پاسخ قابل قبولی برای این پرسش دارد. برخلاف آنچه به نظر میرسد، ما اساساً نسبت به خواستهای روانمان چندان هم آگاه نیستیم. در واقع این ملاکها ظاهر ماجراست و اتفاق اصلی در جای دیگری در «ضمیر ناخودآگاه» رخ میدهد. زیگموند فروید میگوید: «ما آدمها را تصادفی انتخاب نمیکنیم، بلکه آدمها از پیش در ناخودآگاه ما حضور دارند» و ما فقط نمودی بیرونی برای خواستهای ناخودآگاه پیدا میکنیم.
چطور تشخیص دهیم؟
برای اینکه بتوانیم خواست ناخودآگاهمان را بفهمیم بهترین را پیگردی «الگوهای تکراری» است. الگوهای تکراری از گرههای روانشناختی ما ریشه میگیرند و بنابراین بهترین راهنما برای فهمیدن ناخودآگاه است.
اجازه بدهید با مثالی توضیح بدهیم:
مرد ۲۷ سالهای را در نظر بگیرید که تا به حال با ۳ نفر ارتباط عاطفی داشته است و در هر سه مورد به نوعی مورد خیانت واقع شده است. این اتفاق وحشتناکی است و خیلی وقتها ممکن است اعتماد ما به رابطه را به کلی دگرگون کند. ولی اگر دقیقتر بشویم، احتمال اینکه یک مرد در طول زندگیاش با هر زنی که ارتباط برقرار کند، زن مورد نظر بیوفا از آب دربیاید، خیلی کم است. این گزاره ما را به این گمان میرساند که احتمالاً یک گرهای در دنیای روانی این مرد وجود دارد که او را به سمت روابطی اینچنینی سوق میدهد که در نهایت منجر به خیانت به او میشود.
اگر تاریخچهی روانی او و روابطاش با آدمهای مهم زندگیاش (به ویژه والدیناش) را بررسی کنیم احتمالاً پاسخ را خواهیم یافت. روانکاوی چنین وضعیتی را اینگونه تعبیر میکند: «خیانت برای روان این فرد آشناست». یعنی برای این مرد، رابطهی خیانتآمیز، تنش کمتری دارد تا رابطهی وفادارانه. این شاید به نظر کمی عجیب برسد ولی در واقع ساختار روانی ما عمیقاً وابسته به الگوهای اولیهی سازندهاش است و تا جای ممکن تغییری در آنها ایجاد نمیکند.
اجازه دهید مثال فرضیمان را کمی واکاوی کنیم. احتمالاً اگر به گذشته مرد مذکور رجوع کنیم یک چیزهایی شبیه به خیانت در کودکی او خواهیم دید. برای مثال شاید به اینجا برسیم که وقتی ۶ ساله بوده، برادر جدیدی به دنیا آمده که جای او را گرفته و تمام توجه خانواده را از آن خود کرده است، اسباببازیها را تصرف کرده و اتاق مخصوصاش را هم با او به اشتراک گذاشته است. او گویی چیزی شبیه به اینکه به او خیانت شده دریافت کرده است، در واقع گویی والدیناش به عشق او خیانت کردهاند.
البته چنین مواردی به این سرراستی که اینجا بیان شده نیستند. در غالب موارد وقتی از افراد در مورد خواهر و برادرهای کوچکشان پرس و جو کنیم آنها جواب خواهند داد که خیلی هم آنها را دوست داشتهاند یا اصلاً والدین آنها به درخواست خود آنها بچهدار شدهاند. احتمالاً این جوابی است که والدین به اضطراب کودکان بعد از به دنیا آمدن فرزند جدید میدهند! ولی واقعیت این است که ما غالباً گرههای کوری با همشیرهایمان داریم.
