عصر ایران- پرلایکترین توئیتهای توئیتر فارسی در روز شنبه 3 مهر ماه 1400 کاملاً در باره موضوعات روزمره و زندگی اجتماعی بودند. حتی تصویر رئیس جمهور در حیاط مدرسه کنار دانش آموزان هم که تنها دستمایه مشترک در 3 توئیت پرلایک بود؛ از زاویه ای اجتماعی و طنز دیده شده بود.
برخی از پرلایکترین توئیت ها به دلایل مختلف از جمله سیاسی، جنسی یا منشوری بودن منتشر نشدند.
تصاویر پرلایکترین توئیتهای قابل انتشار روز شنبه 3 مهر ماه 1400
پرلایکترین توئیت روز شنبه توئیتر فارسی مربوط به رشته توئیتی است در توصیف شرایط زندگی دوران دانشجویی کاربری به نام «ایلین / Yi Lin» در تهران.
در اولین توئیت از این رشته توئیت 15 قسمتی، با 16640 لایک نوشته است:
روزانه بودم، ولی بهم خوابگاه نمیدادن. میگفتن جا نداریم. گفتم من چیکار کنم؟ گفتن یا خونه بگیر یا برگرد شهرستان خودت درس بخون
هفتهی اول خونهی مادر یکی از همکلاسیام تو چیتگر زندگی کردم.
بعد بهم اجازه دادن تو نمازخونهی خوابگاه دخترا بمونم. ماه اول کارشناسیم اونجا گذشت.(ادامه رشته توئیت را در پایین آلبوم بخوانید)
شاهرخ استخری -بازیگر سینما و تلویزیون- در توئیتی با 10145 لایک نوشته است:
یه بیماری هم هست که آدم از کار بقیه خجالت میکشه
«بهلول» در توئیتی با 8783 لایک ضمن انتشار تصویر ابراهیم رئیسی در کنار یک دانشآموز، به طنز نوشته است:
درشت درشت بنویس
«اگنس گِری» در توئیتی با 7545 لایک نوشته است:
دوستپسرم گفت بیا بریم کوه اون بالا برات املت بپزم.با بدبختی و به امید املت رفتم بالا.رسیدیم و تکیه دادم به یه سنگ.بوی گوجه و زعفرون با یه باد خنکی میخورد به صورتم. با خودم میگفتم ببین زندگی همینه. بعد هر سختی، مزهی راحتی رو میچشی... که دوستپسرم گفت تخممرغها رو جا گذاشتم.
«نادی» در توئیتی با 7165 لایک ضمن انتشار این تصاویر نوشته است:
اینو صبح یه خانم چادری داد و دَر رفت:))))))
«Ebi Zandi» در توئیتی با 5506 لایک نوشته است:
ولی جدی کلوز فرند تو فضای مجازی به معنی نزدیک و صمیمی بودن نیست، کلوز فرند یعنی یه آدم با ظرفیت که قضاوت نمیکنه و اهل خاله زنک بازی و حرف بردن و آوردن نیست.
«TOOOfan» در توئیتی با 5816 لایک نوشته است:
انگلیسیها ضرب المثلی دارند با این مضمون:کسی که فقط لندن را دیده باشد؛ لندن را هم نمیشناسد
منظورشان این است که شما باید رم و پاریس و برلین را هم ببینی تا بتوانی بگویی لندن شهر خوبی هست یا نه.
«تک منبعی بودن» انسان رامتعصب وخشک بار میآورد و عمق فهم او را به طرز عجیبی کاهش میدهد
«سرخیو» در توئیتی با 5476 لایک با انتشار تصویری از یک پدر بزرگ و نوهاش نوشته است:
پدر بزرگا خیلی عشقن.
در ادامه این رشته توئیت که همهی توئیتهای آن جزء پرلایکترین توئیتهای روز گذشته بوده است نیز این مجموعه توئیت آمده است.
نابرده رنج گنج میسر نمیشود؛ روایتی از زندگی سخت یک کاربر توئیتری که حالا در حال چشیدن میوه آن است.
متن کامل این رشته توئیت کاربری به نام «ایلین/ Yi Lin» به این شرح است:
1. روزانه بودم، ولی بهم خوابگاه نمیدادن. میگفتن جا نداریم. گفتم من چیکار کنم؟ گفتن یا خونه بگیر یا برگرد شهرستان خودت درس بخون
هفتهی اول خونهی مادر یکی از همکلاسیام تو چیتگر زندگی کردم.
بعد بهم اجازه دادن تو نمازخونهی خوابگاه دخترا بمونم. ماه اول کارشناسیم اونجا گذشت.
2. چندتا دختر دیگه هم بودن. تشک و تخت در کار نبود. شب وسایلمو بغل میکردم و زیر منبر میخوابیدم چون میترسیدم چیزی رو بدزدن. وقتی دانشگاه میرفتم چیزای مهم رو با خودم میبردم و بقیه چیزا رو به هر نحوی که میتونستم جا میدادم کسی نبینه.
3. موقع اذان صبح بیدارمون میکردن که بریم تو راهرو بخوابیم چون حاجآقا میخواست بیاد نماز بخونه. سرماخوردگیم تا ۳ هفته طول کشید. نمیدونستم سلف کجاست. بلد نبودم غذا رزرو کنم. میترسیدم پولام تموم شن، فقط یه وعده غذا میخوردم، شیر و خرما با چند تا قند. ۱۱ کیلو لاغر شده بودم.
