عصر ایران؛ هومان دوراندیش- یکسال از خاموشی ابدی شجریان گذشت. خاموشی شجریان البته شبیه خاموشی حافظ و سعدی است. حافظ و سعدی هم دیگر شعر تازهای نمیگویند اما آنچه سرودهاند، در تار و پود فرهنگ ما تنیده شده. صدا و آواز شجریان هم آوای حزین و عمیق ایرانیت و است.
وقتی که آوازش با کمانچۀ کیهان کلهر این بیت را به جانت میریزد: دل ز دستم رفت و جان هم بی دل و جان چون کنم/ سرّ عشقت آشکارا گشت پنهان چون کنم، گویی از اعماق تاریخ کویری و عشقخیزِ ایرانزمین، جان کلام انسان ایرانی را بازگو میکند. یا وقتی که این بیت درخشان سعدی را به رشتۀ تحریر میکشد: بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در/ الّا شهید عشق به تیر از کمان دوست.
جایگاه شجریان در آواز ایرانی، بیاغراق همانند جایگاه رفیع حافظ و سعدی در غزل فارسی است. این از بختیاری ما بود که در دورانی میزیستیم که او میخواند. صرفا از این جهت که به دلیل قرب زمانی و مکانی، با او رابطۀ عاطفی عمیقی پیدا کردیم، او را از نزدیک دیدیم، گاه در کنسرتهایش حضور پیدا کردیم، گاه او را در خیابانهای تهران و جادههای ایران و کوه و کمر و بم و مشهد و گوشه و کنار این دیار دیرین دیدیم. وگرنه اگر کسی دوستدار سبک آواز شجریان باشد، صد سال بعد هم میتواند به این آواز دل بدهد و با او شراب غزلهای حافظ و سعدی را در جام جانش بریزد.
در نقد شجریان، عدهای گفتهاند که او نان انقلاب را خورد. یعنی اگر انقلاب نشده بود و خوانندههای موسیقی پاپ از عرصۀ رسمی خارج نشده بودند و کسانی چون گلپا و ایرج همچنان میخواندند، شجریان با چنان اقبالی مواجه نمیشد و به این محبوبیت چشمگیر نمیرسید.
این حرف بیراه نیست. قطعا اگر گوگوش و داریوش و ابی و هایده و پریسا و مرضیه و فریدون فروغی و شماعیزاده و ویگن و ستار و دیگران هم بعد از انقلاب میتوانستند در ایران کنسرت برگزار کنند و کاست منتشر کنند، شجریان تا این حد در کانون توجه قرار نمیگرفت. علاوه بر این، برخی از جوانانی که به دلیل فضای اجتماعی به سمت موسیقی دستگاهی ایران آمدند، موسیقی پاپ را انتخاب میکردند و در این بستر هنری نوازندگی و خوانندگی را میآزمودند و میآموختند.
اما کیفیت کار هنرمند ربطی به تعداد هوادارانش ندارد. شجریان با استعداد و پشتکار و عشقی ویژه، آثاری خلق کرد. دیگران هم چه قبل از انقلاب در ایران، چه بعد از انقلاب در خارج از کشور، آثار خودشان را ساختند. اتفاقا در همان دهۀ 60 هم بخش عمدهای از مردم ایران، احتمالا اکثریت مردم، شنوندۀ نوارهای کاست ممنوعهای بودند که از آن سوی آب وارد ایران میشد. ترانۀ "خانم گل" ابی یا ترانههای هایده در دهۀ 60 قطعا شنوندگان بیشتری نسبت به کاستهای شجریان داشت.
اینکه چرا کسی نمیگوید هایده و ابی صدای ملت ایران بودند اما دربارۀ شجریان به کرات چنین چیزی بیان شده، بحثی است که جامعهشناسان هنر باید به آن بپردازند. شاید چون دهۀ 60 بیش از حد اندوهبار بود و آواز غمناک شجریان جور دیگری بر دلها نشست. شاید چون شجریان اشعار حافظ و سعدی را میخواند و ایرانیگری بیشتری در تار و پود آوازش بود. شاید چون آواز شجریان جور دیگری آدم را درگیر خودش میکند. یعنی شنونده را به وادی "تامل" میکشاند و به گونهای است که باید به آن گوش جان بسپاری.
