۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۳
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۲۱۴۶۳
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۸:۳۷ - ۱۹-۱۰-۱۴۰۰
کد ۸۲۱۴۶۳
انتشار: ۱۸:۳۷ - ۱۹-۱۰-۱۴۰۰

حمید لبخنده و رستوران داری با استاد سمندریان و هما روستا!

حمید لبخنده و رستوران داری با استاد سمندریان و هما روستا!
تصور کنید که مشتری می‌رود تا کباب بخورد و می‌بیند که محمدعلی کشاورز و اسماعیل محرابی نشسته‌اند و صاحب‌ رستوران دارد درباره‌ی برشت صحبت می‌کند!‌

عصر ایران ؛ کاوه معین‌فر - در آخر شبی که خبر کوچ ابدی بکتاش آبتین هنوز یک اندوه و گیجی و ناراحتی را با خود به همراه داشت خبر آمد که حمید لبخنده هم درگذشت.

یک لحظه یادم افتاد که حمید لبخنده یادآور دوره ای از زندگی هم نسلان من است که در تلویزیون آن سالهای دهه هفتاد سریال "در پناه تو" را یک اتفاق می‌دیدند. یک مجموعه‌ای که از ارتباطات جوانان و دوست داشتن و عاشق شدن آنها حرف می‌زد، اگرچه بسیار دست به عصا و دست و پا شکسته!

او موقعیت عشقی مثلثی بین 2 دانشجو پسر (رامین پرچمی، پارسا پیروزفر) و مریم افشار (لعیا زنگنه) را به تصویر کشیده بود که یکی از آن پسرها به احترام روابطی که داشتند خود را کنار کشید و سکوت اختیار کرد و ... ولی عاقبت مریم با یک هم دانشجویی دیگر محمد (حسن جوهرچی) به سرانجام می رسد و ...

اگرچه لبخنده قبل‌تر هم سریال ساخته بود اما "در پناه تو" در سال 1374 بود که او را مطرح ساخت و موضوعی که انتخاب کرده بود هم موضوع داغی بود، بعد از اتفاقات دوران دانشجویی و ... معلوم می‌شد که مریم بچه دار نمی شود و این قضیه سرآغاز مسائل دیگر در زندگی او و محمد است و ...

این سریال در زمان پخش با سانسور مواجه شد و بسیاری از قسمتهای آن حذف شد و شخصیت پارسا با بازی پارسا پیروزفر هم کاملا دچار تغییر گشت که بعد از سالها لعیا زنگنه در مصاحبه‌ای به آن اشاره کرد.

شاید بسیاری ندانند که حمید لبخنده خواهر زاده نویسنده سرشناس ایران احمد محمود است، صاحب آثاری چون : "همسایه‌ها"، "زمین سوخته"، "مدار صفر درجه" و "درخت انجیر معابد" و ...

اما جدای از این حمید لبخنده با استاد حمید سمندریان و همسرش هما روستا از قبل از انقلاب بسیار صمیمی بود و او سال‌های طولانی مدیریت آموزشگاه حمید سمندریان را عهده‌دار بود. او بعد از درگذشت هما روستا هم این مسئولیت را کنار نگذاشت اما بدون دوستانش دیگر این آموزشگاه لطفی نداشت: «هر روز که در اینجا را باز می‌کنم و وارد می‌شوم، دلتنگ حمید و هما می‌شوم و بغضی گلویم را می‌گیرد که اگر مراقبت نکنم...»

در این میان یک اتفاق بسیار جالب وجود دارد و آنهم دایر کردن یک رستوران بعد از انقلاب است. این رستوران پاتوق بچه‌های تئاتری بود، آشپزش مادر هما روستا بود و بانوی هنرمند خودش ظرف‌ها را می‌شست. سر گارسون‌هایش هم حمید لبخنده بودند و احمد آقالو و حسین عاطفی. رستورانی که در آن تئاتر تمرین می‌کردند و بیش از اینکه عطر و طعم غذا در آن حس شود، جایی بود برای گفتن از تئاتر و همه نمایشنامه‌هایی که رویای اجرایش را داشتند.

در سال ۵۹، هنگامی که به اصطلاح انقلاب فرهنگی در ایران رخ داد، بسیاری از استادان اخراج شدند و عده‌ای هم از ایران مهاجرت کرده بودند. هم حمید سمندریان و هم خانم هما روستا در این زمان واقعاً‌ بی‌پول می‌شوند. در آن زمان منزل سمندریان در پلاک ۱۴۱ بعد از تقاطع خیابان کاخ و لبافی‌نژاد- که قبل از انقلاب نامش فرانسه بود- قرار داشت. گویا در سال 1360 تئاتر گالیله را استاد سمندریان می خواهند اجرا کنند اما به او اجازه نمی دهند و ... حمید لبخنده تعریف کرده است:

««آن زمان خانه استاد سمندریان در خیابان کاخ بود و معمولا ما بعد از تمرین «گالیله» از تالار وحدت تا خانه استاد را پیاده می‌رفتیم و دورهم جمع می‌شدیم. آن بعدازظهر غمگین که آن ماجرا پیش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگی استاد در طبقه همکف، متوجه مغازه‌ای بزرگ و خالی شدم با نیم طبقه‌ای وسیع که از پس شیشه‌های بزرگش پیدا بود. پرسیدم آقا این مغازه خالی متعلق به کیست؟ استاد گفت متعلق به همه مالکین است. قرار بوده پارکینگ باشد اما چون درخت‌های کهن چنار در مقابلش سر به آسمان می‌سایند، شهرداری اجازه استفاده پارکینگ نداد و کاربری‌اش را تجاری کرده است.

