عصر ایران؛ مهرداد خدیر- سخنان دکتر محسن رنانی استاد دانشگاه اصفهان و توسعهپژوه در نشستی با عنوان «چرا مهاجرت نمیکنم»، دستمایۀ نقد دکتر عبدالکریم سروش، متفکر ایرانی کوچیده از وطن قرار گرفته و واکنش انتقادی او را در پی داشته است.
این جُستار بر آن نیست تا حق را به جانب یکی بدهد یا کفۀ دیگری را سنگینتر بداند چرا که هر دو گفتار در دسترس است و با جستوجویی ساده میتوان دریافت رنانی چه گفته و سروش چه پاسخی داده و خوشبختانه نه سخن اولی از جنس نامۀ سرگشوده است که انتشار آن ملاحظاتی داشت و نه دومی از سلک مباحث عقیدتی اخیر است اما بهانهای است تا به نکاتی دیگر اشاره شود:
نخست البته باید دانست که جان کلام محسن رنانی در نشست انجمن دانشآموختگان دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران و پویش فکری توسعه چه بوده است.
او میگوید: «گوهر ایران در خطر است و کشور وارد مرحلۀ فرسایش تمدنی شده و همانگونه که فرزندان نمیتوانند پدر و مادر بیمار را ترک کنند ایران را نیز نمیتوان با گرفتاریهای آن تنها گذاشت و رفت و اگر کاربهدستانی عقلانی رفتار نمیکنند نخبگان باید عقلانی عمل کنند و از میل به مهاجرت بکاهند. هم نخبگان ملی و هم منطقهای و محلی.»
دکتر سروش اما نه از گوهر ایران که از گوهر انسان سخن به میان آورده و این که «وطن» و حس تعلق به آن اساساً مفهومی جدید است و طُرفه این که به شعر سعدی استناد میکند:
حُبّ وطن گرچه حدیثی است درست*
نتوان مُرد به خواری که اینجا زادم
هر چند توضیح نمیدهد اگر «وطن» مفهومی جدید است در شعر 700 سال قبل سعدی چه میکند اگر چه میتوان گفت وطن، جدید نیست اما مفهوم توسّع یافتۀ آن در قالب مرزهای دولت – ملت جدید است و در دوران قبل از مشروطه بیشتر یا تنها به زادگاه اطلاق میشده و تمام سرزمین را دربرنمیگرفته و به این اعتبار جدید است.
او به سفرهای علما به نجف و مکه و مصر اشاره میکند تا همان مفهوم جدید بودن را ثابت کند و در پاسخ به نگرانی رنانی که روند مهاجرت، ایران را از نخبگان، خالی میکند میپرسد: «مگر اکنون امور در دست آنان است که اگر بروند جای شان در ادارۀ کشور خالی شود؟»
تا همین جا برای مخاطبی که با همین چند سطر با بحث آشنا شده این پرسش شکل میگیرد که با کدام سو همداستانی کند؟
واقعیت این است که آنچه رنانی میگوید از جنس نگرانی برای آیندۀ ایران و تشویق به ماندن به قصد تأثیرگذاری بر محیط و پیرامون است و آنچه سروش میگوید با محوریت آزادگی و رضایت انسان توصیه به تن ندادن و فراموش نکردن علاقه و پسند و ارتقای شخص است و الزاما در نقطۀ مقابل هم قرار نمیگیرند و چه بسا اگر از دکتر رنانی هم مجال تدریس و تحقیق یا گفتن و نوشتن ستانده شود به گونهای دیگر سخن بگوید و سروش نیز اگر بتواند همچون سالان قبل 74 آزادی عمل نسبی داشته باشد بازگردد.
کما این که عادل فردوسیپور هم در روزگاری که «نود» را داشت گفته بود :«نروید و بمانید و بسازید و اگر هم میروید زود برگردید و ماندگار نشوید.»
برای رهایی از این مخمصۀ فکری میتوان سراغ «آلبرت هریشمن» رفت. اندیشمندی که با نظریۀ «خروج، اعتراض و وفاداری» شهرت دارد و کتابی با همین عنوان نوشته که هرچند زمینۀ مورد نظر او بنگاههای اقتصادی است اما به سیاست هم تسری داده شده است.
به باور او در مواجهه با یک وضعیت، سه گزینه موجود است: خروج، اعتراض و وفاداری.
در شِقّ اول (خروج)، میروی و صحنۀ بازی را ترک میکنی. در گزینۀ دوم (اعتراض)، میمانی و تأثیر میگذاری و برای اصلاح و بهبود میکوشی و در حالت سوم (وفاداری) میمانی و تن میدهی و سکوت پیشه میکنی.