آواز شجریان، آوازیست مناسب خلوت آدمی. آن را در مهمانی نمیتوان گوش کرد. مناسب رقصیدن نیست. موقع حرف زدن با دیگران، چه در مهمانی چه در محل کار، نمیتوان شجریان شنید. وقتی دیگران حرف میزنند، یا باید شجریان را خاموش کنی یا آن دیگران را! وقتی شجریان میخواند، باید یکسره گوش باشی. آواز او را در سکوت کامل باید بشنوی. خلاصه، باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی!
اما جدا از همۀ این ویژگیها، به نظر میرسد شجریان یگانه و بی تا بود. همان طور که گفتهاند حافظ عصارۀ فرهنگ ایرانی است و تسلط چشمگیری بر شعر شعرای قبل از خود داشت، شجریان هم عصارۀ آواز ایرانی بود و آواز آوازخوانان پیش از خود را حقیقتا زیسته بود. او تسلطی ژرف و شگرف بر کار پیشینیانش داشت و همین یکی از عوامل برتری و بیمانندی او بود. تصنیف "پرند شوشتری" را پریسا با همراهی گروهی از نوازندگان خوانده است و شجریان فقط با همراهی سهتار لطفی. مقایسۀ این دو اجرا، به خوبی نشان میدهد که تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
شجریان فردوسیوار میراثی عظیم را از خطر نابودی نجات داد و نگذاشت که آواز موسیقی اصیل ایرانی بمیرد یا به امری حاشیهای بدل شود. انبوه خوانندگان موسیقی پاپ، راه سهلتری را برای رسیدن به شهرت و محبوبیت و موفقیت هنری پیش رو داشتند. اما شجریان که میراث هنری آوازخوانان موسیقی دستگاهی ایران را زنده نگه داشت و اعتلا بخشید، رهرو راهی حقیقتا دشوارتر بود؛ راهی که رهروانش در دهههای 40 و 50 شمسی چندان هم پرشمار نبودند.
در حفظ این میراث، البته شرایط اجتماعی پس از انقلاب هم به کمک شجریان آمد. چنانکه گفتیم، دست کم بسیاری از جوانان دوستدار موسیقی، در دهههای 60 و 70 به دلیل همان شرایط، به سمت موسیقی اصیل ایرانی آمدند. اگر انقلاب نشده بود، قطعا برخی از این جوانان به سمت خوانندگی در موسیقی پاپ میرفتند. اما این همۀ داستان نیست.
واقعیت این است که شجریان از سال 1358 به بلوغ هنری رسید. آثار او در دهۀ 1340 بیشتر تمرین خوانندگی است. نه اینکه فاقد ارزش هنری باشند، ولی شجریان در آن دهه تازه در حال شکل گرفتن بود. در سال 1349 شجریان سی ساله بود و وقتی که انقلاب شد، او 38 ساله بود. کارهای او در دهۀ 1350 (تا پیش از پیروزی انقلاب) قطعا جدیتر از کارهایش در دهۀ 1340 بود. ولی شجریان در سالهای 50 تا 58 نیز، اگرچه آشکارا خوانندۀ جدی و ممتازی در موسیقی اصیل ایرانی بود، هنوز به تشخص و بلوغ هنریاش نرسیده بود. کنسرتهایی که اکنون با نامهای "سپیده" و "راز دل" منتشر شدهاند، هر دو در سال 1358 اجرا شدند و احتمالا سرآغاز بلوغ هنری شجریان بودند.
شجریان از سال 1359 با اجرای کنسرت ابوعطا (آلبوم عشق داند) به معنای دقیق و هنری کلمه "شجریان" شد. جالب است که خود شجریان هم در مصاحبه با یکی از رسانههای خارجی این نکته را گفته است که آنچه تا پیش از انقلاب خوانده بودم، بد نبود ولی بعد از انقلاب هر چه خواندم، خوب و پخته بود. غرض اینکه، پختگی هنری شجریان وقتی حاصل شد که او چهل ساله بود.
اگر انقلاب هم نشده بود، او از "عشق داند" تا "فریاد"، یعنی از 1359 تا 1381، انبوه آثار بینظیرش در تاریخ موسیقی ایران را ارائه میکرد. گیرم که دیگران به جای اینکه در لسآنجلس بخوانند، در تهران میخواندند و کنسرتهایشان شلوغتر از کنسرتهای شجریان میبود. ولی این چیزی از ممتاز و بینظیر بودن کیفیت هنری آثار شجریان نمیکاست. نهایتا قدر او کمتر دانسته میشد و تحسین کمتری نثارش میشد. ولی آن صدا و آواز در تاریخ موسیقی ایران باقی میماند.
