معصومه ابتکار در روزنامه اعتماد نوشت: انگیزهام برای نگارش این مطلب، نتیجه مطالعات یا گزارشهای متعددی است که این روزها به مناسبت اعتراضات اخیر منتشر میشود. نشست هماندیشی اخیر اساتید دانشگاه تربیت مدرس درباره علل و عوامل این اعتراضات نیز مزید بر اهمیت نتایج پژوهشهاست. نتایجی که باید اذهان را به تفکر درباره رخدادها و ضرورت حرکت برای اصلاح و تغییر، بهبود شرایط و پاسخگویی به جوانان وادارد.
این نوع مطالعات اغلب به دلایل کنشگری جوانان میپردازد و البته این نتایج جدید نیست، بلکه از دوران ریاستجمهوری آقای خاتمی که آغاز مطالعات جامع در حوزه جوانان بود تا بعدها که در نهادهایی مانند شورای اجتماعی کشور یا معاونت ریاستجمهوری در امور زنان و خانواده پژوهشها با عناوینی مانند گفتوگوی بین نسلی صورت گرفت، همه حاوی هشدار و زنگ خطر به مسوولان وقت بوده است.
اگر چه برخی شنیدند و برخی نه! و تاسفبار اینکه نشنیدنها بیشتر از سوی دستگاهها و ارگانهایی بوده که مسوولیت اصلی اطلاعرسانی و آگاهی جامعه را دارند. در راس آنها نیز رسانه ملی قرار دارد و ارگانهای مذهبی که بودجههای کلان دریافت میکنند، ولی در گفتگو با نسل جوان ناتوان هستند. بیشتر مطالعات، یکی از ویژگیهای اعتراضات را کثرتگرا بودن میدانند. این در حالی است که تحولات منجر به دوم خرداد و دوران اصلاحات و جریان احزاب آن زمان، این تنوع و تکثر را گوشزد کرد و البته که قانون اساسی آن را به رسمیت میشناسد.
اینکه به وقایع و رویکردهای دو دهه پیش ارجاع میدهم، چون میخواهم تاکید کنم؛ حکومت سالهاست از جامعه عقب افتاده و با به رسمیت نشناختن تحولات طبیعی اجتماعی، اکنون معضل خودخواندهای را برای خویش پدید آورده است. تکثر فکری و اجتماعی موجود را متاسفانه بسیاری از دستگاههای تبلیغاتی و مذهبی انکار کردهاند، زیرا شیوه آنها دیکته یکطرفه تحلیلهای یکسویه برای مخاطبین بوده، مخاطب را مقلد فرض کرده و یکدستی تفکرات، هدف نهاییشان است.
رسانه ملی نیز از همین قاعده تبعیت کرد و به جای ترویج مهارتهای اندیشه پیشرو و تفکر نقادانه که به گسترش و تعمیق آگاهی و انتخابهای بهتر میانجامد، مروج شعار و هیجانزدگی بوده است. در حالی که قرآن کریم در آیات متعدد بر عقل و تفکر و انتخاب و عدم اکراه و اجبار تاکید کرده است. حالا این دستگاههای مسوول با نسل «سایبر پایه» روبهرو هستند؛ یعنی نسلی که با اینترنت بزرگ شده و خود را شهروند جهانی و متفاوت با نسلهای دیگر میداند.
این نسل رویکرد تربیتی جریان مذهبی سنتی را تاب نمیآورد، چون جهانی شدن برایش «سبک زندگی» و برای جریان مقابل آن نوعی ضدیت با ارزشهای انقلابی است. اما تمایز و تفکیک دو دیدگاه «انقلاب ۵۷» و «سنتی مذهبی سیاسی» برای نسل جوان بسیار دشوار و به یکی از دلایل تعمیق شکاف بین نسلی تبدیل شده است. این نسل را صاحب تجربه اندکی از معنویت میدانند. چرا؟ یعنی بودجههای کلانی که در مراکز مختلف تبلیغی و رسانهای صرف شده، تاثیر لازم را نداشته؟ چون روشها مبتنی بر درک، گفتگو و آزادی اندیشه و حق انتخاب نبوده است.
