درک تامپسون
ترجمۀ: حسنی سهرابی - ترجمان
مرجع: Athlantic
آلبرت انیشتین در اوایل دهۀ نخست قرن بیستم. آرِتا فرانکلین در دهۀ شصت. استیو جابز در دهۀ اول قرن بیستویکم. بازههای خاصی از زمان هست که دانشمندان، هنرمندان و مخترعان روزهای خارقالعاده و پرثمری را سپری میکنند.
این قضیه دربارۀ بیشتر آدمها -دستکم در مقیاسی کوچکتر- صادق است. هیچ پیش آمده در برهههایی از زندگیتان حس کنید در کارتان مثل آبخوردن به پیش میروید، درحالیکه اوقات دیگر احساس میکنید نالایق و خمودهاید؟ احتمالاً میتوانید این برهههای سرشار از موفقیت را در زندگی دوستان و همکاران و رقیبانتان نیز تشخیص دهید.
داشون وانگ، اقتصاددان دانشگاه نورثوسترن، نام این فوران استثنایی خلاقیت را «دورۀ شکست ناپذیری» گذاشته است؛ اصطلاحی که معمولاً در ورزش به کار میرود. به گفتۀ وانگ «نود درصد مردم در طول زندگیشان شکستناپذیری را تجربه میکنند. اکثر آنها یک بار و برخی دو بار. خوب میشد اگر تعداد این دورهها بیشتر بود».
وانگ چند سالی است که میخواهد سر از رمز و راز این خوشههای خلاقیتِ استثنایی دربیاورد و بفهمد افراد و شرکتها چطور می توانند تعداد این دورهها را چندبرابر و مدتشان را طولانیتر کنند. سه سال پیش، او با همکاری پژوهشگران دانشگاه نورثوسترن، دانشگاه میامی، دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا و دانشگاه اروپای مرکزی، واقع در بوداپست، مقالهای نوشت که از مجموعهاطلاعات عظیمی استفاده میکرد تا خروجی شغلی بیش از ۲۰هزار هنرمند، کارگردان و دانشمند را ردیابی کند. این پژوهشگران دریافتند که، تقریباً، همۀ آن افراد خوشههایی از کارهای بسیار موفق دارند. این کارهای بسیار موفق بر اساس قیمتهای بیشاز معمولِ حراجیهای هنری، نمرههای آیامدیبی، یا ارجاعات مجلههای علمی تعیین شدند. او و همکارانش مینویسند «فوران کارهای بسیار مهم را میتوان، به نحوی مشهود، در همۀ دنیا و در همۀ حیطهها مشاهده کرد». کم و بیش، هرکسی دورهای در زندگی خود دارد که بهترین کارها و تولیدات خود را ارائه میدهد، حتی اگر آن کارها، مثل مورد آرتا فرنکلین، بزرگترین آثار و محصولات قرن بیستم نباشند، بهترین آثار عمر آن فرد هستند.
پس این دورههای شکستناپذیری از کجا میآیند؟ هر یک از ما چطور میتواند برای یک یا دو -یا ۱۰۰- بار دورۀ سرشار از موفقیت برنامهریزی کند؟ وانگ چندین سال برای پاسخ به این سؤال وقت گذاشت. اما جستوجوی او بیشتر وقتها سر از کوچههای بنبست در میآورد. او میگوید «هرچه بیشتر میگشتیم و هرچه تلاشهایمان بیشتر شکست میخورد، انگارۀ دورههای شکستناپذیری بیشتر تصادفی به نظر میرسید».
عقل متعارف میگوید دورههای شکستناپذیری در میانسالی اتفاق میافتند. تحلیل معروفی از عملکرد دانشمندان و مخترعان به این نتیجه رسید که توانایی آنها، برای تولید بینشهایی که منجر به برندهشدن جایزۀ نوبل شده است و مشارکتهای تکنولوژیکی که نقطۀ عطف محسوب میشوند، بین ۳۵ تا ۴۰ سالگی آنها به حداعلی میرسد. تحلیلی دیگر، از «منحنی سن-نبوغِ» موسیقیدانان جاز به این نتیجه رسید که ثمردهی موسیقایی تا حدود ۴۰ سالگی، بهطور پیوسته، افزایش مییابد و پس از آن به تندی کاسته میشود.
