۲۴ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۴ آبان ۱۴۰۳ - ۰۸:۵۰
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۱۸۵۰۵
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۱ - ۳۰-۰۹-۱۴۰۰
کد ۸۱۸۵۰۵
انتشار: ۱۵:۳۱ - ۳۰-۰۹-۱۴۰۰

این رنجِ روشنی بخش/ درنگی بر شعرِ زندگیِ خاورمیانه‌ای عدنان الصائغ

این رنجِ روشنی بخش/ درنگی بر شعرِ زندگیِ خاورمیانه‌ای عدنان الصائغ
"درعصرِ فناوری، ممنوعیتِ شاعر، کتاب و قطعه ی هنری دیگر خنده دار شده است. ممنوعیتِ هرگونه خلاقیت توسطِ هر کسی غیرممکن است، زیرا فکر مانندِ هوا و نور است که نمی‌توان مانعِ انتشار آن شد."

عصر ایران؛ حبیب باوی ساجد

روزنه: می خواهم به نیمه ی دهه ی پنجاهِ میلادی بازگردم. می خواهم مردی مومن وخداشناس ومهرورز به انسان ها را که کار یدی می کرد روی زمین و باعرقِ جبین وبا یک دکانِ بقالی که پس از مرگش دفترِ قرض دادنش به مردمِ فرودست جایی برای افزودنِ کلمه ای نداشت را بازبشناسم که پسری را صاحب شد در نیمه ی اولِ دهه ی پنجاهِ میلادی؛ همان پسری که در ده سالگی وقتی که حکومتِ وقتِ عراق، زمینِ پدرِ مومن اش را غصب کرد، بربالین پدرِ بیمارش نمی توانست کاری کند، جز این که رنجِ پدرو خانه وزندگانی اش را جان به کلمه بدهد وشعرِ نخستین اش را درهمان ده سالگی وبرآمده ازرنجِ ملموس سرود.

این رنجِ روشنی بخش/ درنگی بر شعرِ زندگیِ خاورمیانه‌ای عدنان الصائغ

شعرِ پسرِ ده ساله نه برای دلداگی به دختری، نه تنها برای تسکین درونِ ملتهب اش اززندگانی وپدری که نزار پیش رویش بربالین افتاده بود سروده شده، بل، ازجانِ کودکانه اش زد تا شعرش آینه ای باشد برای او درپیرانه سری.

وقتی رویش های نخستینِ شاعر درچنین موقعیتی سربرون بیاورد، پیداست که شاعر می رود تا قعرِرنج وچنین هم شد شعرِ شاعر بعدها.

عدنان الصائغیک: "عدنان الصائغ" شاعری ازعراق؛ زاده ی کوفه، همجوار با فرات. برای علاقمندان به شعر وادبیات درایران، چندان شناخته شده نیست. اندک شناختی هم که ازاین شاعرِ آواره ی جهان هست مدیونِ تلاشِ مترجم وشاعرِفرهیخته  اهوازی ویکی ازکنش گران به جدِ اجتماعی؛  "سعید هلیچی" ست.

شعرِ عدنان، در وهله ی نخست وپیش اززبان وروایت های شعری وشاعرانه، گزارشی ست از موقعیتِ خاصِ انسانِ خاورمیانه ای که تنیده شده باجنگ، فقر، نابرابری اجتماعی، سلطه ی دیکتاتورهای مستبد، جهل و بدل شدن دین ومذهب وعقایدِ خلوت گزینِ ومومنانه ی انسان به بازار خدعه ونیرنگ ودر نهایت تبعیدِ وآواره گیِ انسانِ خاورمیانه ای ست.

دوم: تصور کنید جوانی که روحِ شاعرانه دارد، روحِ عاشقانه وغرقِ رنجی برآمده از نابرابریِ اجتماعی، ناگهان باید برخلافِ میل اش، تن به جنگ بدهد وگرنه سربردار باید داد. راهِ گریزی هم نبود تا بعدها که راهِ گریزی یافت، گریخت.