حافظ هم دویست سال قبل به اندازۀ امروز محبوب نبود. محبوبیت لزوما نشنۀ اعتلای هنر هنرمند نیست. موفقیت هم. چنانکه ونگوگ را کسی در دوران حیاتش به چیزی نمیگرفت و بعدها معلوم شد چه نابغۀ نادری بوده است. شجریان هم ممکن بود هنرمند محبوبی نشود، ولی این چیزی از بزرگی او و کیفیت اعلای آثارش کم نمیکرد. کمااینکه در همان دهههای 60 و 70، عباس کیارستمی سینماگری طراز اول در جهان بود اما در ایران محبوبیت چندانی نداشت.
اما از این نکات که بگذریم، دربارۀ شجریان این نکته هم جلب توجه میکند که آواز او مهمتر از صدایش بود. خوبی و زیبایی صدای شجریان، برخلاف صدای پاواروتی یا سلندیون، شنونده را میخکوب نمیکند. وسعت صدا و غنای تکنیک او، قطعا جزو علل سرآمدیاش بود. علاوه بر این، صدایش هم زیبا بود. یعنی دلنشین و گوشنواز بود. اما زیبایی صدایش چنان نبود که شنونده به جای شنیدن آوازش، صدایش را بشنود. در واقع صدای شجریان مانع توجه شنونده به آوازش نمیشد. صدای شجریان مثل پاساژی بود که شنونده را هدایت میکرد به تالار آوازش. خوبیِ صدای او "تابلو" نبود و همین به شنونده اجازه میداد که از صدا عبور کند و برود به سمت آواز. یعنی شنونده خودآگاه از آواز شجریان لذت میبرد و ناخودآگاه از صدایش.
علاوه بر این، شجریان خوانندهای چندصدایی بود. برخلاف پاواروتی و بنان. یعنی گویی همیشه با یک صدا نمیخواند. تفاوت جنس صدای او در آلبومهای بیداد و دلشدگان یا در آلبومهای نوا و راز دل محسوس است. و در همۀ این آلبومهای نیز صدایش حقیقتا دلنشین است و این دلنشینی، آواز ماهرانه و جادوییاش را به تکیمل میکند. این ویژگی را شکیرا هم دارد. شکیرا هم مثل شجریان چندصدایی است. جنس صدایش همیشه یک جور نیست. جورواجور است.
انتخاب بهترین آثار شجریان، البته کار دشواری است. ولی اجماع خبرگان بر این است که "بیداد" و "نوا" و "دستان" و "آستان جانان" و عشق داند" بیتردید جزو برترین آثار این نابغۀ نادرۀ تاریخ آواز ایرانزمین است. علاوه بر اینها میتوان از "دلشدگان" و "شب، سکوت، کویر" و آلبوم ترکیبی "جان عشاق و گنبد مینا" نیز به عنوان برترین آثار شجریان نام برد. "جان عشاق و گنبد مینا" در دهۀ هفتاد، وقتی که به صورت کاست منتشر شدند، متفاوت از امروز بودند. یعنی در نیمی از هر یک از این آثار، سهتار و تار پیرنیاکان آواز شجریان را همراهی میکرد. اما الان در "جان عشاق و گنبد مینا" سنتور مشکاتیان و پیانوی جواد معروفی را داریم و تار و سهتار پیرنیاکان به آلبومهای دیگری منتقل شدهاند. آوازهای شجریان در دلشدگان و نیز آوازش با پیانوی جواد معروفی (در جان عشاق-گنبد مینا) جزو شاهکارهای شجریان است.
در کنار این هشت آلبوم ممتاز، که البته انتخاب آنها قطعا جای اما و اگر و چون و چرا دارد، و مثلا میتوان "همایونمثنوی" و "فریاد" را هم به آنها اضافه کرد، انبوهی از آوازهای عالی و ماندگار شجریان را در سایر آثار او میتوان شنید. از "سرّ عشق" و "دل مجنون" گرفته تا "در خیال" و "یاد ایام". در دورهای از دهۀ 1370 که شجریان با نوازندگان طراز اول کار نمیکرد و آثارش از ارزش موسیقایی کمتری برخوردار بودند، باز هم آوازهایی درخور نامش در آن آثار ارائه کرده است. مثلا غزل "ای پیک پی خجسته..." از سعدی در "دل مجنون"، که آلبومی درجه 2 در مجموعۀ آثار شجریان محسوب میشود، یکی از بهترین آوازهای اوست. یا غزل "دوش میآمد و رخساره برافروخته بود" از حافظ، در کار نه چندان برجستۀ یاد ایام نیز جزو آوازهای دلنشین شجریان است.
