عصر ایران - میلیتاریسم (Militarism) در ادبیات سیاسی واژهای با بار معنایی منفی است. با این حال حدی از نظامیگری در بسیاری از دولتهای دموکراتیک نیز دیده میشود. همچنین این واژه در طنین مدرن امروزیاش، صبغهای منفی دارد وگرنه در برخی از دولتهای جهان قدیم، نظامیگری چنان در تار و پود سیاستورزی تنیده شده بود که تفکیک سیاستمداران از نظامیان، دشوار بود.
میلیتاریسم به دو معنا به کار میرود:
1- دخالت ارتش یا سایر قوای مسلح در سیاست
2- نفوذ فرهنگ ارتشی (یا نظامیگری) در جامعه.
در معنای دوم، فرهنگ سیاسی جامعه عمیقا متاثر از مفاهیم و نگرشهای نظامی است و نظامیگری به مثابه یک فرهنگ در زندگی سیاسی و اجتماعی نقش مهم و موثری دارد.
اما در معنای اول، میلیتاریسم دلالت دارد بر خروج ارتش از حدود وظایف حرفهایاش. در دیکتاتوریهای نظامی، معمولا چنین وضعی ایجاد میشود. یعنی ارتش نه نهادی برای دفاع از امنیت و تمامیت ارضی کشور، بلکه ابزار تفوق یک جناح سیاسی و تحقق سیاستهایی خاص میگردد.
میلیتاریسم به معنای دخالت ارتش در سیاست داخلی، در پاکستان نمود بارزی داشته است. اما میلیتاریسم به معنای نفوذ فرهنگ نظامی در جامعه، در آلمان دوران هیتلر تجلی بارزی داشت.
احترام ویژه به نظامیان، که در کشورهایی نظیر مصر و ایالات متحدۀ آمریکا دیده میشود، لزوما دال بر میلیتاریسم نیست؛ چراکه فرهنگ سیاسی این دو کشور مبتنی بر انگارههای نظامی نیست. اما مداخلۀ نظامیان در سیاست، وضعی که اکنون در مصر حادث شده، مصداقی از میلیتاریسم است.
میلیتاریسم در واقع یکی از ابزارهای ناسیونالیسم برای تحقق دولت ملی مدرن بوده است. رواج نظامیگری در اروپای پس از رنسانس، نقش موثری در تشکیل دولتهای ملی مدرن داشت؛ دولتهایی که از زیر سلطۀ کلیسا خارج میشدند و بر مبنای استبداد مطلقۀ شاهان نوظهور، حاکمیت مستقل در سرزمینهایی پیدا میکردند که تا پیش از آن تحت حاکمیت واتیکان بودند.
در این روند تاریخی، جنگهای کوچک و بزرگ زیادی در اروپا درگرفت برای اینکه حدود سرزمینی هر دولت تعیین شود. این جنگها بدون ترویج فرهنگ میلیتاریستی در دولتهای مدرن نوظهور، ممکن نبود.
بنابراین در جوامع اروپایی، اشتیاقی نسبت به نظامیگری و آرمانهای نظامی پدید آمد؛ اشتیاقی که آبشخور و پشتوانۀ اصلیاش ناسیونالیسم بود.
امپراتوری ناپلئون بناپارت در آغاز قرن نوزدهم، بالاترین مظهر میلیتاریسم در اروپای آن دوران بود.
میلیتاریسم به معنای رواج فرهنگ ارتشی (نظامی) در جامعه، موجب تقویت نظم و انضباط و سلسلهمراتب و رابطۀ سلطه و اطاعت و البته نگرشهای جنگطلبانه در جامعه میشود. در این نگرش، جنگ به لحاظ اخلاقی موجه است و به عنوان پدیدهای انرژیزا و حرکتآفرین و وحدتبخش برای جامعه تمجید میشود. میلیتاریسم به این معنا نوعی بیماری سیاسی و اجتماعی محسوب میگردد.