تصور کنید جوان، جنگ را بدل به شعرکند. تصورکنید جوان را بعلتِ سرپیچی از قانونِ جنگ، یکسال بگذارند در طویله زندگی کند! تصور کنید جوان، تاوانِ شعر را این چنین می داد. تصور کنید همسر ودوفرزندش خبری نداشتند از مردِ شاعرشان. واین همه رنج را تاب آوردن، فقط یک راه داشت؛ "پناه بردن به دامانِ شعر".

"نجیب محفوظ" گفته است : هنربخشنده است، به هرکس که لیاقت اش را دارد می بخشد". حالا عدنان درپناه بخشودگی شعر بود؛ حتی اگر سایه سارِاو جنگی جانکاه بوده باشد. مگر "محمود درویش" در خانه اش، درسرزمین اش تبعید نبود؟ مگر عصر به عصرِ هرروز نباید به پلیس اعلامِ حضورمی کرد؟ چه باک؟ اوازتانک وگلوله، شعرمی نوشت وغاصبان بی آن که خود بدانند، شده بودند ابزارِ شاعر!

"هرسال

بابانوئل می ایستد بردروازه ی وطن

در می زند

درمی زند

هیچ کس نیست

پدران سپیده دمان رفته اند به خاکریزهای جنگ

مادران پیر شده اند کنارِ دیگ های خالی

ژنرال ها به تلویزون رفته اند

که سخنرانی ها وتبریک ها را بگویند

وکودکان ناامیدانه

خوابیده اند کنارِ سطل های زباله

دررویای هدیه هایی

شایسته ی کودکیِ عقب افتاده شان"

(مجموعه شعرِ"تاریخِ اندوه"/ عدنان الصائغ / ترجمه ی سعید هلیچی/ انتشاراتِ فصلِ پنجم / ص 61)

شاعر در شعری دیگر چنین بی مهابا درجه ی پست ومقام ژانرال ها را به پرسش می گیرد :

"آی! توپچی چند چشم از حدقه در آوردی

که بدرخشند برشانه ات این همه ستاره؟"

(تاریخ اندوه / ص 70)

شاعر بی هیچ واهمه ای دیکتاتوری واستبداد را با شعرش به چالش می کشاند وتاوانِ چنین چالشی، قرارگرفتن نامش در لیستِ قتلِ شاعران، هنرمندان واندیشمندانی همچون "مظفرالنواب"، "عبدالوهاب البیاتی"، "نازک الملائکه" و..بود، (همان اتفاقی که درهمه ی حکومت های مستبد رُخ می دهد).

تصور این که اصحاب اندیشه بعلتِ پرسش واعتراضِ مدنی باید حذفِ فیزیکی شوند، همان موضوعی ست که عدنانِ شاعر را برآن واداشت تا همه ی عمرش به جنگ علیه این تفکر بپردازد.

اگرچه شاعر می داند که این جنگ، نابرابراست. دیکتاتورها برسرمایه ی لایزالِ نفت تکیه دارند، ثروتِ بادآورده، تسلیحات نظامی می شود، تربیت جانوارانی درقالبِ انسان که باهرندای دیکتاتوری، دشنه درقلبِ شاعران ونویسندگان فرود می آورند.

دراین میان، شاعر چه ثروتی دارد، جز رنج اش و گذرنامه اش می شود همین رنجِ ازلی / ابدی اش واین گونه است که شاعر روزی به لبنان می گریزد، روزی دیگر به سوریه، سپس به عمان، بعدها به صنعاء وخرطوم، بعد به سوئد، وپایانِ آواره گی شاعر، می شود لندن که این خود تبعید مادام العمراست.

عدنانِ شاعر براین باوراست که : "درعصرِ فناوری که امروز درآن زندگی می کنیم، ممنوعیتِ شاعر، کتاب وقطعه ی هنری دیگرخنده دارشده است. ممنوعیتِ هرگونه خلاقیت توسطِ هرکسی غیرممکن است، زیرا فکرمانندِ هوا ونوراست که نمی توان مانعِ آن شد. من مخالفِ مراقبت وزیرِنظرگرفتنِ هرچیزی هستم. تنها نگهبان، وجدان، انسانیت وخلاقیتِ شماست". (تاریخِ اندوه / ص34).

