۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۵۷۸۱۰
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۰ - ۲۲-۰۶-۱۴۰۱
کد ۸۵۷۸۱۰
انتشار: ۱۵:۰۰ - ۲۲-۰۶-۱۴۰۱
واژه‌خانۀ عصر ایران

"قانون آهنین الیگارشی" یعنی چه؟/ حاکمیت مردم؛ رؤیای تحقق‌ناپذیر

روبرت میخلز معتقد بود "سازمان" ذاتا به الیگارشی ختم می‌شود... هر حکومتی سازمان و نظامی دارد و دقیقا به همین دلیل، عده‌ای اندک در رأس آن قرار می‌گیرند و رؤیای "حاکمیت مردم" هیچ گاه محقق نخواهد شد.

   عصر ایران - قانون آهنین الیگارشی (Iron law of oligarchy) نظریه‌ای در علوم سیاسی است که روبرت میخلز (1936-1876) آن را مطرح کرده است.

    میخلز یک جامعه‌شناس سیاسی ایتالیایی بود که در آلمان به دنیا آمده بود. میخلز شاگرد ماکس وبر بود و در اوایل قرن بیستم این نظریه را مطرح کرد که دموکراسی به معنای دقیق و واقعی، هیچ گاه حاصل نمی‌شود و ما انسان‌ها با تاسیس حکومت‌های گوناگون، نهایتا نوعی الیگارشی برپا می‌کنیم.

   در شرح مفهوم الیگارشی توضیح دادیم که این مفهوم به معنای حکمرانی یک گروه کوچک است که دچار فساد هم شده است.

    میخلز معتقد بود "سازمان" ذاتا به الیگارشی ختم می‌شود. یعنی ممکن است مردم یک جامعه با هدف تحقق حاکمیت خودشان انقلاب کنند و حکومت نامطلوب موجود را کنار بگذارند تا حکومتی مطلوب جانشین آن سازند، اما هر حکومتی سازمان و نظامی دارد و دقیقا به همین دلیل، عده‌ای در رأس آن قرار می‌گیرند و این عدۀ اندک‌شمار، حکمرانان واقعی جامعه خواهند بود و رؤیای "حاکمیت مردم" هیچ گاه محقق نخواهد شد.

   بنابراین از نظر میخلز، حکومت دموکراتیک به معنای واقعی کلمه وجود ندارد و همۀ حکومت‌های دموکراتیک، ماهیتا حکومت‌هایی الیگارشیک‌اند؛ چراکه حکمرانی در این حکومت‌ها نیز، اگر نیک بنگریم، در اختیار عده‌ای معدود است.

   میخلز دربارۀ اصل "نمایندگی" و حکومت غیرمستقیم مردم می‌گوید: «{مردم} تحت تاثیر افراد باهوش‌تر و سخنوران ماهرتر از خود متقاعد می‌شوند که کافی است به پای صندوق‌های رای شتافته و سرنوشت اجتماعی و اقتصادی خود را به یک نماینده بسپارند و بدین‌ترتیب مستقیما در قدرت مشارکت نمایند.»

   او می‌افزاید که همیشه اقلیتی بر اکثریت حاکم است و «توده‌ها هیچ‌گاه امکان حکومت بر خود را پیدا نمی‌کنند.»

روبرت میخلز

   میخلز برای تحکیم نظرش به جمله‌ای مشهور از کتاب "قرارداد اجتماعی" ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی، استناد می‌کند: «هیچ‌گاه یک دموکراسی واقعی وجود نداشته و وجود نخواهد داشت. این خلاف طبیعت است که اکثریت حکومت کند و اقلیت حکومت شود.»

   میخلز همچنین یادآور می‌شود که ژوزف پرودون، آنارشیست برجستۀ فرانسوی، در سال 1830 گفته است: «نوع بشر خواهان "حکومت شدن" است و چنین هم خواهد بود. من از نوع خود شرم دارم.»

   از نظر میخلز، هر جا که پای "سازمان" در میان باشد، الیگارشی شکل می‌گیرد. بنابراین احزاب دموکراتیک هم که با هدف تحقق دموکراسی در جامعه شکل گرفته‌اند، خود گرفتار الیگارشی می‌شوند.