تحلیل وانگ -که سنجهای وسیعتر برای سنجش ثمردهی را برای گروه بیشتری از مردم به کار برد- هیچ یافتۀ خاصی در مورد ثمردهی آدمهای میانسال در بر نداشت. درعوض، احتمال وقوع دورههای شکستناپذیری برای هنرمندان و دانشمندان جوان، درنیمۀراه و درپایانراه به یک اندازه بود. نظریههای دیگر نیز به همین ترتیب زیر سؤال رفتند. او فکر کرد شاید داستان شکستناپذیری داستان اعداد و ارقام است، و دورههای شکستناپذیری وقتی اتفاق میافتند که شما بیشترین تعداد آثار را تولید می کنید. یا شاید دورههای کاری بهشدت موفق، ناشی از تمرکز روی یک گونۀ خاص هنر یا رشتۀ علمی است؛ همانطور که قانون معروفِ ۱۰،۰۰۰ ساعت تمرین کتابِ استثنائیهای مالکوم گلدول میگوید. یا شاید دورههای شکستناپذیری به شخصی که با او کار میکنیم مربوط است؛ وقتی به سوپراستارهای حوزۀ مورد نظرمان نزدیک میشویم از همیشه موفقتریم. اما هیچیک از این شایدها با مجموعهدادههای وانگ جور در نمیآمد.
تا امسال در بر همان پاشنه میچرخید، اما تابستان امسال، وانگ و نویسندگانِ همکار او اولین نظریۀ جامع خود را دربارۀ ریشۀ این موفقیتها منتشر کردند. این نظریه ایدهای پیچیده است که خلاصهاش در این سه کلمه جمع میشود: اکتشاف، سپس بهرهبرداری.
در سال ۱۹۹۱ جیمز جی. مارچ، پروفسور مدرسۀ عالی کسبوکار استنفورد، مقالهای تأثیرگذار منتشر کرد به نام «اکتشاف و بهرهبرداری در آموزش سازمانی». او در این مقاله کار را به دو بخش کلی تقسیم کرد: اکتشاف ایدههای جدید و بهرهبرداری از مسلمات قدیمی. بر فرض، شما تولیدکنندۀ خودرو هستید؛ هر سال باید تصمیم بگیرید روی نوآوریهای آینده، مثل نرمافزار خودروهای خودران، سرمایهگذاری کنید یا روی یافتن راههایی برای بیرونکشیدن عواید تازه از تکنولوژیها و مواد موجود. هزینۀ بیش از اندازه بر روی تحقیق و توسعۀ خیالپردازانه همان و سقوط شدید سود امسال همان؛ تمرکز بیش از اندازه بر پیچ و تاب دادن به خط تولیدهای موجود هم مساوی است با کلهپاشدن به دست چند استارتآپ تازهنفس، ظرف مدت یک دهه.
افراد هم با همین انتخاب روبهرو هستند. من میتوانم در هر هفتهای که میگذرد تقریباً راجع به هر چیزی که دلم میخواهد بنویسم. من عاشق کاویدن ایدههای جدید و صنایع نوظهورم. اما اگر مقالهای دربارۀ موضوعی کاملاً جدید بنویسم، امکانش هست کارم را خوب انجام ندهم، یا هیچکس نخواهد مطلبی دربارۀ آن موضوع بخواند. ضمناً، هر وقت مقالاتی دربارۀ آیندۀ کار مینویسم، آدمهای زیادی آنها را میخوانند. حال، آیا باید بگذارم کنجکاویام در زمینههای جدیدی پرسه بزند که ممکن است شغلم را به خطر بیندازد یا باید تلاشم را مضاعف کنم تا به یک آیندهپژوهِ کار تبدیل شوم؟ تنش همان است: اکتشاف یا بهرهبرداری؟
وانگ در آخرین تحلیل خود دریافت که هنرمندان و دانشمندان، پیش از شروع دورۀ شکستناپذیریشان، تمایل دارند سبکها یا موضوعات متنوع را امتحان کنند. در پی این دور از اکتشاف، دورهای از تمرکز مولّد و خلاق سرمیرسد. او میگوید «دادههای ما نشان میدهند که مردم میبایست در کار خود تعدادی چیز مختلف را اکتشاف و کندوکاو کنند، مدتی دربارۀ اینکه بهترین چیز متناسب با مهارتهایشان کدام است فکر کنند و، بعد، از آنچه یادگرفتهاند بهرهبرداری کنند». این ترتیب و توالیِ دقیق -اکتشاف، سپس بهرهبرداری- بهترین پیشبینیکنندۀ شروع دورۀ شکستناپذیری است.
