مایکل مکانیک
ترجمۀ: محمدحسن شریفیان / ترجمان علوم انسانی
مرجع: Atlantic
در بعدازظهری آفتابی، قبل از همهگیری جهانی ویروس کرونا، من و پُل پیف در دفترکار سادهاش در دانشگاه کالیفرنیا اِرواین نشستهایم و مونوپولی بازی میکنیم. او به خانۀ پارکپلِیس میرسد که مال من است. میگوید «لعنتی». من، علاوهبر پارکپلِیس، سه راهآهن، سه مونوپولی گرانقیمت و چند خانه در جاهای مختلف دارم. پول پل پیف ته کشیده و حسابی توی دردسر افتاده است.
پیفِ ۳۹ساله استاد روانشناسی و متخصص این موضوع است که تفاوت در ثروت و منزلت چگونه بر ارزشها و رفتارهایمان تأثیر میگذارد. روی میزش، در کنار عروسکی کوچک از ایگی پاپ و یک اسباببازی فشاری به شکل مغز، قاب عکسی است حاوی تصویر کنسرو سوپ کمپل و این شعار که «کمی همدلی کنید!».
شاید پیف اهل همدلی باشد، ولی سرخوردگیاش از بازی آشکار است. میگوید منتظر است این بازی «مسخره» تمام شود تا برای شام به خانه برود.
بازی به نظرش مسخره است چراکه تا حد زیادی به نفع من دستکاری شده است. بیش از یک دهه قبل، هنگامی که پیف محقق پسادکترای آزمایشگاه روانشناسی پرفسور داکر کلتنر در دانشگاه کالیفرنیای برکلی بود، تعدادی بازی مونوپولی را دستکاری کرد تا ببیند وقتی افراد هنگام بازی بهطور تصادفی در موقعیتی ممتاز نسبت به دیگران قرار میگیرند چه واکنشی نشان می دهند.
حدود دویست دانشجوی داوطلب با یکدیگر وارد بازی شدند. به بازیکن «پولدار» دو برابر بازیکن «فقیر» پول داده میشد، هر بار که از خانۀ شروع عبور میکرد و صفحه را دور میزد، دو برابر پول بیشتری میگرفت، و از آنجایی که دو بار میتوانست تاس بیندازد (بازیکن فقیر یک بار میتوانست تاس بیندازد)، به دفعات بیشتری از خانۀ شروع عبور میکرد (بازیکن پولدار همچنین محبوبترین مهرۀ بازی، یعنی ماشین، را دریافت میکرد درحالیکه حریفش مهرۀ نه چندان محبوب چکمه را میگرفت).
هرچه بازی جلو میرفت، بازیکنان پولدار مغرورتر میشدند. آنها با صدای بلندتری حرف میزدند، مهرهشان را با شدت بیشتری حرکت میدادند، و حتی از ظرف شیرینیهایی که محققان (بهعنوان بخشی از آزمایش) در کنارشان گذاشته بودند بیشتر میخوردند.
پیف به من گفت «میزها را هم مدرج کرده بودیم تا میزان فضایی را که بازیکنان از ابتدا تا انتها اشغال میکردند اندازهگیری کنیم. بازیکنان پولدارتر بهتدریج فضای بیشتری را اشغال میکردند. آنها هرچه پولدارتر میشدند بزرگتر میشدند».
نوبت پیف است؛ تاسش را میاندازد «پنج. خیابان تنسی. نمیخرمش».
پولش نمیرسد.
آزمایش مونوپولی زیاد از لحاظ علمی متقن نبود و پیف هیچگاه نتایج آن را منتشر نکرد، هرچند بعدها دیگران آن را تکرار کردند و پیف نیز در سخنرانی معروفش در تد با عنوان «آیا پول شما را گستاخ میکند؟» به آن اشاره کرد.
اما این نتایج با یافتههای زیادی در علوم اجتماعی همخوان است که نشان میدهند افرادی که منزلت اجتماعیاقتصادی بالاتری دارند، در مقایسه با کسانی که از آنها پایینترند، بیشتر در معرض این هستند که خود را محق بدانند و مثل خودشیفتهها رفتار کنند.
آزمایششوندگان پولدارتر همچنین خودمحورتر هستند و بیشتر تمایل دارند در جهت منافع شخصیشان بیاخلاقی نشان دهند (مثلاً، هنگام مذاکره دروغ بگویند یا از کارفرمایشان دزدی کنند).
پیف و همکارانش در یک مطالعه عابرپیادهای را سر یک چهارراه شلوغ گذاشتند و منتظر نشستند تا ببینند چه ماشینهایی اجازه میدهند او از خیابان رد شود. همینقدر بدانید که ماشینهایی همچون فورد و سوبارو بسیار بیشتر از مرسدسها و بیاموها توقف میکردند و اجازه میدادند عابر از خیابان رد شود.
