مخاطبان عصر ایران؛ فرشاد مومنی زاده- قلم را پتک کنیم. از دل کلمات، فریاد سر دهیم. بر سر که فرود آوریم و مقابل که هیهات سر دهیم؟ سالها زیر آوار کلمات، دفن شدهایم. فریاد سالیان گذشته، اکنون آوارهمان کرده است؛ قلمها کُند و دستها لرزان. دیگر یارای گفتن هم نیست.
از غیزانیهها گفتیم. از عطش آب در سرزمین آب. از خواب عمیق کودکی در عمق فاضلاب. از ریزش تخته سنگهای زمخت بر تن نحیف کودکان. از تشنگی هور در سیرابی لولههای نفت. از مکیدن کارون در سرچشمهها و چشمهای به تر نشسته کشاورزان از پمپاژ بیامان جانِ خوزستان به دوردستها. از دفن یک استان زیر ریزگردها.
سالهاست گفتهایم و نوشتهایم؛ بیهیچ گوش شنوا، زیر آوار کلمات، مدفون شده و به نفس افتادهایم؛ مثل آخرین نفسهای پیرمردی زیر خرواری از سنگ و آهن. مثلِ بدنهای له شده در آوار متروپل. مثلِ خونینپسری در آغوش هراسان یک پدر. مثلِ جسدهای بیجان شده. مثلِ هقهق ناتمام دختری در چند قدمی برجهای ویران.
باران هم در چشمها دیگر بند آمده است. شدهایم تماشاچیهای آواره؛ مثل شهروندان دوربین به دست در آوار متروپل. این آخری دیگر چه بود؟! لعنت به این آوار...