دربارۀ شجریان بسیار میتوان نوشت. اما این نوشته را با دو نکته به پایان میبریم که شجریان اگرچه از اول تا آخر آثارش گنجینهای برای هنر ایرانزمین است، اما دوران اوج و پختگیاش از اوایل انقلاب آغاز شد تا دو دهه بعد، یا کمی بیشتر.
شاید "َشب، سکوت، کویر" (1377) و احتمالا "فریاد" (1381) را بتوان آخرین اثر مهم شجریان دانست.
بیماری سرطان شجریان نیز از همان سال 1381 آغاز شد. او تا آن سال، که 62 ساله بود، کارهای مهم و ممتازش را انجام داده بود و غنایی چشمگیر به موسیقی و آواز اصیل (یا دستگاهی) ایران بخشیده بود و پس از آن مثل کوروساوا شده بود که در بیش از یک دهۀ پایانی عمرش نیز فیلم میساخت اما این کار را بیشتر با هدف لذت بردن از فیلمسازی انجام میداد و خودش به خوبی میدانست که فیلمهای عالی و استثناییاش را قبلا ساخته است.
نکتۀ دوم اینکه، شجریان اگرچه عمدتا هنرمندی خودآموز بود اما از غلامرضا دادبه، استاد برجستۀ آواز و از دروایش سلسلۀ نعمتالهی گنابادی، نکات مهمی آموخته بود که عمدتا بمخوانی و دشتستانیخوانی بودند. حمید متسبم، آهنگساز و نوازندۀ تار و سهتار، دربارۀ چندصدایی بودن شجریان و تاثیر دادبه بر شجریان گفته است: « بسیاری از خوانندگان توانا این کار را می کنند {یعنی با چند صدا میخوانند}. ایشان هم به شیوههای مختلف اجرا میکرد. بستگی داشت که مشغول خواندن چه کاری باشد. در "دلشدگان" قرار بود موسیقی زمان قاجار را معرفی کنند و تصنیف حسین علیزاده هم به همان شیوه ساخته شده. آواز شجریان در "دلشدگان" یادآور شیوه خواندن خوانندهای مثل طاهرزاده است. در واقع شجریان در "دلشدگان" تا حدی تقلید خوانندگی آن دوره را کرده؛ برای اینکه با خوانندگی در آن دوره هم آشنا بود.
ولی شجریان وقتی که "نوا" یا "آستان جانان" را خواند، از بمخوانیهایی که استادش دادبه به او آموخته بود، استفاده کرد و به همین دلیل نوع دیگری از صدا را ارائه کرد. شجریان در این زمینه موفق بود و همیشه از این تواناییاش استفاده میکرد. در واقع او تلاش داشت که برای هر اثری، صدایی مناسب همان اثر ایجاد کند.» (یورونیوز، شجریان به آواز شخصیت داد)
خود شجریان نیز در کتاب "راز مانا" دربارۀ تاثیرپذیری تکنیکی و سلوکیاش از دادبه گفته است: « «از سال ۱۳۵۸، بعد از انقلاب، من با آقای دادبه یکی از اساتید اندیشه و مردی عارف که سررشتهٔ موسیقی داشتند، آشنا شدم و دائماً در جلسات راجع به دیدگاه هنر و بنیادهای هنر و جامعهشناسی هنر و دورانشناسی هنر صحبت و بحث میکرد … ردیف و تصنیف کار نمیکردند و یک مقدار شیوهٔ دشتستانی را از ایشان گرفتم. شاید مهمترین بخش زندگی هنری من آشنایی با ایشان است و درک کلاس ایشان از سال ۵۸ که هنوز هم ادامه دارد. استاد دادبه بیشترین تأثیر فکری را در من داشته و ما را دگرگون کرد. او نشان داد انسانیت مهمترین مسئلهاست. زندگی و تلاش برای انسان و آرمانهای انسانی، کلیدی بود تا استاد دادبه توجه مرا به آن معطوف کند تا سعی کنم آثار هنری و آواز را در جهت نیل به این مقصود پیش برم.»
و نهایتا این نوشته را با رأی دکتر حسین عمومی، آوازشناس برجسته، به پایان میبریم: «شجريان به خاطر وسعت اطلاعات و معلومات آوازي و شناخت كامل موسيقي و صداي بسيار خوب و حنجره بسيار متناسب، بدون هيچ ترديد، بزرگترين خوانندهاي است كه ايران تاكنون به خود ديده است.»