پیام غیاثی*
همیشه یکی از بهترین بزنگاهها برای محک زدن مکاتب فکری و همچنین داعیهداران نظم های نوین اجتماعی، "شرایط واقعی و بحرانی" است و عیار هر یک، اساسا در چنین کارزارهایی است که به خوبی روشن شده و صیقل میخورد. یا سربلند خارج میشوند، یا آبدیده شده و عیوب خود را رفع میکنند و یا به کل فرو میریزند.
در وانفسای اتفاقات اوکراین دو خبر، از منظر مطالعات جنسیت، دوشادوش هم جلب توجه میکنند:
خبر اول، عدم اجازه خروج مردان 18 تا 60 سال اوکراینی از کشور و خبر دوم، خروج بیش از 2 میلیون زن و بچه از اوکراین است؛ یک تبعیض جنسیتی تمام عیار: عدم اجازه خروج از منطقه جنگی با سنجۀ جنسیت.
این تبعیض آشکار را چگونه میتوان توضیح داد؟ اگر چنین تبعیضی به صورت قانونی نیز اعمال نمیشد آیا در عمل چیزی جز آنچه شاهدش هستیم رخ میداد؟ آیا اساسا هر تبعیضی که واحدهای اجتماعی بر اساس جنسیت (قانونا یا عرفا) اعمال میکنند، بالذاته نادرست است؟ آیا تعبیر "نابرابری منطقی" می تواند تعبیری معتبر باشد؟
تبعیضی که امروز در اوکراین اعمال میشود، در یک صورتبندی عرفی، بر دست کم دو ستون اصلی استوار است: نخست:جنگ و شرایط جنگی اساسا وضعیتی است که به قوای بدنی بالا و با ثبات نیاز دارد و دومی: زنان در شرایط سخت جنگی بسیار آسیب پذیر تر از مرداناند.
آیا این تبعیض و نابرابری (از منظر جنسیتی و نه آزادی فردی یا انقیاد فرد در واحدهای اجتماعی) قابل دفاع و برگرفتنی و یا غیر قابل دفاع و برناگرفتنی است؟ انواع گروه های فمنیستی چه مواجههای با این تبعیض دارند یا می توانند داشته باشند و نوع مواجهه آنها چه تبعاتی در دیگر حوزه ها خواهد داشت؟ مراد فعالان این حوزه از برابری جنسیتی دقیقا چیست؟ برابری در چه؟ به طورکلی دست کم از دو دریچه می توان به این موضوع نزدیک شد. یکی زیست شناختی و دیگری جامعه شناختی. از ترکیب این دو نیز می توان به دست کم سه دسته پاسخ احتمالی برای سوالات بالا رسید که در ادامه به آنها می پردازیم.
پیش از ورود به بحث، با یک پیش درآمد آغاز می کنیم:
ابتدا مختصرا برخی از تفاوت های مُسَلَّمِ زیست شناختی میان زنان و مردان را که به این بحث مربوط می شوند اجمالا مرور می کنیم. به طور متوسط میزان هورمون تستسترون در مردانِ بالغ 15 تا 18 برابر بیشتر از زنان بالغ است که خود منجر به رشد و توسعه بیشتر ماهیچه ها و استخوان ها می شود. به همین منوال، تعداد گلوبول های قرمز در مردان به طور متوسط 600 هزار در هر میکرولیتر بیشتر از زنان است. حجم ریه مردان نیز به طور متوسط بزرگ تر گزارش شده است. این داده های گزارش شده مستقل از نژاد، فرهنگ، جغرافیا، پیشرفت های فناورانه وتحولات اجتماعی بوده و اصطلاحا فراگیر و جهانی هستند.
با این مقدمه، به سه دسته پاسخ احتمالیِ پیش گفته در بالا ورود می کنیم:
دسته اول: تفاوت های زیست شناختیِ میان زنان و مردان، واقعی ولی به اشتباه در مناسبات اجتماعی منعکساند.
گروهی از فعالان اجتماعی، در عین حال که منکرِ تفاوت های زیست شناختی پیش گفته نیستند اما انعکاس و ترجمان آنها را در مناسبات و الگوهای رفتاریِ اجتماعی برنمیتابند.