به مثال «نود» برمیگردم. وقتی تعطیل شد هر سه واکنش ( خروج، اعتراض و وفاداری) را از سه مجری شاهد بودیم. مزدک میرزایی گزینۀ نخست را برگزید و صحنه را ترک کرد و در میدانی دیگر ظاهر شد. عادل فردوسیپور به آنچه گفته بود وفادار ماند. پس ماند و امید بست به تعییر یا بازگشت. محمد حسین میثاقی اما گزینۀ سوم را انتخاب کرد و تن داد؛ چه تندادنی!
احمد شاملو میگفت: «من اینجاییام؛ چراغم در این خانه میسوزد و آبم از این کوزه ایاز میخورد و سه سال و چند ماهی را که خارج از ایران زندگی کردهام در زمرۀ عمر خود حساب نمیکنم». خیلی از دوستان او یا روشنفکران دیگر اما رفتند و برخی چون غلامحسین ساعدی دوام نیاوردند و زود از پا افتادند و بعضی مانند رضا براهنی جاگیر شدند.
یکی مثل داریوش مهرجویی هم رفت و فراتر از سینما پا گذاشت ولی خیلی زود دانست که باید بازگردد و وزیر وقت ارشاد – سید محمد خاتمی – قول داد با مشکلی روبه رو نخواهد شد. از امام خمینی هم نقل شد که فیلم «گاو» را تحسین کرده است. اگر مهرجویی برنگشته بود کجا «اجارهنشینها»یی ساخته میشد و کی شاهد سه گانۀ پری، سارا و بانو بودیم یا سنتوری را نمیدیدیم و صدای محسن چاووشی را این گونه نمیشنیدیم و نمیشناختیم.
در سال های پر تب وتاب اصلاحات نام دو روزنامهنگار خصوصا در ماجرای پروندۀ قتلهای زنجیرهای همواره کنار هم ذکر میشد؛ هر دو به حبس افتادند. پس از آزادی اما یکی رفت و دیگری ماند. یکی صبغۀ سیاسی را پررنگتر کرد و دیگری جنبه های مدنی را و تمرکز خود را بر حذف «اعدام های غیر قصاصی» گذاشت تا حساسیت شرعی هم ایجاد نشود چرا که خود دانش آموحتۀ حوزه هم بود و حالا میبینیم مجازات اعدام برای قاچاقچیان مواد مخدر عملا حذف شده و از عفو محکوم به اعدامها هم خبر میدهند و خبر اعدام غیر قصاصی را کمتر میشنویم. بیشک اگر رفته بود این دستاوردها حاصل نمیشد.
اما همین آقای عمادالدین باقی اگر این دریچه را هم بسته ببیند آیا باز خواهد ماند؟ پاسخ، روشن نیست. هر چند کسی مانند لطفالله میثمی که به رویکردها انتقاد دارد میگوید زندان جمهوری اسلامی را بر زندگی در غرب ترجیح میدهد ولی او سابقۀ چریکی داشته و دو چشم و دست خود را پیش از انقلاب از دست داده است و از همه نمیتوان چنین توقع داشت.
مثال دیگر اصغر فرهادی است که هم در ایران فیلم میسازد هم در خارج از کشور و مخالفان جمهوری اسلامی او را به همکاری متهم میکنند که چرا «قهرمان» او به صورت رسمی به عنوان نمایندۀ سینمای ایران به آکادمی اسکار معرفی شده و تریبونهای اصولگرایی رادیکال نیز به او میتازند که چرا در خدمت اهداف ایدیولوژیک نیست و در لیست سیاه کیهان قرار دارد. با این همه فیلم او در داخل هم به نمایش درمیآید اما هر گاه بخواهد میتواند بیرون از ایران هم کار کند. هم هست هم تن نداده است. خودش است. هم گوهر انسان را پاس داشته و علیه دروغ فیلم میسازد و گوهر ایران را کما این که فیلم را با یادآوری شکوه ایران آغاز میکند و احترام جهانیان به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران را برمیانگیزد و قهرمان فیلم او در واقع زنی است که عشق و شرافت را معنی میکند.
