألوف نجف دریابندری را به دو سبب یا اتهام مینواخت: اول این که 17 سال با شاخۀ تهران مؤسسۀ فرانکلین همکاری میکرده و دوم این که بعد از انقلاب یک چند عهدهدار سردبیری نشریه جبهۀ دموکراتیک ملی بوده است. هیچ یک اما مخفی نبوده و کارهایی علنی بودهاند اما می توان از خودشان پرسید:
25 سال است که شما یک مؤسسه بزرگ مطبوعاتی و انتشاراتی مصادرهای و نه حاصل دسترنج خودتان را با حمایتها و مصونیتهای فراوان در اختیار دارید. در این 25 سال چند تا آدم به اعتبار و اشتهار نجف دریابندری تحویل دادهاید؟ نام ببرید لطفاً و حداقل نوشتههای سردبیر سابق خودتان را بخوانید که او هم از بسیاری از این رفتارها ابراز بیزاری میکند.
در آغاز نوشته از نجف دریابندری با واژۀ «اندیشه پیشه» یاد کردم نه روشنفکر. چون در روشنفکر نوعی بالانشینی یا خود برتر پنداری نهفته است حال آن آدمهایی مثل دریابندری هم در کارگاهی کار میکردند منتها در کارگاه فکر و خلاقیت خودشان و محصول را عرضه میکردند. مثل یک نجار و درودگری که میز و صندلی چوبی میسازد. دکتر سروش تعبیر جالب دیگری دارد و میگوید کار من کشاورزی است. بذرها و دانههایی در ذهن خود میکارم و وقتی به بار مینشینند محصول را برداشت میکنم. به این اعتبار دریابندری هم درودگر بود و هم کشاورز و بنا بر این برخی مترجمان مدرکدار نباید نگران میزان تحصیلات کلاسیک او باشند!
* طرح از هادی حیدری
مگه شما صدا و سیما نگا میکنید؟!!
فکر کردم صدا و سیما بیننده نداره تو نگو عصرایران از پای تلوزیون بلند نمیشه آخه آمار همه برنامه ها رو دقیق داره خخخخخخخخخخخخ
چنین کنند جانوران نیز داریم، که اتفاقاً فقط هم به جانوران پرداخته شده و اولین بار توسط جناب دریابندری به ایرانی ها معرفی شد ...
کاش خوانندگان به دنبال هرچیزی باشند به جز اصلاح دیگران، از ۱۰ ها نظر برای اصلاح متن آقای خدیر گرفته تا اصلاح نظرات دیگران! که اصلا هم مفید نیست ...
آن قدر برای «مرگ» معادل درست کردهایم که وقتی میگوییم مرگ، برخی حمل بر توهین میکنند. مثل کلمۀ "جنازه" که اگر به کار ببریم حمل بر تخفیف میشود در حالیکه صدها سال گفته میشد تشییع جنازه و اصطلاح پیکر برای تقدیس شهیدان بود نه این که کلمۀ جنازه را به پیکر تبدیل کنیم. مرگ نیز این گونه است. با تلفیق دو کلمه "سال" و "مرگ" میتوان یک واژه ساخت اما با "سالگرد" و "درگذشت" نمی توان. کاش میشد نوشت: سالکوچ!
فردوسی در سوگ فرزند خود که عزیزترین بوده میگوید: "اگر مرگ داد است بیداد چیست" و به وفور به کار میرفته. ذهنیت منفی در قبااین کلمه در روزگار ما به دو سبب است. یکی به خاطر فضای سیاسی و شعارهای مکرر «مرگ بر» و دیگر استفاده از انواع واژه ها و اصطلاحات دیگر که به جز "درگذشت" همه حاوی نوعی تجلیل و تکریم یا به عکس تخفیف است. ضرباهنگ "مرگ" را اما هیچ یک ندارد!
بحث من توهین آمیز بودن یا نبودن مرگ و جنازه و امثالهم نیست. سخن این است که شما پدرتان را با اسم کوچک صدا نمی کینید هیچ وقت!
اگر مرگ توهین آمیز نیست، چرا آرزوی کردید، میشد نوشت: سالکوچ!
در مثالی هم آورده اید معلوم است که حکیم فردوسی، برخورد محترمانه ای با مرگ ندارد. بلکه با لحن خشمگین در مورد مرگ صحبت میکند. صحبت از داد و بیداد مرگ است.
اینقدر روان مینویسید که آدم نمیتونه تا آخر نوشتههای شما رو دنبال نکنه...
مهرداد عزیز، درود بر تو باد و بر قلم توانایت
عالی نوشتی. دست مریزاد.
ولی آیا راه ارتباطی با خود شما که عصر ایرانی هستی، هست!
این اصطلاح رو اشتباه بکار برده اید.
در حقیقت میگن: طرف کله اش بوی قورمه میدهد (نه قورمه سبزی!!). قورمه یعنی گوشت پخته شده.
یعنی طرف میخواهد سرش را به باد بدهد.