این تحقیق برایمان جالب است چراکه با کلیشههای ذهنیمان از افراد پولدار منطبق است. ولی این سؤال که داشتن پول زیاد چه تأثیری بر روان ما دارد بههیچوجه پیشپاافتاده نیست. هرچه باشد، پس از دوران رکود بزرگ، در ایالاتمتحده انفجاری در مقام پولدارها و ثروتی که در اختیار دارند رخ داده است، بهطوری که حتی همهگیری جهانی نیز نتوانسته است جلوی این سیل دارایی را بگیرد.
ابتدا[ی شیوع کرونا] ثروت افرادِ فوقالعاده ثروتمند -آمریکاییهایی که ثروتشان بیش از ۳۰میلیون دلار است- افت مختصری داشت ولی، تا سپتامبر ۲۰۲۰، بازار به حالت قبل بازگشت و پولدارها نیز دوباره به وضع اصلیشان برگشتند. حتی وقتی خطر اخراج از کار، تخلیۀ ملک و توقیف اموال همچون پتکی بر سر طبقۀ فقیر و متوسط فرود میآمد، جیب میلیاردرهای جدید پرتر میشد.
پیف در اوایل کارش دیده بود که تحقیقات بیشمار و ملالآوری دربارۀ علل و آثار فقر انجام میشود، ولی هیچکس به مسألهای که او دنبالش بود نمیپرداخت: پیامدهای اجتماعی و روانشناختیِ قرارگرفتن در رأس هرم اقتصادی و داشتن موقعیت ممتاز چیست؟
هر جا که پولدارها نفوذ زیادی در سیاست و سیاستگذاری دارند، تفاوتهای ناشی از ثروت در نگرشها و رفتارها اهمیت پیدا میکند. مثلاً، اگر ثروت، دلسوزی آدمها را کم کند، حکومتی که معتقد است پولدارها باید به نفع مردم کار کنند ممکن است مجبور شود آنها را به این کار وادار کند.
برخی از دانشپژوهان علوم سیاسی، مثل بنجامین پیج و مارتین گیلنز، تفاوتهای آشکاری را در سیاستهای مورد حمایت آمریکاییهای متمول و طبقۀ متوسط یافتهاند، و این تنها به مسائل صرفاً اقتصادی همچون مالیات محدود نمیشود، بلکه به تأمین بودجۀ آموزش دولتی، برابری نژادی، و حفاظت از محیط زیست نیز تسری مییابد.
احتمال حمایت پولدارها از این مسائل بهطور معناداری کمتر از طبقۀ متوسط است. اهمیت این موضوع بهخاطر نفوذی است که پولدارها بر مسئولین حکومتی دارند. گیلنز، که هماکنون استاد دانشگاه کالیفرنیای لسآنجلس است، در یک مطالعه هزاران برگۀ پاسخ به یک پیمایش عمومی را بررسی کرد و دریافت، در مسائلی که دیدگاه ثروتمندان فاصلۀ زیادی با دیگران داشت، سیاستی که در نهایت اتخاذ میشد «تا حد زیادی» نمایانگر خواستۀ پاسخدهندگان متمول -ده درصد بالای جمعیت از لحاظ درآمد- بود. نتیجهگیری این مطالعه این بود که سیاستها «تقریباً هیچ ربطی به خواستۀ» آمریکاییهای فقیرتر نداشتند.
افراد ثروتمند، حداقل در محیط آزمایشگاهی، کمتر از افراد فقیر با رنج دیگران همدردی میکنند. مشخص شده است وقتی ما نسبت به کسی احساس دلسوزی داریم ضربان قلبمان کاهش مییابد.
در سال ۲۰۱۲، دو تن از همکارانِ آن زمانِ پیف، یعنی مایکل کراوس و جنیفر استلار، داوطلبان را به دستگاه [الکتروکاردیوگرام] (ایسیجی) وصل کردند و به آنها دو ویدیوی کوتاه نشان دادند: یک ویدیوی «خنثی» که در آن یک زن به آموزش ساختِ دیوار پاسیو میپرداخت؛ و یک ویدیوی «دلسوزی» که در آن تعدادی کودک برای درمان سرطان، شیمیدرمانی میشدند. [نتایج نشان داد] افراد فقیرتر نسبت به پولدارترها نهتنها دلسوزی بیشتری نسبت به کودکان ابراز میکردند بلکه ضربان قلبشان نیز از یک ویدیو به ویدیوی دیگر کاهش مییافت.
