عصر ایران؛ محسن ظهوری - تهران که از هر طرف بسته شد، جان گرفت. «شاه طهماسب» دورش دیوار کشید و مردم از آسایش، نفسی کشیدند. کمکم بازار شکل گرفت و محلهها در اطرافش رشد کردند که یکیشان «سرچشمه» بود؛ محلهای کوچک که روزگاری جزو یکی از محلههای اصلی تهرانی بود که تازه پایتخت شده؛ جایی به نام «عودلاجان» در شمالِ شرق تهران قدیم که ورود و خروجش از دروازه شمیران دوره طهماسبی بود؛ جایی در خیابان امیرکبیر امروز و اول پامنار. داستان این محله از تهران را در این قسمت از «ایران به روایت آثار» ببینید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در قسمت قبل منتشر شد:
ایران به روایت آثار؛ قسمت شصتوهفتم: شیلهاک اینشوشیناک
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محله بزرگ عودلاجان کنار ارگ سلطنتی قاجار قرار داشت که اعیاننشین بود و پر دار و درخت. اما کمکم شلوغ شد و پرسروصدا، پس بزرگان و ملاکان، پشت دیوارهایش عمارتهایی ساختند تا از این شلوغی دور باشند.
عودلاجان، مرتفعتر از دیگر محلات تهران قدیم بود و همین ارتفاع هم برایش یک امتیاز داشت؛ جایی بود برای تقسیم آبِ چشمهای که از نهر شمیران میآمد. محل تقسیم آب هم محله کوچکی بود که «سرچشمه» نام گرفت و تا سالها به همین نام ماند.
امروز «سرچشمه» اینجاست؛ چهارراهی در تقاطع خیابانهای «امیرکبیر» و «مصطفی خمینی» با نامی که جایی ثبت نیست و اگر به «سرچشمه» میشناسیمش، به خاطر نامی است که از گذشتهها در ذهن مانده و مورخان ثبتش کردهاند.
این چهارراه نخستینبار حدود ۱۵۰ سال پیش شکل گرفت؛ زمانی که شلوغی تهران برای «ناصرالدینشاه» راهی جز گسترش پایتخت نگذاشت. او دروازههای قدیم را برداشت و دروازههای تازه را دورتر ساخت. از اینجا به بعد، «سرچشمه» در مرکز تهران قرار گرفت و کوچ ثروتمندان پایتخت هم از آن شدت گرفت.
به نقشه امروز که نگاه کنید، شمال سرچشمه البته کمی آنطرفتر، هتلی است و خانههایی کنارش. به نقشه دوره ناصرالدینشاه که برگردیم میبینیم قبرستان قدیمی این محله درست همانجا قرار داشته، یعنی نزدیک سرچشمه. کوچههای این محله هم پر از خانههای اعیان است؛ معتمدالسلطنه و میرزامحمود وزیر. قوامالدوله، امینه اقدس، امیرنظام، امینالدوله و خیلیهای دیگر. گفتیم که، محله نزدیک ارگ سلطنتی است و جایگاه درباریهای قاجار.
با آمدن «رضاشاه» تغییر اوضاع کمکم شروع شد. او دیوارها و دروزاههای ناصری را برداشت تا تهران، بدون مانع از هر سمت پیش برود. نام «سرچشمه» هم کمکم از محلهای کوچک، خود را به چهارراهی رساند که تقاطع خیابانهای «سیروس» و «چراغ برق» بود؛ همان تقاطعی که گرچه خیابانهایش نامهای امروزی گرفتهاند، اما هنوز هم خیلی از اهالی تهران آن را به «چهارراه سرچشمه» میشناسند.
تهران، با برداشتن دیوارهایش دیگر سدی برای مهار نداشت؛ در طول سالها از هر سمت رشد کرد و بزرگ شد و تغییر کرد. «سرچشمه» در تمام این مدت تنها نظارهگر ماجرا بود و چیزی نصیب نبرد، حتی نام محلهاش هم در نقشهها گم و گور شد و فقط در یادها ماند. گرچه هنوز مثل گذشتهاش شلوغ و پرجمعیت است اما این شلوغی فرق مهمی با گذشته کرده؛ حالا دیگر ساکنان این محله کمدرآمد و فقیرند. این را از رنگوروی خانههای این محله هم میتوان فهمید.