به عبارتی با یک رویکرد اراده گرایانه، مُتِصَرف و رو در رو با واقعیتهای زیستی، معتقدند نه تنها میتوان که باید نابرابریهای زیستی را متناسب با شرایط جدید "تصحیح" و "نقصان های" طبیعت را با انواع تدابیرِ "توانمندساز" برای انسان مدرن جبران کرد. تدابیری که با یک باور و ایمان خارق العاده به توانِ جامعه در شکل دهیِ افراد، عموما از انواع مهندسی های اجتماعی با ابزار آموزش و سیاست گذاری های بالا به پایین عبور میکند.
درک این گروه از فعالان اجتماعی از برابری، یک برابری نظیر به نظیر است. به عبارتی به جای برابری در حق انتخاب، برابری یک به یک در ویژگیها، تمایلات، علایق، انتخاب ها و خروجیها را دنبال میکنند و در یک رویکرد کاملا آمرانه و مداخله گرانه سودای تربیت انسانی به کل جدید در سر می پرورانند.
نمود بیرونی چنین رویکردی در برخی از سیاست های برابری جنسیتی بویژه در کشورهای اسکاندیناوی قابل مشاهده است. سیاست توزیع یکسان زنان و مردان (50:50) در مشاغل و مَناصب.
به عبارتی برابری جنسیتیِ مطلوب زمانی محقق شده است که زنان و مردان به تعداد برابر در مشاغل و مناصب مختلف توزیع شده باشند. در این نگاه هر گونه توزیع نابرابر (به لحاظ عددی) نشانه نوعی تبعیض و هر نوع تبعیضی نیز نه تنها زدودنی است که باید زدوده شود.
به همین ترتیب، مدعیان این نگاه اگر در ادعاهای خود صادق باشند، لابد در فقره مشاغل و وظایف نظامی نیز معتقدند با آموزش و توانمندسازی زنان باید هدف گذاری 50:50 را دنبال و ارتش ها را به سمت تعداد برابر هر دو جنس سوق داد.
به عبارتی آنچه در اوکراین مشاهده می کنیم، برناگرفتنی و مذموم است و با یک برنامه زمان بندی شده باید در شرایطی مشابه در آینده شاهد حضور برابر زنان و مردان در جبهه های جنگ باشیم و اگر در ادعاهای خود ناصادق باشند، در ارتباط با مشاغل و مناصبی که بالقوه نافع خواهند بود، پر سر و صدا و در ارتباط با مشاغل و موقعیت های نه چندان جذابی (مانند جنگ) که نافع نخواهند بود، سکوت اختیار خواهند کرد.
دسته دوم: تفاوت های زیست شناختیِ میان زنان و مردان، غیر واقعی و به اشتباه در مناسبات اجتماعی منعکس اند.
گروه دیگری از فعالان اجتماعی پا را از دسته اول فراتر گذاشته و معتقدند تفاوت های زیست شناختی میان زنان و مردان به کل و اساسا ناواقعیاتی هستند برساخته جامعه و نتیجه تلقیناتی اند که در روندهای جامعه پذیری اعمال می شوند پس اصالتی ندارند.
به عبارتی انسان را برساخته ای تماما، و نه بخشی از آن، اجتماعی میدانند و همانند دسته اول، باور دارند نه تنها می توان که باید در راه زدودن تفاوت های زنان و مردان گام برداشت. در همین راستا، گمانه زنی در مورد نظر این فعالان در زمینه مشاغل و وظایف نظامی مانند دسته اول است.
دسته سوم: تفاوت های زیست شناختیِ میان زنان و مردان، واقعی و طبیعتا در مناسبات اجتماعی منعکساند.
این گروه، برخلاف دسته اول و دوم، معتقدند تفاوت های پیش گفته میان زنان و مردان ریشه های ژرف و ستبر زیست شناختی داشته و در عین حال که بر تاثیر شرایط محیطی و تربیتی بر احوالات و تمایلات انسانی صحه می گذارند اما تصور این که می توان در تفاوت هایی از جنس تفاوت های پیش گفته در بالا با روندهای جامعه پذیری تغییری پایدار ایجاد کرد را نشان از یک فقر عمیقِ شناختی از زیست شناسی، تکامل و به طور کلی طبیعت می دانند. فقری از همان جنس فقر که انسانِ "عصر روشنگری" را نیز با توهمِ اشرافِ همه جانبه بر پیرامون، به مرور به دخالت های بی حد و حصر و بی مهابا در طبیعت واداشت و شد آنچه نباید می شد (فجایع زیست محیطی).