وانگ به زندگی هنری جکسون پولاک، هنرمندی که به پاشیدن و چکاندن رنگ روی بوم نقاشی معروف است، اشاره میکند. وقتی پولاک، در اوایل دهۀ ۱۹۳۰، شروع به نقاشی کرد سبکهای متنوعی را امتحان کرد، ازجمله هنر انتزاعی و سوررئالیسمِ یادآور آثار مارک کاگال. ناگهان، در میانههای دهۀ ۴۰، «سبک قطرهای» را طرح کرد که یک جور در همریختگی مرموز داشت. او حدود چهار سال تقریباً فقط در این سبک نقاشی کرد. در ۱۹۴۹، مجلۀ لایف نام جکسون پولاک را به همگان شناساند و پرسید که آیا او «بزرگترین نقاش زندۀ آمریکاست؟». سال بعد پولاک، در اوج شهرت، روش قطرهایاش را کنار گذاشت و دوباره، تا زمان مرگش، شروع به آزمودن راههای دیگر کرد.
حداقل در مورد هنرمندان و کارگردانهای فیلم و دانشمندان، نه اکتشاف و نه بهرهبرداریِ صرف بهخودیخود کمک چندانی نمیکنند. وانگ و دیگر همکارانش مینویسند «وقتی بهرهبرداری بهتنهایی اتفاق میافتد، شانس اینکه این بخش با یک دورۀ شکستناپذیری همزمان و مقارن شود، در هر سه حوزۀ کاری، بهطور معناداری کمتر از حدانتظار است». فقط هنگامی احتمال وقوع دورۀ شکستناپذیری، بهطرز معناداری، افزایش مییابد که دورههای تمرکز هدفمند درست بعد از دورههای آزمون و خطا قرار گیرند.
این پژوهش چیز فوقالعاده امیدوارکنندهای را مطرح میکند: دورههای شکست میتوانند دورههای رشد باشند، اما فقط در صورتی که تشخیص دهیم چه زمانی از اکتشاف دست بکشیم و سراغ بهرهبرداری برویم. اگر در همین لحظه به دور و برتان نگاه کنید، آدمهایی را در زمینۀ کاریتان میبینید که دمدمی و نامتمرکز به نظر میرسند و، احتمالاً، فرض را بر این میگذارید که همیشه همینطور خواهند ماند. آدمهای دیگری را هم خواهید دید که بهشدت متمرکز و بسیار موفق به نظر میآیند و احتمالاً دربارۀ آنها هم همین فکر را میکنید. اما مقالۀ وانگ از ما میخواهد این احتمال را در نظر بگیریم که بسیاری از آدمهای بیثباتِ امروز ستارههای فردا باشند، ستارههایی که فقط چند ماه یا چند سال با دورۀ شکستناپذیریشان فاصله دارند. دورۀ اکتشاف شبیه کِشتوکار در زمستان است؛ هیچ رشد و نموی را نمیتوان دید، اما فرایندی زیرزمینی در کار است و، به وقت خود، ثمر خواهد داد.