این رشته درازدامن است و مثال های متعدد میتوان آورد هم در رد یا تأیید. اما هم از آنچه رنانی میگوید و هم واکنش سروش دو واقعیت غیر قابل انکار است:
اول این که روند مهاجرت نخبگان، کشور را به لحاظ بنیۀ فکری و متوسط ضریب هوشی فقیر میکند و میدان را به دیگرانی میسپارد که از دنیای دیگری هستند. برخی اساسا با زیبایی میانهای ندارند. اما داریوش پیرنیاکانی باید باشد تا از جانب اهل موسیقی پاسخ بدهد به نمایندهای که نه تنها از فهم موسیقی ناتوان است که در جایگاه نایب رییس کمیسیون اقتصادی مجلس نمیداند ساز یا به قول او «آلت موسیقی» با ارز 4200 تومانی وارد نمیشده و نمیشود. به نظر میرسد منظور رنانی همین است نه تندادن و کرنش کردن و گوهر انسانی را به زیر پا انداختن و به تعبیر شاملو «نوالۀ ناگزیر را گردن، کج کردن».
دوم این که ماندن هم نباید و اخلاقی نیست که به بهای «فروختن روح» باشد و این را هر که در خلوت خود بهتر میداند که فروخته یا نه.
ماههای اول پیروزی انقلاب را به یاد آوریم. اگر محمد رضا شجریان نمانده بود چراغ موسیقی خاموش میشد چون او شایبه را زدود. منحصر به هنر هم نیست. در عرصهای دیگر اگر علی پروین و ناصر حجازی مثل برخی دیگر رفته بودند فوتبال تعطیل میشد اما در سالهای جنگ هم برقرار بود. یا اگر مسعود کیمیایی نمیماند و حتی اوایل، مدیر شبکه دو تلویزیون نمیشد سینما دوام نمییافت و این همان نکتهای است که شهاب حسینی نمیدانست که اگر میدانست به بهانۀ آثار متأخر به چهرۀ او چنگ نمیزد.
پس، پاسخ روشن است. آنان که زمینهای دارند و می توانند تأثیر بگذارند باید بمانند ولی آنان را که به هر در که میزنند بسته است و نمیخواهند لقمه نان را به بهای زیر پا نهادن گوهر وجود خود به کف آورند چگونه میتوان نکوهید؟ رنانی میگوید به خاطر ایران، تحمل کن و تأثیر بگذار و سروش میگوید به خاطر نان، گردن کج نکن و علایقت را زیر پا نگذار.
گوهر ایران را هنگامی میتوان پاس داشت که گوهر انسان را پاس داری و گوهر انسان را آن گاه که گوهر ایران را فراموش نکرده باشی.
از منظر شعر بامداد اما شاید رنانی و سروش یک سخن را بگویند:
بر خاکی نشستهام که از آنِ من نیست/ از رنجی خستهام که از آنِ من نیست.
وقتی که نه نشستن، تعلق بیاورد نه برخاستن از رنج بکاهد برای شاعر هم چارهای نمیماند جز آن که در ادامه بگوید:
از دردی گریستهام که از آنِ من نیست...
----------------------------
* شکل آشناتر مصراع البته این است: ...... حدیثی است "شریف". اما عین سخن دکتر سروش آمده.
حالا نمیتونیم جمعش کنیم و این تاسف آوره
یه دست صدا نداره، مسلما باید ساخت ولی همدل و همراه لازمه
نمونه کوچک و قابل بررسی آن در شهرهای کوچک اتفاق افتاده که تمام نیروی جوان و متخصص شهر مهاجرت کرده اند و عملا هیچ نیرویی نمانده برای کوچکترین امور
گروه دیگر که هنوز مجرد هستند و جوانتر، کاملا سرخورده از سیستمی هستند که هیچگونه آنها را در حیطه ی تخصصی خودشان بازی نمی دهد و به حاشیه می راند.
مشکل از حاکمیت است و دایره ی بسته ای که از خود و خویشان درست کرده اند. همان خودی و غیر خودی!
نقدی بسیار عالی بود
تا زمانی که در کشور تمایلی به از بین بردن رابطه سالاری نباشد، تا زمانی که در کشور عدهای خاص با ژن خوب رانت ویژه دارند، تا زمانی که اقلیتها (هر کس که بنوعی در اقلیت است) با فراخ خاطر احساس بروز خود را نداشته باشند، و خیلی چیزهای دیگر احتمالا در بر همین پاشنه خواهد چرخید. از خود بپرسید چرا متخصصین ترکیه، مالزی، سنگاپور، و خیلی دیگر از کشورهای دنیا مهاجرت نمیکنند یا تعداد مهاجرین ایشان در مقایسه با ایران خیلی کم است.