فقری که نسبت به نظم های ظریفِ زیبایی شناختی که طی قرن ها پیرامون تفاوت های زیست شناختی زنان و مردان تنیده و بارور شده، کاملا نابیناست. فقری که گشاده دستانه تخریب می کند ولی در ساختن و بازآفرینی نظم های جدید زیبایی شناختی شدیدا تنگ دست است. فقری سهوی یا عمدی که در بحث پیش رو شاید بتوان وجوه عمیق روان شناختی برای آن قائل شد و ریشه های آن را در تجربیات ناگوارِ شخصی از تبعیض های نابجای خانوادگی یا اجتماعی ریشه یابی کرد.
این دسته از فعالان، انسان را برآیندی از نیروهای محرکه زیستی و اجتماعی به صورت توأمان می دانند و بدون بزرگ نمایی بیش از حدِ "روندهای جامعه پذیری"، وجوه عمیق و عیانِ زیست شناختیِ انسان را به رسمیت می شناسند و معتقدند فناوری ها و تحولات اجتماعی اساسا از بلاموضوع کردن نیروهای اصیل و بنیادین زیست شناختی، که به هزاران سال تکامل پشت گرم اند، عاجز اند. از همین رو بیش از آن که به دنبال مهندسی های اجتماعی از جنس دسته دوم و سوم باشند، رویکردی همدلانه و از سر صلح با طبیعت اختیار کرده و برابری در حق انتخاب، بهره مندی یکسان از فرصت های برابر برای زنان و مردان (و نه توزیع های برابر) و شایسته سالاری را پیگیری می کنند.
با علم به این که فرصتهای برابر برای زنان و مردان ضرورتا منجر به انتخاب های یکسان و توزیع عددیِ برابر نخواهد شد. آنچنان که مطالعات منتشر شده در International Journal of Psychologyو Psychological Science نیز به خوبی نشان میدهند (رجوع به "فرصت های برابر یا خروجی های برابر؟" – شرق 3506).
مختصرا، از نگاه دسته سوم، هر نابرابری در توزیع جنسیتی ضرورتا نشانه نوعی تبعیضِ ناروا نیست. زنان و مردان هر یک مجموعهای از توانایی ها و البته ناتواناییها هستند و به تعبیری زنان و مردان در نابرابریهای خود برابرند. انواع مناسبات و الگوهای اجتماعی نیز از این نابرابریها متأثر هستند.
زنان و مردان در بسیاری از علایق و توانایی ها با یکدیگر همپوشانی و در مواردی از یکدیگر متمایزند. به همین نسبت، بهویژه در وظایف و مشاغلی که برخی ویژگیهای متمایز کننده دو جنس آشکارا به چالش کشیده میشوند (مانند وظایف بدنی و نظامی) نیز در یک روال طبیعی و منطقی، زنان و مردان توانایی و تمایلی یکسان نداشته و نتیجتا توزیعشان نابرابر خواهد بود.
یک نابرابری منطقی. یک توزیع جنسیتی نابرابر و منطقی. در این میان آنچه مهم است دفاع از حق انتخاب و فرصتهای برابر است و نه توزیع و خروجی برابر.
در همین راستا، وضعیت امروز اوکراین نیز وضعیتی به لحاظ جنسیتی نابرابر و در عین حال منطقی و تا حد زیادی گریزناپذیر است. نوعی نابرابری منطقی که ابزار مواجهه با آن، نه نزاع با طبیعت و اعزام زنان به جبهه های جنگ که متوقف یا رباتیزه کردن جنگهاست.
تفاوت های زیست شناختی زنان و مردان محدود به موارد پیش گفته در بالا نبوده و به همین منوال، این نابرابریِ منطقی و توزیع نا متقارنِ جنسیتی میتواند محمل های متعدد دیگری در اجتماع بیابد که به شکلی مشابه، مواجهه با آنها بیش از آنکه نیازمند مهندسی با هدف گذاری توزیعِ برابر باشد نیازمند مهندسی برای ایجاد فرصتهای برابر و واگذار کردن نتیجه به انتخاب افراد است.
در مجموع و در نهایت سؤال کلان و افق سازی که به بهانه بحران اوکراین و تبعیض جنسیتیِ مورد بحث، ارزش طرح و تأمل دارد تعریف فعالان این حوزه از برابری جنسیتی است: فرصت های برابر یا توزیعهای برابر؟ نزاع با طبیعت یا همدلی با طبیعت؟
----------------------------
*دانش آموختۀ علوم اجتماعی و زیستی