حمید لبخنده

‌به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتیم و قرار شد تا مدیران تئاتر از استاد عذرخواهی نکنند، به تئاتر بازنگردیم و گفتیم باید واکنش نشان دهیم. من پیشنهاد کردم به عنوان عکس‌العمل دربرابر برخوردی که با گروه ما شده، آن مغازه را به کتابفروشی تبدیل کنیم و کتابفروش شویم اما شرایط ملتهب‌تر از آن بود که کسی مثل استاد سمندریان کتابفروشی باز کند و در امان باشد. پس تصمیم گرفته شد رستوران باز کنیم.

خانم روستا از اداره تئاتر بازخرید شده بود و پولی گرفته بود. آقای سمندریان هم از پدرش پولی قرض کرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسایگانش - که همه دوستانش بودند- گرفت. چند ماهی آنجا کار کردیم و تیر و تخته ریختیم و فضای همکف آن را به رستوران و نیم طبقه‌اش را به پلاتویی تبدیل کردیم برای تمرین تئاتر. همه جا گفتیم این حرکت یک اعتراض است اما متاسفانه همان اوایل کار، دوستان نزدیک ما که خودشان را با آن شرایط تطبیق داده بودند و کار می‌کردند، در مورد سمندریان و گروه ما گفتند که آقایان به اصل خودشان بازگشته‌اند! و این برای ما غم‌انگیز بود.

در حالی که تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نیم طبقه جمع می‌کرد و نمایشنامه‌هایی همچون «پدر» استریندبرگ، «راهب و راهزن»، «گالیله»، «ایوانف» و... را روخوانی، تحلیل و تمرین می‌کردیم. رستوران بهانه‌ای بود برای یک ظهر، ناهار، درآمد و ادامه‌اش تئاتر. اما اجازه اجرای آثاری که آقای سمندریان دست می‌گرفت، به دست نمی‌آمد.»

تصور کنید که مشتری می‌رود تا کباب بخورد و می‌بیند که محمدعلی کشاورز و اسماعیل محرابی نشسته‌اند و صاحب‌رستوران دارد درباره‌ی برشت صحبت می‌کند!‌ آن‌جا برای مردم محیطی عجیب و نامتجانس بود، چون عموماً فرهنگ رستوران و کبابی، آن هم در آن سال‌ها متفاوت بود. تصور کنید وارد یک کبابی شده‌اید و آن‌جا قطعه‌ای از باخ به رهبری فون‌کارایان در حال پخش باشد!

در پناه تو


بسیاری از هنرمندان از جمله جلال مقدم، اسماعیل محرابی، محمدعلی کشاورز، بچه های دانشگاه هنر، بهروز بقایی، آذر فخر قبل از رفتنش از ایران، فردوس کاویانی، مصطفی تاریک، فریماه فرجامی، عباس کیارستمی، و اکثر بچه‌های سینما و تئاتر به آن‌جا می‌رفتند. نمایشنامه‌خوانی می‌کردند، متن می‌خواندند، شاگردان آقای سمندریان می‌آمدند و راجع به تئاتر حرف می‌زدند، و گپ و گفتی آرتیستی داشتند.

برای یک بازیگر حس گارسونی باید تجربه‌ای عجیب باشد، لبخنده توضیح داده است: « در آغاز حس‌مان این نبود که مشتری می‌آید. همیشه منتظر تماشاچی بودیم! وقتی مشتری می‌آمد، فکر می‌کردیم تماشاچی آمده. هرکه هم می‌آمد، باید سیر می‌شد و می‌رفت و این طور بود که تاب می‌آوردیم. رستوران اما نه تنها هیچ درآمدی برای‌مان نداشت، زیان هم داشت چون بلد نبودیم، کار ما نبود. انگار یک مهمانی بود.

اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشته‌های دیگر مثل محمود دولت‌آبادی، حسین علیزاده و... به آنجا می‌آمدند. کم کم آنجا پاتوق آرتیست‌ها شده بود و این برای‌مان خیلی مطبوع بود. واقعیت این است که دنبال درآمدش نبودیم. اگر هم بودیم، راهش را نمی‌دانستیم. ناگهان از این تکرار به تنگ آمدیم. تکرار بی‌نتیجه تمرینات عصر، تکرار بی‌معنای فروش غذا، تکرار زندگی بی‌حاصل و درغروبی دلتنگ، به آقای سمندریان گفتم آقا! اینجا را ببندیم! و او هم گفت ببندیم! صبح فردا رستوران را بستیم و هرکدام‌مان به راهی رفت.»

روحشان شاد و یادشان گرامی.

منبع: ایسنا ، تابناک

ارسال به دوستان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱۶
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
۲۱:۱۰ - ۱۴۰۰/۱۰/۱۹
15
1
پارسا پیروزفر تو سریال برادر لعیلا زنگنه بود نه رقیب عشقی رامین پرچمی. بهتره متن رو اصلاح کنید
#videojsscript