برخی "میلیتاریسم نظامی" را از "میلیتاریسم غیرنظامی" تفکیک کردهاند. اولی به معنای سلطۀ ارتش بر حکومت است، دومی به معنای نفوذ روحیۀ نظامی در فرهنگ سیاسی و عمومی جامعه. بر این اساس، در شیلی دوران پینوشه "میلیتاریسم نظامی" وجود داشت و در آلمان جنگ جهانی دوم "میلیتاریسم غیرنظامی". یعنی اکثریت مردم آلمان دچار "طرز فکر میلیتاریستی" بودند و این طرز فکر فقط شامل نظامیان این کشور نمیشد.
این وضع در ژاپن آن دوران هم بوضوح دیده میشد و منجر به پیدایش "فاشیسم آسیایی" در ژاپن شد.
نفوذ رهبران نظامی در حکومت و سیاست ژاپن از 1930 تا 1945 در این دوران با تقویت سنت سامورایی در این کشور همراه بود و ارتش ارادۀ خود را بر احزاب سیاسی و افکار عمومی تحمیل کرد و نظام پارلمانی ژاپن را در هم شکست.
اگرچه یکی از علل پیدایش میلیتاریسم در جهان مدرن، کاربرد فزایندۀ تکنولوژی در زمینۀ تولید تسلیحات است که موجب توسعۀ سازمانی و فنی ارتش میشود، ولی برای ارتش "اهداف نظامیگرانه" مهمترین اهداف است و در صورتی که جامعه مستعد پذیرش چنین اهدافی باشد، کل حیات اجتماعی گرایش میلیتاریستی پیدا میکند.
بنابراین میلیتاریسم چیزی بیش از گسترش تواناییهای ارتش است و به وضعیتی دلالت میکند که در آن بخشهای عمدهای از زندگی اجتماعی "نظامی" میشود. این وضع موجب خروج نظامیان از حدود وظایف ذاتیشان میشود.
ارتشی که به انجام کارویژههای خودش اکتفا کند، هر چقدر هم که قدرتمند باشد، خودش یکی از موانع پیدایش میلیتاریسم است و از گسترش روحیۀ نظامیگری در زندگی مدنی جلوگیری خواهد کرد.
مثلا در ایالات متحدۀ آمریکا، با اینکه قویترین ارتش جهان مستقر است، روحیۀ نظامیگری در زندگی مدنی نقش چندانی ندارد ولی در کرۀ شمالی، تقریبا چنین روحیهای سراسر زندگی مدنی را فراگرفته است و رابطۀ سلطه و اطاعت بین حاکمان و مردم را به تمامی محقق ساخته است.
میلیتاریسم اگرچه پدیدهای مدرن است، اما در جهان قدیم هم به نوعی وجود داشت. مثلا در ژاپن، شوگونها حدود 700 سال حکمرانی میکردند و در دورههایی از این دوران بلند، ساموراییها به عنوان جنگاورانی برجسته، نقش بارزی در تحکیم قدرت شوگونها داشتند.
فرهنگ سامورایی، حتی بعد از نابودی تدریجی این طبقه در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، چنانکه گفتیم، نقش مهمی در ترویج روحیۀ نظامی در ژاپن طی نیمۀ اول قرن بیستم داشت. سلحشوری، وفاداری، شرافت، عزت نفس، دلیری و جنگیدن تا پای جان، عناصر اساسی فرهنگ سامورایی بودند که در رفتار ملت ژاپن در جنگ جهانی دوم نمود بارزی داشت.
همچنین در صدر اسلام نیز نظامیان و سیاستمداران تفکیک چندان روشنی نداشتند و بسیاری از سیاستمداران ردهبالا، نظامیانی برجسته نیز بودند. در امپراتوریهای بزرگ عصر باستان، بویژه در روم، ارتشیان به صورت مستقیم یا غیرمستقیم نقش قابل توجهی در رهبری سیاسی داشتند.
با این حال این تشابهات نباید موجب نادیده گرفتن این واقعیت شود که میلیتاریسم اساسا پدیدهای مدرن است و معنای اصلیاش از-جا-در-رفتگیِ نظامیان و فرهنگ نظامی در جوامع مدرنی است که درآنها علیالقاعده محدودۀ حرفهای خاصی برای نظامیان تعریف شده و فرهنگ نظامی نیز قرار نیست بر جامعۀ مدنی حاکم شود.