4. یه روز صبح تا کلاس دوییدم، از ظهر قبلش غذا نخورده بودم. رفتم دستشویی یه آبی به صورتم بزنم دیدم لبام آبیه. فکرکردم جوهر ریخته. از دوستم پرسیدم و انقدر سرم داد زد که فهمیدم چه بلایی داشتم سر خودم میاوردم. ولی راه فراری وجود نداشت. باید تحمل میکردم. وضع مالی خانواده خوب نبود.
5. ساختمون نمازخونه حموم نداشت. یواشکی میرفتم تو یکی از بلوکهای دیگه که همهشون ارشد بودن. یه بار یکی فهمید و کلی دعوام کرد. لباسامو میشستم و از در و دیوار نمازخونه آویزون میکردم.
صبحها میرفتم تو پارک روبروی خوابگاه که مسواک بزنم. اکثر روزا صبحانه نداشتم، یادم میرفت غذا بخورم
6. بعد اون یه ماه بهم یه خوابگاه تو هفتتیر دادن. وقتی رسیدم فهمیدم اونجا هم ظرفیت نداره و باز باید تو نمازخونهش بمونم.
نمازخونهی قبلی بد بود ولی هرچی بود با دانشگاه فاصلهای نداشت. این یکی نیم ساعت دور بود و یا باید به اتوبوس میرسیدی یا ۶ صبح لای جمعیت مترو له میشدی تا دیر نکنی
7. بعد دو هفته بهم یه اتاق دادن. با ۱۱ نفر دیگه هماتاق بودم. یه یخچال، بدون کمد، با نشتی گاز. ولی برای من بهشت بود.
هفتهی بعدش تولدم بود. پدر و مادرم از شمال اومدن و برام تشک و … آوردن. یه روز از خوابگاه زنگ زدن گفتن اگه میخوای هر ترم خوابگاه داشته باشی باید معدل الف شی.
8. ترم اول معدل الف شدم، شدم نفر دوم کلاس. با ذوق رفتم امور خوابگاه و بهم گفتن این ترم حساب نمیشه چون همهش پیشنیازه.
ترم دوم تو همون خوابگاه تونستم بمونم. تو یه اتاق کوچیکتر. الف شدم. اول ترم سه رفتم امور خوابگاه، گفتن باید دو ترم پشت سر هم الف شی. گفتم ترم قبل هم الف بودم.
9. گفتن اون حساب نمیشه چون پیشنیاز بوده. دوباره اول ترم پاییز بود و من چارهای جز خوابیدن تو نمازخونه نداشتم.
این بار زودتر مشکلم حل شد. ترم سه الف شدم، ترم چهار رفتم امور خوابگاه، گفتن اولویت با دانشجوهای ورودی جدیده. باید صبر کنی، تو همون اتاقت بمون ولی شاید مجبور شی تخلیه کنی
10. اول ترم پنج با معدل الف رفتم امور خوابگاه، گفتن برو پیش یکی از دوستات تو خوابگاه مهمان شو تا بتونیم بهت خوابگاه بدیم.
اول ترم شش با معدل الف رفتم امور خوابگاه، گفتم سه ساله دارم الف میشم، هر ترم باید استرس خوابگاه داشتن رو بکشم؟ گفتن میخواستی با کنکور زبان نیای.
11. رتبهی کنکور ریاضیم بد نبود، ۴۴۴۴، ولی چون نمرهی کل کنکورم به ۸۰۰۰ نرسیده بود و ۷۹۹۰ بود، باید با سازشون میرقصیدم.
هربار بهشون میگفتم چرا نمره کل زبانمو درنظر نمیگیرین، میگفتن چون کنکور ریاضی هم دادی. ترم شش تنها ترمی بود که الف نشدم. جدای از استرس خودم، سرزنش خانواده هم بود
12. - تو که شرایطت رو میدونستی چرا کوتاهی کردی؟
- تو که میدونی نمیتونی خونه بگیری چرا درس نخوندی؟
راهی نداشتم به جایی ثابت کنم استادم ترجمهم رو دزدیده و به اسم خودش زده و داره تهدیدم میکنه که یا باید خفهخون بگیرم یا منو هر ترم میندازه
بهم گفتن به غیرالف خوابگاه نمیدیم
13. گشتم دنبال یه خوابگاه بیرون دانشگاه. همه گرون و دور. یه پانسیون تازه تاسیس پیدا کردم که نزدیک پارک ملت بود.
یه اتاق تک نفره داشت، تخت داشت، دستشویی داشت، پنجره هم داشت. نگران هزینهش بودم، شرایط خانواده خوب بود ولی حق خودم نمیدیدم که ازشون چنین درخواستی بکنم.
14. به پدرم گفتم، گفت هزینهی گرفتن خونه خیلی بیشتر از اجارهی اون پانسیونه. همونو بگیر.
تو این اتاق که برای من حکم قصر رو داشت، ۲ سال از بهترین سالهای تهرانم سپری شد.
این عکس شب اوله، اونایی که کلیپای زبان چینی منو نگاه میکردن، احتمالا بکگراند همیشگی ویدیوهامو یادشون بیاد :)
15. وقتی حرف دانشگاهم و اپلای به آمریکا و ویزام و … میشه و بهم میگن “خرشانسی” “حتما یکی کارات رو برات جور کرد”، “اگه ما جای تو بودیم الان وضعمون خیلی بهتر بود”، فقط لبخند میزنم.
چون خودم بهتر از هر کس دیگهای میدونم تو اون ۵ سال تو تهران به من چی گذشت.