"مجسمه ی دیکتاتور را

از میدانِ شهر به پایین انداختند

وباز دوباره پرشد از مجسمه های شان"

(تاریخِ اندوه / ص 73)

ویا :

"ایستاده ایم روبروی چوبه های دار

خیره ایم به اجسادِ آویزان مان

ودست می زنیم برای رهبران

ازترسِ پرونده های خانوده های مان

دربایگانی سازمانِ امنیت"

(تاریخِ اندوه / ص102)

نیز :

"آمادگی تغییر این زندگی

باهیچ زندگیِ دیگری را ندارم

که من صاحبِ این رنجم

این رنجِ روشنی بخش"

(تاریخِ اندوه / ص93)

عدنانِ شاعر آن قدر با جنگ و درجنگ تنیده شده است که مُهرِ گذرنامه را به بمب تشبیه می کند.

"چگونه متوجه گذرنامه ات نشدم

که خوردن مهر روی آن

مثلِ بمب، صداکرده بود"

(تاریخِ اندوه / ص99)

عدنانِ شاعر اما میان مسأله اش با جهل، دیکتاتوری، استبداد، جنگ، تبعید، آوراه گی، نیز از درِ عتاب گاه به شاعرانِ نوکیسه ای که ازشعر، زروسیم خواهان اند، می خروشد.

عدنانِ شاعر، شاعران باسلطه را باواژه گانِ عریان تر ازبانِ عریانِ دشنام، شایسته ی دشنام شان می داند.

شگفتا که این تنها عدنانِ شاعر نیست که با جیره خوران حکومت های مستبد درگیراست؛ بل همه ی هنرمندان آزادی خواهی که روبه "انسان" اند با چنین شاعران فرصت طلب وهنرمندانِ دربندِ ثروت ومقام درسرزمین های شان درگیرند. عدنانِ شاعر، درشعرِ "ازاسلحه ای که شاعرشد"! شاعران بزدل را به چالش می کشاند.

"تومالک ثروتی

من صاحب شعرها

علی رغمِ این، من از توخوشبخت ترم

زندگی ات : بانک ها، تسبیح های مرمرین، منشی های زیبارو، کُنیاک

قاشق هایی از طلا، قراردها وخونِ

زندگی ام :

خیابان هایی ازباد، سفته ها، دوستان، باران ونانِ خیس درباقلا

علی رغمِ این

من می توانم باخیالی آسوده سربا بالشت بگذارم ورویاببینم

اما توچیزی جزکابوس ها نمی توانی ببینی"

ودرادامه ی این شعر، عدنانِ شاعر صراحتأ فریاد برمی آورد :

"من عدنان الصائغِ شاعرم

ازخندق ها ومحلِ تجمعِ کارگران وخانه های روستایی وپادگان ها

چندین برابر بیشترازتوکه درشرابخانه ها

وشب زنده داری ها ورستوران های بزرگ بوده ای

تجربه دارم

وبااین دودست که دست های نرمت را

بارها به هنگام سلام خراشیده..

آری باهمین دودستم..

ده ها جنازه ازمیدان های جنگ بلند کرده ام

درپیاده روی شهرها سیگاروروزنامه فروخته ام

صندوق ها را به انبارِ شالجیه به دوش کشیده ام

آجروگچ به خانه های ثروت مندان برده ام

دررستوران های ارزان قیمت ظرف شسته ام

ودرفاضلاب ها وکافه ها وکتابخانه ها کارکرده ام

آن هم برای یک ساندویچِ همبرگر..

می توانم هنگامِ برگشت به خانه

این دست ها رابالذت مزمزه کنم

ولی تو..

آن هنگاه که باچوب کبریت

دندان های پوسیده ات را تمیز می کردی

تاگوشتِ دیگران را بیرون کنی

ازبی حوصله گی ودردِ معده شکایت می کردی"

ومی رود شاعر تا بی پروا به روی یاوه گویان متشاعر فریاد برآورد :

"وقتی سرگرمِ اندوه وطن شدیم

وتوسرگرمِ عقدِ قراردادها

وقتی مادرجبهه های جنگ تازانو درگِل بودیم

وتو به لباس های ما که ازجنگ، خونین رنگ وخاکی بودند

نگاه می کردی

-ازپشتِ شیشه ی دفترِ مُجللت-

بدون آن که جرأتِ لمسِ آن ها راداشته باشی..