اگر رنج دیگران تأثیر کمتری بر افراد متمول داشته باشد، آنها احتمالاً به افراد نیازمند کمتر کمک میکنند. و این یافتهای است که هم در آزمایشگاه و هم خارج از آن دیده شده است. درست است که، بهطور میانگین، خانوادههای ثروتمند در مقایسه با خانوادههای فقیر پول بیشتری به خیریهها میدهند، اما این کمک، نسبت کمتری از درآمدشان را شامل میشود. به قول پیف، «هرچه ثروت بیشتر میشود، خساست هم بیشتر میشود».
یک اقتصاددان رفتاری در دانشگاه بوستون، به نام ریموند فیسمن، دریافته است که نخبگان، صرفنظر از وابستگی سیاسیشان، بیشتر «بازدهاندیش» هستند تا «برابریاندیش».
او و چند تن از همکارانش، از جمله دنیل مارکویتز، نویسندۀ کتاب دام شایستهسالاری در سال ۲۰۱۹، افراد لیبرال با منزلت بالا (دانشجویان حقوق دانشگاه ییل) را، که حداقل با ده نمره اختلاف، خود را دموکرات میدانستند، بررسی کردند و از آنها خواستند نسخهای از بازی موسوم به بازی دیکتاتور را انجام دهند.
به آزمایششوندگان ژتونهایی قابلمعاوضه با پول داده شد و به آنها گفته شد که میتوانند هر تعداد ژتون که خواستند را به همبازی خود بدهند (این امکان وجود داشت که هیچ ژتونی به طرف مقابل ندهند). افراد بازدهاندیش، هنگامی که کمک به دیگری هزینۀ زیادی برایشان نداشته باشد، مثلاً وقتی به آنها گفته شود که اگر تنها ده ژتون بدهند، دیگری بیست ژتون دریافت میکند، سخاوتمندانهتر رفتار میکنند. ولی افراد برابریاندیش مایلاند ژتونهایشان را تقسیم کنند حتی اگر هزینۀ بیشتری به خودشان تحمیل شود. از این دستهبندی میتوان برای پیشبینی اینکه آیا افراد از سیاستهای مالیات بازتوزیعی حمایت میکنند یا خیر استفاده کرد.
هشتاد درصد دانشجویان ییل، علیرغم تمایلات ترقیخواهانهشان، بازدهاندیش بودند، درحالیکه این عدد در میان عموم مردم پنجاه درصد است.
به گفتۀ محققانِ این مطالعه، «این نتایج، توجیه تازهای را برای علت سکوت سیاستگذاران در برابر افزایش نابرابری درآمدی در ایالاتمتحده ارائه میکند. علت آن است که نخبگانِ سیاستگذار، بسیار کمتر از مردم عادی حاضرند بازدهی را فدای برابری کنند».
این دوباره ما را به مونوپولی برمیگرداند. به گفتۀ پیف، جالبترین بخش آزمایش زمانی بود که پس از بازی از افراد پرسیده میشد کدامیک از کارهایشان بر نتیجۀ بازی اثر گذاشته است. پاسخ معقول و درست این بود که بازی دستکاری شده بود و بازیکن پولدار شانس آورده بود.
اما بازیکنان پولدار تقریباً دو برابر بیشتر از بازیکنان فقیر راجعبه استراتژی بازی حرف میزدند، یعنی معتقد بودند خودشان باعث پیروزیشان شدهاند. در دنیای واقعی نیز همین است. بعضی از ما در موقعیتی بهتر از دیگران به دنیا میآییم. ولی به گفتۀ پیف، «درک افراد از امتیاز یا محرومیت نسبیشان اینچنین نیست، بلکه توجه شان را به کارهایی که انجام دادهاند معطوف میکنند: ’من سخت کار کردهام. من در مدرسه زحمت کشیدهام.‘ و به همین شکل توجیه میتراشند».
آدمهای موفق معمولاً خود را سزاوار موفقیتهایشان میدانند. به همین خاطر معتقدند آدمهای کمتر موفق نیز خودشان مسئول عدم موفقیتشان هستند. به گفتۀ پیف، «با این استدلال، احتمال اینکه علت نابرابری را برای خود تفسیر کنید، توجیهش کنید و آن را عادلانه جلوه دهید بیشتر است».
کراوس و کلتنر، که هر دو روانشناس هستند، مشاهده کردهاند افرادی که خود را در رأس هرم اجتماعی میبینند بهطور معناداری بیشتر از ذاتگرایی، یعنی باور به اینکه ویژگیهای گروهی غیرقابلتغییر بوده و منشأ زیستی دارند، حمایت میکنند، همان باورهایی که برای توجیه بدرفتاری با افراد کممنزلتی همچون مهاجران و اقلیتهای قومی به کار گرفته میشود.
به گفتۀ کلتنر، مطالعات بیشماری نشان میدهد طبقۀ بالا مایل به «حفظ خود» است، یعنی کسانی که خود را از لحاظ تحصیلی، شغلی و دارایی برتر از دیگران میدانند مایلاند منزلت گروه خود را، حتی به قیمت آسیب به گروههایی که نالایقتر میپندارند، حفظ کنند».
