عصر ایران؛ مهرداد خدیر- این سومین یادداشت است که به بهانۀ درگذشت میخاییل گورباچف آخرین رهبر اتحاد شوروی می نویسم.
اولی بلافاصله بعد از اعلام خبر و با تأکید بر نگاه او به سوسیالیسم انسانی و تلاش برای احیای حزب کمونیست و برنامۀ اصلاحی اما ساختمان ترَک خورده تاب نیاورد و یلتسین و حامیان غربی هم کمک کردند یا دسیسه چیدند تا ساختمان بریزد و کاسه و کوزه ها را چنان سر او شکستند که چند سال بعد در کشوری نامتجانس با سنت انتخاب دموکراتیک رأی تحقیرآمیزی در انتخابات ریاست جمهوری به دست آورد و چنان از گردونۀ سیاست حذف شد که برای تأمین مخارج بنیاد خود ناچار شد به تبلیغ کالا روی آورد و این دومی را هم در یادداشت دیگری در مقام مقایسه با جهانپهلوان تختی یادآور شدم تا قدر تختی را بیشتر بدانیم و جالب این که آقا تختی درست همسن گورباچف بود. تختی البته چند ماهی بزرگتر چون متولد شهریور 1309 خورشیدی بود و میخاییل گورباچف زادۀ اسفند همان سال (1309).
گورباچف اما از آن دست شخصیتهاست که زندگی او از زوایای گوناگون بررسیدنی و خواندنی و پژوهیدنی است و این نویسنده هم به دو یادداشت پیش گفته نمیتواند بسنده کند.
چنان که در آن یادداشتها آمده بود میخاییل در جوانی در مزرعۀ اشتراکی یا کالخوز رانندۀ کمباین و ماشین دروی محصول بوده است و ارتقای سیاسی او در حزب رخ داد و تا بالاترین مرتبۀ آن که دبیرکلی بود بالا رفت و دبیرکلی یعنی بر صدر هیأت رییسه اتحاد جماهیر شوروی نشستن و نشست.
نکته مورد نظر این یادداشت همین است. حتی در سیستمهای بستۀ حکومتهای کمونیستی و تکحزبی شهروندان می توانستند از طریق نردبان حزب بالا بروند و دستکم زندگی خودشان را شکوفا کنند یا به دنبال تحقق آرزوهایشان باشند و تمام عمر در یک حیطه درجا نزنند.
در حکومتهای دموکراتیک که جای خود دارد و روشن است این امکان و بستر با امکان عضویت و فعالیت یا نمایندگی از جانب احزاب مختلف فراهم میآید. به زبان سادهتر همان گونه که میتوان مسیر پیشرفت در فوتبال را با عضویت در تیم نونهالان و نوجواانان و جوانان فلان باشگاه و نهایتا پوشیدن پیراهن تیم بزرگسالان طی کرد و بعد حتی سر از تیم ملی فوتبال ایران درآورد و علی دایی شد که از اشتقلال اردبیل شروع کرد و به بانک تجارت با مربیگری ناصر حجازی رسید و از آنجا به علی پروین که آن موقع مربی تیم ملی فوتبال بود معرفی شد و بعد پیراهن پرسپولیس پوشید و باقی قضایا، باشگاه سیاست هم حزب است و در حزب بالا میروند.
تکلیف در نظامهای چند حزبی و پارلمانی روشن است. در حزب فعالیت میکنند و مردم حزبی رأی میدهند و از پارلمان به دولت هم میرسند و این مسیر را رجب طیب اردوغان هم طی کرده هر چند در برخی جوامع بعد از بالا رفتن نردبان را برمیچینند!
همانگونه که بدون شرکت یا کمپانی نمیتوان تجارت کرد و پیمانکار شد و بیباشگاه به موفقیت ورزشی رسید و در انجمنهای ادبی شاعران میبالند در احزاب هم به مثابه باشگاهها سیاست را تمرین میکنند و حزب پیروز نفرات خود را میچیند نه مثل آقای رییسی که 80 روز است دنبال کسی میگردد تا جانشین وزیر کار متوهم و خیالپرداز قبلی خود کند. چرا؟ چون ساختار حزبی نیست و افراد در حزب پرورش نیافتهاند. این حجم از سخنان نامربوط که تازهترین آنها در یادداشت مربوط به نمایندۀ اصفهان نقد شده هم بیش از عامل دیگر به خاطر تربیت نشدن در احزاب است. مثل این که یک تیم ملی داشته باشیم با بازیکنانی بدون سابقۀ باشگاهی یا تصور کنید فدراسیون فوتبال بهترین بازیکنان را به بهانۀ سابقۀ باشگاهی رد صلاحیت کرده باشد!