چنین کودکی در بزرگسالی در ارتباط عاطفی به مشکل خواهد خورد، چراکه تجربه او از کودکی، تجربهای ناخوشایند است. او برای این تغییر و تحول آماده نبوده و بنابراین احساس کرده خواستنی نیست که تمام توجهها از روی او برداشته شده است. از این رو در بزرگسالی ناخودآگاه درگیر روابطی میشود که این الگوی از کودکی مانده را «بازآفرینی» کند. در واقع ما ناخودآگاه تمام گرههای تاریخچهی روانیمان را بازآفرینی میکنیم.
از اینرو؛ اگر ما در رابطهای قرار میگیریم که در اولویت اول شریک عاطفیمان نیستیم، به این خاطر است که «احتمالاً» در تاریخچهی زندگیمان همواره درجه دو بودهایم. اگر ما در سرزمین روانی خودمان شهروند درجه دو باشیم، در سرزمین روانی دیگران هم شهروند درجه دو خواهیم بود. این پیامی است که ما به دیگران ساطع میکنیم.
الگوهای روانی
طبق این الگو، میتوانیم برخی موقعیتهای ارتباطی را چنین فرض کنیم:
اینکه ما همواره وارد روابط «لانگ دیستنس» (رابطه با فاصلهی دور) میشویم، «احتمالاً» به این خاطر است که ابژههای اولیه ما در دسترسمان نبودهاند، بنابراین رابطهی عاطفی در روان ما با دور از دسترس بودن معنا پیدا میکند. دور از دسترس بودن برای روان ما «آشناتر» از در دسترس بودن است. روان ما به الگوهای آشنا میچسبد.
اینکه ما همواره روابطی را تجربه میکنیم که در کمترین سطح صمیمیت است، احتمالاً به این دلیل است که رابطهی صمیمانه برای ما تنشزاست، احتمالاً روان ما توان تحمل صمیمیت را ندارد. صمیمیت ترس دارد. برای مثال اگر شما والدینی داشته باشید که همواره شما را مأیوس میکردهاند، یعنی هر زمان به آنها تکیه میکردید، ناکام میشدید، در روابط آتی نیز همواره این ترس را خواهید داشت که به دیگران تکیه کنید. بنابراین روان ترجیح میدهد آدمی را که با این الگو آشناست انتخاب کند، بنابراین احتمالاً فردی را برای رابطه انتخاب خواهید کرد که غیرقابل اتکاست. روان به الگوهای آشنا میچسبد.
همینطور است س ک س بدون عاطفه، که غالباً در غیاب صمیمیت اتفاق میافتد. خیلی وقتها روابط جنسی متعدد سرپوشی برای ناتوانی فرد برای ایجاد روابط صمیمانه است. تعارض ماجرا هم همینجاست، از یک سو به نظر میرسد رابطهی جنسی اوج رابطهی صمیمانه است و از دیگر سو همین رابطهی جنسی گویی بازدارنده رابطهی صمیمانه است. گویی فرد صمیمیت را صرفاً در سکس میبیند و نمیتواند پیچیدگی و ابهام صمیمیت را تحمل کند. سرراست سراغ آخر ماجرا میرود.
همچنین اگر زنی هستید که احساس میکنید «تمام مردها» شما را فقط برای س ک س میخواهند، شاید بهتر باشد تجربهی روانیتان را با آدمهای مهم زندگیتان بررسی کنید. بعید نیست در پیشینهی زندگیتان آدمهای (مهمی) بوده باشند که نگاه ابزاری به شما داشتهاند. فرزندانی که به دنیا آمدهاند تا اشتیاقهای زیسته نشدهی والدینشان را زندگی کنند، طعمههای خوبی برای چنین رابطههایی هستند. چراکه نگاه ابزاری به هستی آنها، الگوی آشنایی است. آنها به دنیا آمدهاند تا نیازهای دیگران را برآورده کنند.
خلاصه آنکه رابطه پیچیدگی دارد، مواردی که گفته شد، الزامآور نیستند، ولی همواره بخشی از ما دخیل است در خرابکاریهایمان. بخشی از ما تبانی میکند با آدمهایی که اشتباه هستند.
منبع: سایت مدرسه روانکاوی