علی رغمِ این

تومی توانی دژها وامنیت، وآپارتمان هایِ مجهز را تهیه کنی

ولی نمی توانی رویای شاعری را معامله کنی

واین تا مدتی طولانی

خواب را ازچشمانت خواهد ربود

بسیار طولانی.."

(تاریخِ اندوه /ص 107 تا110)

عدنانِ شاعر که شعرش (چنان که در آغاز نوشته ام) گزارشی ست به تاریخ، گزارشی که از حدِ اتوبیوگرافی / حدیثِ نفس فراترمی رود، وآینه ای می شود درانعکاسِ اندوهِ سرزمین اش وبسا خاورمیانه، درادامه ی فریاد برسرهرآن چه مردمان وسرزمین اش را به تاراج برده اند، دربابِ خودِ سرزمین نیز چنین می سراید :

"این سرزمین

دیگرسرزمینِ من نیست

این سرزمین

که باهرجوی خون ونفت درآن به راه افتاد

فرصت طلبان برخاستند

سرزمین مان که استفراغش می کنیم درشرابخانه ها

وچونان لذت هایی حرام شده

بربسترِهرزه گان

سرزمین مان که آن را چونان پوستِ تن

واعترافات دراتاقِ بازجویی ازتن مان درمی آورندش

وبردست های مان می چسبانند

برای دست زدن روبروی پنجره های حاکم

این چه سرزمینی ست؟

ولی بااین حال

همین که چند قدم ازآن دور شویم

در اولین پیاده روی تبعیدگاه

ازدلتنگی درهم می شکنیم

ودوان دوان می رویم

صندوق های پست رادرآغوش می گیریم

وگریه می کنیم".

(تاریخِ اندوه / ص114)

سعید هلیچیتکلمه: اذعان می کنم شعرِ عدنان الصائغ که به راستی می توان به آن برای شهادت بر رنجِ خاورمیانه استناد کرد، درنگ وتأملی فراخ ترمی طلبد که خوشبختانه جهانِ شعر، قدروقیمتِ این شاعرِ ناآرام وآواره وتبعیدی را شناخته است وجوایزِ متعددی نصیبِ شاعر شده است؛ چندان که شاعرانِ نامدار دربابِ اوسخن ها گفته اند،

اما باید برای این بازخوانیِ شعرِ عدنان الصائغ، سپاسِ خود را باید نثارِ مترجمِ کوشا کنم که توأمان یکی ازبارزترین کوشندگان مطالبات مدنیِ اجتماعی اهوازی هاست؛ (سعید هلیچی).

بدنیست پایان بخشِ این نوشتار، فرازی ازگفته های عدنان الصائغ باشد که به باورِمن این فراز، مانیفستِ عدنانِ شاعر درباب هرآن چه دلمشغولیِ انسانِ "این جایی" و"امروزی" ست.

"جهان فقط باعشق پایه گذاری می شود وآن هم توسطِ انسان ممکن است، وانسانیت نیز باآزادی پایه گذاری می شود وآزادی جز باآگاهی ممکن نیست وآگاهی جز باشناخت پدید نمی آید ومعرفت هم بامطالعه به دست می آید ومطالعه هم باکتاب امکان پذیر است، وکتاب هم فقط از راه نویسنده به وجود می آید، و کتاب نیز باحیات وحیات نیز بازیبایی امکان پذیراست وزیبایی باهنر و هنر نیز با نوآوری به دست می آید و نوآوری باآزمایش وآزمایش باپژوهش به وجود می آید وسرپرستی گرفتن فقط با روشنفکری صورت می گیرد وروشنفکری باامنیت وامنیت باصلح وصلح نیزباقانون ممکن است، وقانون برعدل استواراست وعدل نیزبرمساوات وآن نیزباحق درست می شود، واین نیزباوجدان ووجدان نیزبااخلاق وآن نیزباتربیت وتربیت باآموزش وآن نیزباپیشرفت پایه ریزی می شود، وپیشرفت باگفت وگو وآن نیز بافکر وفکر نیز باآزادی ممکن است، آزادی بااستقلال و آن با انسان ممکن می شود...  وچرخشِ ابدی، صعودی یانزولی، درمدارِظهورِتمدن ها وسراشیبی آن ها..". 

ارسال به دوستان