عباس عبدی در روزنامه اعتماد نوشت:
برای ورود به بحث مهاجرت نیروهای نخبه بد نیست به خاطرای از عَلَم اشاره شود که به نکته مهمی اشاره میکند. یک بار شاه از او میپرسد که چرا دانشگاهیان و دانشجویان که ما به آنان هم چیز دادهایم این قدر علیه ما اقدام میکنند؟ عَلَم بدون ذکر این نکته که همین که گمان میکنی تو به آنها چنین چیزهایی را دادهای مشکل اصلی است، به نکته بسیار مهم دیگری اشاره میکند و میگوید (نقل به مضمون) که آنان چیز دیگری هم میخواهند. آنان میخواهند در امور مشارکت داشته باشند.
به تعبیر دیگر مسأله این است که یک مهندس تنها به این راضی نمیشود که برود در یک کارخانه کار کند یا یک پزشک فقط در یک بیمارستان حاضر شود و مردم را در درمان کند. آنان میخواهند که کشورشان بر اساس صلاحیتهای حرفهای همگان اداره شود. نه اینکه مدیران آن یک قشر محدود و چند درصدی باشند. بویژه کسانی باشند که افراد کمکیفیت را نمایندگی کنند.
نخبگان نمیخواهند که انتصابات خانوادگی و رفاقتی حاکم باشد. نمیپذیرند که ملاکهای غیر کارشناسی موجب ارتقای افراد و حضور در پستهای مدیریتی باشد. در واقع، بودن چنین افراد نالایقی در آن بالا به خودی خود مسأله نخبگان نیست، بلکه عوارض مدیریتهای سوء آنان است که نخبگان و مردم را ناامید میکند.
در رژیم گذشته نخبگان مشکل اشتغال و حتی حقوق دریافتی را نداشتند، ولی چون احساس مشارکت نمیکردند،در نتیجه واکنش نشان میدادند، یا از کشور میرفتند یا مخالف حکومت میشدند. امروز که به دلیل سوءمدیریتها و اتلاف منابع، حتی شغل و حقوق نیز کم است، احساس نداشتن مشارکت که جای خود دارد.
چرا باید یک پدر و مادر فرزند خود را به مهاجرت تشویق کند؟ مگر ممکن است با تشویق خشک و خالی کسی میهن خود را ترک کند؟ اگر بگویند که آنان عِرق میهندوستی ندارند مشکل بزرگتری ایجاد میشود. به این معنی که نظام آموزش و پرورش و دانشگاههای کشور که چنین نخبگانی در آنجا آموزش دیده، چرا نتوانستهاند او را میهندوست و خیرخواه مردم بار آورند؟
مگر نه اینکه این افراد حداقل تا حدود ۱۶ سال (تا کارشناسی) تحت آموزش نظام رسمی بودهاند؟ مگر نه اینکه همه متون آموزشی و معلمان و استادان آنان از فیلترهای ویژه گذشتهاند؟ مگر نه اینکه تماموقت تحت سیطره و بمباران تبلیغاتی رسانه رسمی و فراگیر صدا و سیما بودهاند؟ پس چگونه ممکن است که با تبلیغ چند نفر عزم مهاجرت از کشور کنند؟
کافی است نگاهی به ترکیب مدیران رده اول و دوم همه قوای کشور کنیم، سیاهه آنان را در آوریم و با سیاهه فارغالتحصیلان دانشگاههای نخبهپرور کشور مقایسه کنیم، به روشنی شکاف عمیقی را میان این دو گروه خواهیم دید. شکاف در تمامی وجوه مشهود است. شکاف منطقهای، شکاف قومی و مذهبی، شکاف گرایش فرهنگی و سیاسی، حتی شکاف خانوادگی و از همه بیشتر شکاف صلاحیتی است.
هنگامی که مجلس کشور هر روز به طور غیر شفاف طرحهایی را مخالف مطالبات عادی مردم در دستور کار قرار میدهد، چگونه میتوان نخبگان را به حضور در کشور خود تشویق و امیدوار کرد؟
به درستی گفته میشود که؛ میتوان برای همه مشکلات کشور راهحل علمی پیدا کرد و این راهحلها وجود دارد. طبیعی است که چنین کاری فقط از عهده نخبگان برمیآید و نه از عهده کسانی که فاقد حداقل صلاحیتهای علمی هستند.
شاید بتوان گفت که مسأله امروز ایران مهاجرت نخبگان از کشور نیست، بلکه مسأله بالاتر از این است. میتوان گفت فراری دادن آنان از کشور مسأله اصلی و خیانت است.
در مهاجرت حداقل دو عامل همزمان نقش بازی میکنند. دافعههای مبدأ و جاذبههای مقصد مهاجرت نخبگان ایرانی عموماً به دلیل سنگین بودن کفه دافعههای مبدأ است، و نه جاذبههای خیالی مقصد.
بنابراین کافی است که مدیریتی صحیح برای کم کردن دافعهها وارد عمل شود، تا فرآیند مهاجرت معکوس شود. اتفاقاً سادهترین کارها در این کشور کم کردن دافعههای مبدأ است. حداقل زیادترش نکنید.