   اینکه چرا از بطن احزاب دموکراتیک، الیگارشی بیرون می‌آید، از نظر میخلز علتش این است که «رؤسا از نظر فنی اجتناب‌ناپذیرند.» در واقع چون همه نمی‌توانند رئیس باشند، به ناچار عده‌ای باید در پست‌های ریاست جا خوش کنند و همین موجب "حاکمیت یک گروه کوچک" بر یک گروه بزرگ (یا توده‌ها یا مردم) می‌شود.

   میخلز می‌نویسد: «سازمان چشمه‌ای است که از آن‌جا سلطۀ انتخاب‌شدگان بر انتخاب‌کنندگان و وکیلان بر موکلان و قیم‌ها بر قیمومیت‌شدگان زاده می‌شود. سخن از سازمان، سخن از الیگارشی است.»

  در واقع از نظر روبرت میخلز و جامعه‌شناسان سیاسی‌ای همانند او، در هر جامعه‌ای همواره یک "طبقۀ سیاسی مسلط" وجود دارد و این ذاتا نافی دموکراسی و مصداق الیگارشی است؛ چراکه طبقۀ سیاسی مسلط، بالاخره متشکل از افرادی کم‌شمار (در قیاس با توده‌ها یا اکثریت مردم) است.

  مطابق این نگرش، انقلاب‌ها نیز فقط دست طبقۀ سیاسی مسلط فعلی را از قدرت کوتاه می‌کنند و طبقۀ مسلط جدیدی را جانشین آن می‌سازند. یعنی هیچ انقلابی به نابودی الیگارشی منتهی نمی‌شود؛ چراکه انقلابیون هم ناگزیرند نظام سیاسی جدیدی سازماندهی کنند و همین که پای سازماندهی به میان می‌آید، دموکراسی بدل به الیگارشی می‌شود. و این یعنی قانون آهنین الیگارشی؛ قانونی که بشر تا کنون بر زندگی بشر حاکم بوده و بعید است که در آیندۀ نزدیک از حیات اجتماعی انسان رخت بربندد.

   اما چرا میخلز حکمرانی ناگزیر یک گروه کوچک را مصداق الیگارشی می‌داند؟ این سوال از آن رو اهمیت دارد که الیگارشی، بنا بر تعریف، حکمرانی یک "گروه کوچک فاسد" است.

   میخلز می‌گوید: «گروه‌های سیاسی به دو دسته تقسیم شده‌اند: مالکان چسبیده به ثروت و شهروندانی که مالک هیچ چیز نیستند و برآنند که از دستۀ اول سلب مالکیت کنند... در یک طرف پول‌پرست‌ها هستند و در طرف دیگر آرزومندان. تحول تاریخ فقط گواه جانشینی بی‌وقفۀ اپوزیسیون‌هاست که ... یکی پس از دیگری به کسب قدرت نائل شده و به سرعت از حالت آرزومندی به حالت پول‌پرستی می‌رسند ... حتی پاک‌ترین آرمانگرایان هم طی چند سال دورۀ ریاست‌شان قادر نیستند خود را از مفاسد قدرت برکنار بدارند.»

    میخلز اگرچه "قانون آهنین الیگارشی" را مانع تحقق "دموکراسی آرمانی" (یعنی حاکمیت مستقیم مردم) می‌دانست اما دموکراسی‌های موجود در جهان غرب را یکسره بی‌فایده قلمداد نمی‌کرد. از نظر او، «خصوصیت دموکراسی عبارت است از تقویت شایستگی‌های فرد در انتقاد و نظارت». و نیز: مقاومت «در مقابل ایجاد احزاب روز به روز پیچیده‌تر و تخصص‌گراتر؛ یعنی احزابی که هر چه بیشتر بر صلاحیت اقلیت متکی است.»

   یعنی میخلز دموکراسی‌های موجود را در تقویت ذهنیت انتقادی شهروندان و مقابله با بوروکراسی (که راه را بر حاکمیت اقلیت، و آن هم اقلیت معمولا غیرمنتخب، باز می‌کند)، موثر می‌دانست.

   طبیعتا حکمرانی الیگارشیک در مواجهه با مردمی برخوردار از روحیۀ نظارت و ذهنیتی انتقادی، مفاسد کمتری می‌تواند ایجاد کند.

ارسال به دوستان