چندین سال پیش، دیوید اپستینِ روزنامهنگار کتاب وسعت یا عمق۱ را نوشت و در آن استدلال کرد که تخصصیشدنِ زودهنگام استراتژی ضعیفی برای موفقیت در دنیایی با مشکلات پیچیده است که پاسخهای ساده جواب کارش را نمیدهد. اپستین می گوید، بهجای تخصصیشدن زودهنگام، بهتر است افراد زمینهها و رویکردهای متنوع را بکاوند و دانستههایشان را برای ایجاد راهحلهای تازه درهمببافند. به نظر میرسد پژوهش وانگ از این مدعا حمایت میکند. تناقض مرکزی توالی اکتشاف-بهرهبرداری این است که دورههای شکستناپذیری مصادیقی از تخصصیشدن هستند، اما خودِ تخصصیشدن منجر به دورۀ شکستناپذیری نمیشود. بهترین بهرهبردارانِ امروز بهترین اکتشافگرانِ دیروز بودهاند.
فواید اکتشاف فقط منحصر به دوران مدرسه نیست. مطالعهای در سال ۲۰۱۴، دربارۀ اشتغال جوانان، دریافت کسانی که در اوایل عمر کاری خود بیشتر شغل عوض کردهاند، در سالهای اصلی فعالیت شغلیشان دستمزد و درآمد بیشتری دارند. از این شاخه به آن شاخه پریدن شاید رفتار فردی غیرحرفهای به نظر برسد که نمیداند چه میخواهد، اما این کارِ او، درواقع، باعث میشود، به احتمال بیشتر، در آینده شغلی بیابد که از ترکیب مناسبی از مهارت، معنا و پولی قابلتوجه برخوردار باشد. بگذارید تأکید کنیم، اکتشاف مانند خرید سهامی است که در طولانیمدت سود میدهد.
دستِآخر، وانگ و همکاران او نقدی وسیعتر به نظام آموزش و نوآوری آمریکا وارد میکنند. آموزش ایالات متحده تخصصیشدنِ زودهنگامی را به ورزش و موسیقی و دیگر فعالیتهای فوقبرنامۀ جوانان تحمیل میکند و وعدۀ تربیت کودکانی اعجوبه را میدهد. اما اگر وجود دورههای آزمون و خطای طولانی ضروری است برای اینکه بتوانیم خلاقانهترین آثارمان را خلق کنیم، دستبرنداشتن آمریکاییها از تخصصیشدنِ زودهنگام سبب میشود توشۀ تواناییها و ظرفیتهایی که کسب میکنیم پربار نباشد. مطالعات متعددی که مؤسسات بینالمللی سلامت و بنیاد ملی علوم دربارۀ تصمیمات مربوط به بودجهبندی انجام دادهاند نشان میدهند سوگیری نظاممندی علیه ایدههای پژوهشیِ بهشدت اصیل وجود دارد و محققانی که در زمینههای اکتشافی فعالیت میکنند با موانعی روبهرو هستند. حتی در حیطههایی همچون کمکهزینههای علمی، که اصولاً مختص خط مقدم دانش است، آمریکاییها همچنان تلاش میکنند، بهجای گشودن مرزهای دانش، بیشتر و بیشتر با چیزهایی که از قبل میدانند سر و کار داشته باشند.
مقصودمان این نیست که بگوییم اکتشاف خوب است و بهرهبرداری بد. بلکه میخواهیم بگوییم همۀ موفقیتها -موفقیت شغلی، رونقیافتن شرکت، شکوفایی ملی- مستلزم توجه به این نکته است که کشف و شناسایی ایدههای جدید و بهرهبرداری از آنچه پیش از این به دست آمده تأثیر متقابلی بر هم دارند. رویهمرفته، ظاهراً آمریکا دچار این مشکل است که بیشازحد بهرهبرداری میکند و کمتر از آنچه باید اکتشاف. وانگ میگوید «ما استاد تشویق مردم به تمرکزِ هرچه بیشتر و تنبیه کسانی شدهایم که خارج از مسیر تعیینشدهشان پرسه میزنند. فکر میکنم آمریکا، به اندازۀ کافی، افکار بدیع را ارج نمینهد». درست است، ما کمبود عملیات کشف و شناسایی در سطح ملی داریم، چون نظریات موفقیت ما بر ثمربخشی فوری متمرکز است و این میتواند فواید مقدار اندکی سرگشتگی و کنجکاوی را از چشممان پنهان کند.