این یافتهها این باور را به چالش میکشد که ثروت مسئولیت میآورد؛ ظاهراً مقام بالاتر، ثروتمندان را ملزم نمیکند به نفع جامعه عمل کنند».
اگر یک فرد عادی مطالعات انجامشده دربارۀ ثروت و رفتار را بخواند ممکن است اینطور نتیجهگیری کند که ثروتمندان عوضیاند، ولی این برداشتِ منصفانهای نیست. به گفتۀ پیف، «وقتی راجعبه این یافتهها حرف میزنم به نظر میرسد دارم به پولدارها حمله میکنم، ولی من علاقهای به این کار ندارم». ممکن است یک نفر بسیار پولدار باشد ولی این الگوها را از خود نشان ندهد، یا خیلی فقیر باشد و آنها را نشان دهد. او و همکارانش میانگین پاسخها را حساب کردهاند و اثراتی که یافتهاند نیز «کوچک تا متوسط» است.
آنچه مسئلۀ کلیشه های ذهنی ما را پیچیده تر میکند این است که دلسوزانهترین پاسخ لزوماً بهترین پاسخ نیست. آزمودنیهای ثروتمند، صرفنظر از مسائل سیاسی، در مقایسه با افراد کمتر ثروتمند، بیشتر ذهنیت فایدهگرا دارند. مطابق با آنچه پیف و همکارانش در یک مقاله آوردهاند، داشتن ذهنیت فایدهگرا ثروتمندان را قادر میسازد تا «برای رسیدن به خیر بیشتر تصمیماتی عاری از احساسات بگیرند، و این کاری است که انجامش برای دیگران ممکن است بسیار سخت باشد». مثلاً، هنگام یک همهگیری جهانی، ممکن است لازم شود مسئولین بهداشتی این احتمال را سبک و سنگین کنند که یک واکسن خاص به تعدادی از دریافتکنندگان آسیب شدیدی بزند ولی جان میلیونها نفر را نجات دهد.
آزمایش مونوپولی پیف جالب است ولی بههیچوجه نمیتواند شکاف اقتصادی واقعی در ایالاتمتحده را نشان دهد. او میبایست مطمئن میشد بازی بیشازحد دستکاری نشده باشد یا بازیکنان فقیر قید بازی را نزنند. من هنگام بازی با پیف پیشنهاد کردم که خودم ثروت میانگین یک درصد بالا را داشته باشم و پیف ثروت طبقۀ متوسط را. یعنی، بهازای هر یک دلارِ او، حدود پنجاهوسه دلار به جیب من برود. اما مشکل دیگری وجود داشت. اگر به پیف ۵۰۰ دلار میدادیم تا بتواند چند ملک بخرد، من باید ۲۶۵۰۰ دلار میگرفتم درحالیکه کل پولهای موجود در مونوپولی ۲۰۵۸۰ دلار است.
حالت دیگری را امتحان کردیم. پیف همچنان نمایندۀ طبقۀ متوسط بود و من جزو ۱۰ درصد بالا. او با ۵۰۰ دلار شروع کرد و من با ۴۵۰۰ دلار.
وقتی داشتیم پولهایمان را میشمردیم، پیف راجعبه واکنشهای منفی نسبت به تحقیقاتش در این سالها حرف زد. کلی ایمیل نفرتانگیز. او گفت «قبلاً خیلی بیشتر از این ایمیلها برایم میآمد. هنوز هم به گمانم روزی یکی بیاید. فکر میکنم بیشترش سیاسی است، چون ظاهراً ایدئولوژی نقش زیادی در آن دارد». از او پرسیدم آیا فکر میکند ارزشهای ترقیخواهانهاش تأثیری بر یافتههای تحقیقاتیاش داشته است یا خیر. پذیرفت که ارزشهایش «احتمالاً بر ذات کارش» و سؤالاتی که میپرسد اثر داشته است.
همینطور که داشت توضیح میداد فهمیدم در محاسباتم گند زدهام. باید ۱۰ برابر بیشتر از او پول میگرفتم نه ۹ برابر. گفتم «پس من یک ۵۰۰ دلار دیگر برمیدارم. باشد؟». با سردرگمی به من نگاه کرد و با کنایه گفت «خیلی ممنون که وقتی داشتم برایت درد دل میکردم بخش زیادی از ذهن و توجهت را معطوف به این کرده بودی که ببینی چقدر بیشتر باید گیرت بیاید».
امان از ذهن مردم عامی!
اما همینکه کم کردن احساسات دلسوزانه و بیشتر کردن منطق مالی رو نشون خودش قابل عبرت بود سپاس