خانواده علایی ۱۶ سال است که خانه پدری ۲۰۰۰ متریشان را رایگان در اختیار مستأجران نیازمند قرار میدهند و تنها شرطشان سالم زندگی کردن است.
به گزارش همشهری آنلاین، همه بدختیهای دنیا روی سرش آوار شده به چند مشاور املاکی سر زده با این پولی که دارند هیچ کجای شهر خانه گیرشان نمیآید. صاحبخانه اتمام حجت کرده که میخواهد کرایه و پول پیش را زیاد کند و گفته اگر نمیتوانید تخلیه کنید.
این مشاور املاکی آخرین امیدش است، آقای جوانی که شاگرد مغازهدار است سیگار به دست پشت صندلی رئیسش نشسته و مداوم به نخ سیگار پُک میزند، زن جوان را که میبیند از ترسش که مبادا به گوش اوستا برسد سیگار را به زمین میاندازد و با پنجه پا لِهش میکند.
- بفرمایید خانم امری داشتید؟
- دنبال یک خانهام! کوچک هم باشد طوری نیست.
وقتی گفت که چقدر پول دارد آقای جوان که انگار حوصله گشتن دفتر را نداشت گفت با این پولی که شما دارید توی روستا هم نمیتوانید خانه بگیرید و با صدای بلند خندید طوری که بوی سیگار حال زن را بد کرد.
از نظرش دنیا به آخر رسیده بود مثل ابر بهار اشک میریخت و از زمین و زمان گلایه میکرد. آخر سال بود و موعد تخلیه خانه شده بود ولی با پولی که داشتند دیگر نمیتوانستند خانهای رهن یا اجاره کنند شوهرش چند وقتی بود بیکار شده.
پیرزنی که نفسزنان از آن سوی خیابان میآمد توجه زن جوان را به خود جلب کرد چند ساک دستی خرید دستش بود و از گرمای هوا کلافه شده بود. پیرزن سرش را بالا گرفت تا ببیند کسی را برای کمک پیدا میکند. زن جوان که حالا کنار دیوار مشاور املاکی نشسته بود نظرش را جلب کرد، جلوتر رفت.
- دخترم چیزی شده؟ مال محله ما نیستی مادرجان غریبی؟
حرفهای پیرزن که نهیبی برای زن جوان بود صدای گریهاش را بیشتر کرد. صورتش از شدت گریه و گرما سرخ شده بود با با کف دستش اشکهایش را پاک کرد و گفت:
-دنبال خانه میگردم شما سراغ نداری؟ صاحبخانه جوابم کرده
پیرزن را که انگار خدا رسانده بود لبخندی زد و گفت:
- خدایی که از رگ گردن به تو نزدیکتر است نمیگذارد آواره شوی مادر اینجا زمین خداست. برو سراغ حاج حسین چند روزی است خانهاش تخلیه شده و دنبال مستاجر میگردد بلند شو با من بیا او دست خدا روی زمین است خدا خیرشان بدهد.
- مادر این حاج حسین که میگویی کیست؟ چجور آدمی است؟
- آقای علایی مرد شریفی است نگران نباش. در روزگاری که همه دنبال این هستند گلیم خود را از آب بکشند و کاری به دیگران ندارند حسین آقا و برادرانش به فکر مردم هستند. در همین شهر خودمان آدمهای زیادی هستند که چندین خانه و آپارتمان دارند و حاضرند خالی باشند تا اینکه دست کسی بدهند. این خانواده شغلشان کشاورزی بوده یک زمانی کشاورز نمونه بودند و مزارعشان مانند نگین سبزی در این منطقه میدرخشید ولی از وقتی خشکسالی شد و آب به زمینها نرسید کشاورزی اینها هم به مشکل خورد، حسین آقا و برادرش بار و بندیل بستند و شهر به شهر اجارهنشین شدند تا با کرایه زمین کشاورزی و چاه آب امرارمعاش کنند، حالا چند روزی است برگشته تا تکلیف این خانه را مشخص کند ببین خدا چقدر هوایت را دارد.
پیرزن سیر تا پیاز خانه را برای زن جوان گفت با دست به درب کرم رنگی اشاره کرد و گفت اینجاست برو به سلامت مادر. راهش را کج کرد خداحافظی کرد، زن تا سرش را چرخاند تا ببیند خانه پیرزن کجاست دیگر اثری از او نبود زیر لب گفت به زودی با او همسایه خواهم شد. حتما پیدایش میکنم و تشکر میکنم.
چند دقیقه بعد زن جوان خودش را مقابل منزل حسین آقا دید گلهای یاس از دیوار حیاط به داخل کوچه خم شده بودند و عطرشان آدم را مست میکرد. بسم اللهی گفت و به آرامی زنگ در را فشار داد.
مردی با موهای جوگندمی و لبخند به لب جلوی رویم ظاهر شد، گلویش را صاف کرد و سلام گرمی داد. زن مستاجر به لکنت افتاده بود و نمیدانست از کجا شروع کند آب دهانش را قورت داد و گفت:
- مستاجرم به دنبال خانه میگردم شما را به من معرفی کردهاند، آمدهام شرایط را بپرسم، هزینه پیش و اجاره منزل شما چقدر است؟
مرد از جلوی در کنار رفت و در حالی که خانمش را صدا میزد به داخل خانه دعوتش کرد روی تخت گوشه حیاط نشست حوض کوچک وسط حیاط نظرش را جلب کرد ماهیهای قرمز و کوچکی که مشغول بازی بودند و اتاقهایی با پنجرههای مشبک و رنگارنگ، عجب آرامشی داشت این خانه.
تا خواست دوباره از میزان اجاره حرفی بزند آقای میانسالی که حالا فهمیده بود همان حسین آقاست حرفش را قطع کرد و پرسید: همسرتان چکاره است؟
از اوضاع زندگیاش گفت از شرایط سختی که بعد از بیکار شدن همسرش سپری کردهاند.
- شوهرم کارگر بود شرکت میرفت اما مدتی هست که بیرونش کردهاند حالا ما ماندهایم و سه فرزند و کمرمان زیر بار فشار زندگی خم شده است.
لبخندی بر لبش نشست و گفت: نگران نباش دخترم خوب جایی آمدی. نگران اجارهخانه نباش این خانه یادگار پدر و مادرم است خیلی دوست داشتند بتوانند دستگیر نیازمندی باشند و حالا که بین ما نیستند ما خواهر و برادرها به دنبال این هستیم تا روحشان در آرامش باشد. تنها شرطی که دارم این است که سالم زندگی کنید دوست ندارم پای افراد ناباب به این خانه باز شود اگر این قول را به من بدهید تا هر موقع شرایط زندگیتان بهتر شود میتوانید در این خانه بمانید.
حرفهایش انگار آب روی آتش بود دلش آرام گرفت و زمزمه کرد: خدایا یقین دارم هر لحظه کنارم هستی و صدایم را میشنوی.
حالا ۸ سالی از آن روز میگذرد زن به همراه همسر و سه فرزندش در خانه ۲ هزار متری خانواده علایی زندگی میکند و صبح و شب برای خانواده علایی دعای خیر میکند.
آقای علایی میگوید بیش از ۱۶ سال است که دعای خیر این خانوادههای مستاجر برکت زندگی او و خانوادهاش شده.