تیتر را اصلاح بفرمایید
فقط نفهمیدم چرا اندیشه پیشه به جای روشنفکر؟ پسوندهائی مثل : پیشه ، ور ، جو ، و ... به همه ی وازگان تناسب معنائی و با مخاطب ارتباط نتقابل بر قرار نمیکنند به نظرم پسوند : " من " خیلی بیشتر کاربرد دارد بالاخص در مواردی که از فکر و اندیشه حرف میزنیم و گاهی هم بهتر است عین وازه خارجی را بیاوریم ! چه اشکالی دارد ؟ فرهنگسنان معاصر این همه واژه درست کرده که اگر نگویم بیشترشان ،دست کم تعدادی از آنها دستاویزی برای استهزا و شوخی شده است همین امروز مردم معنی " هلی کوپتر " و " کامپیوتر " را بهتر می فهمند تا واژگان مصوب فرهنگسنان . بنابراین بهتر است یا خود واژه انتلکتوئل به کار گرفته شود ( و اجازه دهیم جوانان حال که مراجعه به اینترنت آسان شده است کمی هم بدنبال معنی آن دجار زحمت شوند ، )یا به جای آن " اندیشمند " یا صاحب اندیشه " !را بکار ببریم
با عرض پوزش از جسارتی که شد .
«عجبا از این سیستم آموزشی که هر که از آن بیرون رفته یا رشتۀ دانشگاهی را ادامه نداده شکوفاتر شده است!»
آموختن پیشه تان است نه نواختن
ایدون باد
خوب در پاسخ به ای چی داری؟؟ جواب سوال رو با سوال نمیدن
مرگ بر ضد انقلاب
مرگ بر حزب توده
مرگ بر دشمنان اسلام
حدود چهل سال قبل در دوران دانشجوئی، کتابی با ترجمه شادروان دریابندری خواندم با عنوان "چنین کنند بزرگان". کتابی به غایت جذاب و خواندنی با ترجمه ای فوق العاده روان، گوئی تألیف و نه ترجمه.
با وجود رشته تحصیلی نسبتا ً مرتبط، متاسفم که شناخت چندانی از این اندیشه ورز و فرهنگ شناس و مترجم زبردست نداشتم. اما مطالب کوتاه و اشارات گویای نویسنده، به زیبائی تصویر کاملی از 90 سال زندگی پربار این گنجینه فرهنگ و ادب ترسیم کرد. خدایش بیامرزد
مرا کفایت میکند در خریدن آن کتاب.
منتقد کار کشته رادیو فردا در مورد ترجمه احمد شاملو از ( دن آرام ) چنین است .
" شاملو ترجمه به آذین از دن آرام با همه غنایی که داشت قبول نداشت شاملو در سالهای واپسین عمرش ترجمه ای از دن آرام بیرون داد که به گفته خودش زبان نویسنده را بهتر منتقل می کرد احمد شاملو البته با زبانی که این کتاب به آن نوشته بود هیچ آشنایی نداشت و ترجمه اش !! در واقع بازنویسی رونویسی دگرگونه ای از همان دن آرام به آذین با ریم الخط خاص خو اوست و ترجمه ای صورت نگرفته شاملو در روایت این داستان مرتکب خطاهایی شده ایت که به کل جوهره داستان صدمه اساسی زده است ....
آقای خدیر با سواد ادبی ندارید با بخاطر شیفتگی به شاملو ، یر مخاطبین کلاه می گذارید و این اصلا خوب نیست شیادی و خیانت است .
کتاب مقدس نیست که نتوان به آن دست زد. واژه سازی کرده و این کار را با عرق جبین خودش انجام داده و بودجه دولتی را هم هدر نداده! با چند سطر که نمی توان یک کار عاشقانه را تخطئه کرد.
نظرتان محترم ولی درنسبت دادن شیادی و خیانت این همه بی محابا نباشید!
دوست عزیز به جای این همه نفرت و کینه و انگزنی چرا دربارۀ نوشته بحث نمی کنید؟ چرا فکر میکنید تمام جهان به شما تعلق دارد؟ در جهانی که قدمت برخی سنگهای آن 180 میلیون سال است چرا برخی با چند سال عمر تصور میکنند مالک تمام حقیقت اند و هر قدر هم سهم می گیرند و فرصت های دیگران را در کار و تحصیل و موقعیت در انحصار خود درمیآورند سیراب نمیشوند؟ در همین چند سطر چند تا اتهام وارد کردهاید؟ پادو و سرسپرده به او و سفسطه گر و شیاد به نویسنده؟ کاش به جز فحش و پرخاش هم کمی بنویسید! دربارۀ 20 نکته و قریب دو هزار کلمه که با چهار تا فحش نمیتوان نظر داد. کمی هم ذوق. کمی هم احترام. کمی هم یاد نیکوی بزرگان به جایی برنمیخورد و توقع زیادی نیست!
به جای فحش و بد و بیراه به مرده و زنده، بگویید کدام مورد از 20 مورد را درست نمیدانید. انکار و تکفیر آسان است و خلاقیت دشوار! کمی دربارۀ مرتضی کیوان بخوانید. کمی دربارۀ عشق همسرش و وفاداری او بدانید که کتاب داری مدرن را به ایران آورد. روزگار را با فحش و پرخاش به زمین و زمان و تصور گنه کار بودن همگان و مبرا و برگزیده دانستن خودتان نگذرانید. گاهی گلی را بو کنید و شعری و رمانی بخوانید. مثل نقل و نبات هم فحش ندهید!