سرچشمه پر است از این خانههای زیبا و قدیمی ولی فراموش شده که نام فرسوده بر آنها گذاشتهاند. رواج ساختمانسازی گسترده و فروش تراکم در تهران دهه هفتاد به بعد، تاثیر زیادی بر محلههای قدیمی بهخصوص سرچشمه گذاشت. خانههای قدیمی یا فرو ریختند یا رها شدند تا هویت شهر از بین برود. البته هنوز میتوان در سرچشمه برخی یادگاریهای قدیمیاش را یافت؛ مثلا «خانه مدرس» را در «گذر میرزامحمود وزیر» یا خانه سه تکه شده «پروین اعتصامی» را که روزگار جوانیاش در آن گذشت.
چهارراه «سرچشمه» را که به جنوب بروید، خانه پهلوان مشهور قجری «سیدحسن رَزاز» را میبینید که حالا اقامتگاه کوچکی شده. کمی آنسوتر از چهارراه در خیابان امیرکبیر، خانه «میرزا محمدحسین فراهانی» معروف به «دبیرالمُلک» قرار دارد و همان حوالی هم میتوانید خانهای قجری را ببینید که سریال «پدرسالار» را در آن ساختند؛ جایی که حالا «خانه فرهنگ امامزاده یحیی» شده؛ همان امامزادهای که یکی از قدیمیترین بناهای تهران را دارد و درخت چنار ۹۰۰ سالهاش پیرترین موجود زنده پایتخت است. جایی در کنار گذر نواب، که «قیصر» از آن گذشت تا خون «کریم آبمنگل» را در حمام تاریخی نواباش بریزد.
«سرچشمه» در تمام سالهای رشد تهران فقط نظارهگر بزرگ شدن پایتخت نبود؛ نزدیکیاش به محله بهارستان باعث شد تا مهمترین وقایع سیاسی کشور بر آن اثر بگذارد؛ تشکیل مجلس شورای ملی را دید و به توپ بستن آن را به دستور محمدعلیشاه. چماقکشی و جار و جنجالهای منتهی به قیام سیتیر ۱۳۳۱ را دید تا مصدق به نخستوزیری برگردد و یک سال بعدش در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تانکها و جیپهای ارتش را دید که همراه با برخی از همان چماقداران قبلی، اینبار برای سرنگونی دولت مصدق میرفتند. ترورهای دم مجلس را دید و تجمعات مردمی را.
اما آنچه ناگهان نام این چهارراه را پس از انقلاب بر سر زبان انداخت، انفجار مهیبی بود که اهالی چهارراه سرچشمه، ساعت هشتونیم شب هفتم تیر ۱۳۶۰ شنیدند؛ وقتی دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط دو بمب منفجر شد و «سیدمحمدحسین بهشتی» به همراه ۲۷ نماینده مجلس، ۴ وزیر، ۱۲ معاون وزیر و نزدیک به ۳۰ عضو حزب جمهوری اسلامی شهید شدند. واقعهای که به هفتم تیر مشهور شد و بمبگذاران آن هرگز دستگیر نشدند. دفتر حزب یککوچه بالاتر از چهارراه بود که حالا در محل آن این بنا را ساختهاند.
«سرچشمه» تمام این رویدادها را دید و به جایی رسید که امروز است. برخی یادگارهای تاریخیاش هنوز زنده است و برخی دیگر از دست رفتهاند. بعضی آداب و رسوم مردمش تغییر کرده و برخی دیگر مثل علمکشی بزرگش برجامانده؛ مراسمی خاص در روز سوم شهادت امامحسین که دسته بنیاسد به راه میافتد و علامتهای مشهور تهران را با خود به سرچشمه میآورد.
اما «سرچشمه» فقط یک نام ماند. نه چشمهای مانده که سرچشمهاش آنجا باشد و نه محله مشخصی است که بتوان آن را دقیق بر نقشه نشان داد. حتی دیگر چهارراهی ثبت شده هم نیست. «سرچشمه» نامی است در یادها با چندتایی بنای تاریخی که تاریخش را روایت میکنند؛ چه آنها که سالماند و چه آنهایی که به خرابههایی متروک تبدیل شدهاند تا شاید گهگداری هنرمندی پیدا شود و طرحی بر آنها بزند تا دوباره به یاد بیایند.