نگاه منفی به حزب در ایران به خاطر سابقۀ فعالیت حزب توده و نقش مبهم آن در دوران دکتر مصدق و بعد ارتباط با اتحاد شوروی است وگرنه بسیاری از بزرگان ادبیات ایران هم توقفی در این حزب داشته و بهای آن را نیز پرداختهاند.
مقصود این یادداشت این است که در حکومت کمونیستی و تکحزبی هم شخص علاقهمند به سیاست میتواند درون حزب پلههای ترقی را طی کند و در کمیتههای مختلف آب دیده شود. حالا چه شوروی باشد چه چین.
در نظام های غربی هم که امکان فعالیت آزادانۀ احزاب فراهم است.
بله، در ایران ما نگاه کلی منفی است و تا حزبی آمده پا گیرد با تیشه به ریشۀ آن زدهاند و تازه وقتی شخصی با حمایت احزابی به قدرت رسیده اصرار داشته بگوبد مستقلام.
غرض اما تبیین این نکته نیست. این است که اگر همین حالا جوانی در شهرستانی دور افتاده یا حتی شهری بزرگ سودای سیاست ورزی یا نمایندگی پارلمان یا وزارت یا ریاست جمهوری در آینده را داشته باشد از کدام حزب یا از چه نهادی میتواند رشد کند؟
در نگاه اصول گرایانه میتواند با فعالیت در مسجد یا عضویت در یکی از نهادهای نظامی انقلابی شروع کند یا طلبه شود. اما در این حالت ایا از این نهادها هویت زدایی نشده است؟ آیا با اعلام صریح این انگیزه میتوان عضو سپاه و بسیج و مسجد شد و آن را بیان کرد یا باید تظاهر به انقلابیگری کرد؟ در حالی که در حزب تکلیف روشن است و مشخص است که طرف به دنبال کسب قدرت اما از طریق مشروع و رقابتی و با جلب نظر مردم و به صورت دموکراتیک است.
غرض این که همان گونه که در سیاست با اعمال نظارت استصوابی و در عین حال برگزار کردن انتخابات خود را از مزایای نظام های واقعا انتخاباتی محروم اما گرفتار معایب آنها کردهایم و در اقتصاد عیوب سرمایهداری را داریم نه محاسن آن را و معایب نظامهای دولتی را تحمیا کردهایم و محاسن شان از جمله مسکن برای همه را نه در این فقره هم نه مثل نظامهای چند حزبی هستیم که میتوانند زنی چون آنگلا مرکل را تا قلههای سیاست تحویل دهند نه مانند ساختارهای تک حزبی که اگرچه مجال به رقیب نمیدهد ولی پرورش چهرهای چون میخاییل گورباچوف در آن فراهم است که اگر حزب نبود در همان روستای خود باید میماند و سفر به اقصی نقاط و آشنایی با دنیای مدرن برای او فراهم نمیآمد.
پرسش مشخص این که یک جوان علاقهمند به سیاست در ایران از کجا باید شروع کند تا به مدارج و مراتب بالای قدرت برسد البته به جز وصلت خانوادگی با کار بهدستان یا اساسا نردبانی در کار نیست. حداقل در این تورهای ایرانگردی که آقای رییسی هر هفته راه میاندازد در این فقره هم از علاقهمندان ثبت نام کند و همین را سال دیگر به عنوان یکی از پیشرفتها آمار کنند.
بیشک یکی از دلایل مهاجرت یا بی علاقگی همین حس ناشکوفایی است. تنها در اقتضاد و تجارت هم نیست. به سیاست هم مربوط است.
با نگاه عرفانی و مرگاندیشانه البته میتوان در پاسخ به تمثیل نردبان گفت:
نردبانِ این جهان ما و منی است
عاقبت، این نردبان افتادنی است
بله، مرگ همه را درمی رباید و هر نردبانی افتادنی است و فرجام همگان مرگ است. اما بگذارید تکرار کنم کو آن بستری که در دل آن استعدادهای سیاست که دل مشغول این سرزمین هستند ببالند؟ قرار نیست حکومت نظانیان را شاهد باشیم تا بگوییم در نهادهای نظامی و حکومت انحصاری روحانیت هم منظور نبوده تا انتظار داشته باشیم هر که علاقه مند به سیاست و ارتقا در آن است باید به این لباس درآید که در واقع سر و کار اصلی آن نه با دنیای طبیعی که با مابعدالطبیعه باید باشد. شاید هم یکی از زبان سعدی بگوید: زمین شوره سنبل برنیارد، در او تخم عمل ضایع مگردان. کدام بستر؟ کدام زمینه؟ تا رفاقت و وفاداری شرط است، به نردبانهایی چون احزاب چه نیاز؟
فردا حزب رو میگن کافره و بعد همه هوادارانش رو اعدام میکنن