همچنین وقتی صحبت از مهاجرت متخصصین باید توجه داشت که این متخصصین قرار است با متخصصین کشور میزبان برای کسب مشاغل در رقابت باشند. اینگونه نیست که کارفرمایان کشور میزبان امتیاز ویژهای برای چند متخصص مهاجر قائل شوند.
اگر پدر و مادر بیمار شما نیاز به ماندن و کمک شما دارن اما اگر شما بری خارج ماشین دار و خونه دار میشی کدوم رو انتخاب میکنی؟
درد اقتصاد ( فقر ، تبعیض ، خشونت عریان )
درد بی آبی (خشکی ، فرونشست ، خشونت عریان )
درد آموزش ( بی سوادی ، خشونت عریان )
درد …. ( ………….، خشونت عریان )
شود در غیر این صورت چه اتفاقی می افتد ؟؟؟
امثال من به فکر مهاجرت وکار برای کشور هاب خارجی می افتد چه بسا خیلی همکاران بنده دارن همین کار ومی کنند وقتی مدیریت برنامه ریزی در دست نخبگان نباشد نتیجه همین است اینجا فرق متعهد متخصص بودن با فقط متعهد بودن مشخص می شود متشکرم
رفتند تا ناتوانیِ خودشان را پنهان کنند. رفتند تا به دروغ به مردم بگویند نگذاشتند ما کار کنیم.
رفتند در حالی که مسئولان از آنها خواهش می کردند بمانید و هر کاری میتوامید برای اصلاح انجام دهید.
بسیار عالی و متین
ما یک اینترنت ساده نمی تونیم وصل شیم و اطلاعات مورد نیازمون رو مثل آدم از اینترنت بگیریم
یا اینور فیلترمون کرده یا اونور
فیلتر شکن بزنی ، هم اینور زرت و زرت قطعش می کنند هم اون ور
حقوق و مزایا و مستاجری رو هم که همه می دونند
یقین بیلین که قدم باسماز اوزگه توپراقه وطنده خوش گچه گر روزگاری انسانیت
ترجمه : اگر روزگار کسی در وطن خوش بگذرد مطمئنا پای خو در به خاک غربت نمیگذارد.
همه جا موطن هر مرد وزن است
ناسیونالیسم و وطن گرائی از آغاز قرن بیستم مطرح و به اوج خود رسید . اینک پس از صد سال دیگر پرچم و هویت ملی آن رنگ و بوی سابق را ندارد . شرکت های چند ملیتی رفته رفته جایگزین دولت-ملت ها میشوند و مرزهای سیاسی خاصیت خود را فقط در مفاهیم حفظ میکنند .
به موج مهاجرت ورزشکاران در سه چهار سال اخیر دقت کنید !
کارلوس فوئنتس به مخالفان پذیرش مهاجرین در آمریکا میگوید : ما اینجاییم چون شما قبلا به اینجا آمده بودین .
دوستانی که نظر خود به گونه ای تغییر می دهند، شایسته نیستند
دکتر سروش نگاه ملی خود را فراموش کرده است
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم
من اینجا تا نفس باقیست می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی
گل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت...
کجان اونایی که برای حفظ وطنشو از گزند دشمنان داخلی و خارجی، فرار و مهاجرت که نکردن هیچ، با تمام عشق و علاقه ای که به خانوادشون داشتن رفتن و جلوی تفنگ دشمن سینه سپر کردن!!
من با دکتر رنانی موافقم
چرا نظامی گفته همه هالم تن است وایران دل ویا شعر چو ایران نباشد تن من مباد در شاهنامه چه میکند (البته این بیت در بعضی نسخه ها به شکل دیگری اورده شده ولی مفهوم کلی تاکید بر میهن دوستی است )
وطن جاییه که توش احساس امنیت آرامش و رفاه کنی
شعار ندهید لطفا.
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
.
.
خواهشا دیگه یه بیت شعر و درست بنویسید
اگر هم سروش اشتباه نوشته شما درستش و قرار بدید البته اگر سعدی میخونید....
مشکل زبان با کلاس اموزشی و ... هم حل نمی شود چون از کودکی و نوجوانی بدنبال اموزش زبان نبوده ایم
ولي براي عده زيادي مهاجرت يك نوع مُد تبديل شده است.
گلم، چه تن دادنی بوده مگه؟ ...
(نه شریف و نه درست). حدیث صحیح در نزد اهل علم معنا دارد.
نقدی دارم و اون اینه که فک میکنم در مورد مثال هاتون مخصوصا مثال گزارشگر فوتبالی دچار حب و بغض شدید