تلقی کنونی این نسل از استقلال و هویت ملی متاسفانه برآمده از برخوردهای یکسویه کلیشهای رسانههای رسمی و عدم امکان گفتگو و نقد سیاستها بوده که زمینه را برای نفوذ و تسلط رسانههای بیگانه فراهم کرده است. به واقع در تاریخ کشور مانند اکنون تا این حد رسانههای بیگانه بر افکار عمومی داخل موثر و در دامن زدن به این شکاف نسلی موثر نبودهاند. چرا؟ چون رسانه ملی با این تعدد شبکهها سالهاست مرجعیت خود را در بین مردم از دست داده است.
درک این نسل از حاکمیت، نهادی است که برنامههای تفریحی مانند کنسرتهای موسیقی را لغو میکند. چرا؟ چون برخوردهای غلطی که بارها تذکر داده شده، فراوان است. مانند حمله لباس شخصیها به کنسرتهای دارای مجوز یا عملکرد بخشی از حاکمیت که تصور میکند مقابله سرسختانه با ابعاد تحولات اجتماعی و فرهنگی میتواند حافظ ارزشها باشد.
دین از نظر آن بخشی از حاکمیت، مجموعهای از نبایدها و برداشتهای سلیقهای و محدودکننده مانند لزوم جلوگیری از ورود خانمها به ورزشگاهها برای دیدن مسابقات فوتبال بوده است؛ مناقشهای بیفایده که سالها به طول انجامید و ذهنیتی بسیار منفی برای نسل جوان ایجاد کرد و بالاخره هم کسی نفهمید این چه معضلی است که کشور باید این همه برای آن هزینه دهد؟ نسل جوان برای این محدودیتها توجیهی ندارد و به جد میزان رعایت حقوق خود را ارزیابی میکند.
علاوه بر موارد گفته شده، نقش عنصر زنانه در اعتراضات پاییز ۱۴۰۱ محوریت پیدا کرده است. چرا؟ چون این موجی بود که بر تندباد خاطرات تلخ نسل جوان از محدودیتهایی مانند ماجرای استادیوم آزادی یا گشت ارشاد سوار شد. با درگذشت غمبار خانم مهسا امینی، بسیاری از جوانان خود را جای مهسا گذاشتند. سالها نحوه برخورد در موضوع حجاب مورد نقد دلسوزان بود.
البته نحوه برخورد دولتها تفاوت داشته، مثلا در دولت آقای خاتمی برخورد حداقل بوده و در دولت آقای احمدینژاد به اوج خود رسید. سپس در دوران آقای روحانی کاهش یافت، ولی در ماههای اخیر مجددا اوج گرفت؛ اقدامی که آسیبهای روانی فراوانی را برای دهه هشتادیها داشته است.
این نسل دولت را ناکارآمد میداند. چرا؟ چون تحریمهای ظالمانه و فشارهای بینالمللی بر کشور مزید بر محدودیتهای سلیقهای داخلی، وضعیت را به جایی رساند که جوانان برای ساختن رویاهای آیندهشان امید اندکی دارند. این تصور بیآیندگی وقتی کنار تبلیغات گسترده خارجی در دهه گذشته مبنی بر «سر و ته یک کرباسند» و القای «انتخاب نادرست مردم» در رسانههای داخلی قرار میگیرد، چنین نتیجهای خواهد داشت. مخصوصا اگر احساس محدودیت در رای دادن و بیثمری صندوق رای را به ذهن متبادر سازد. ۸ سال سعی کردند دولت برآمده از رای مردم را ناکارآمد جلوه دهند و هر چهره موثری را به طریقی از دایره اثر خارج کنند.
حالا دیگر کسی نمانده که در این وانفسا سخنش مقابل موجهای مهیب تبلیغات منفی خارجی و داخلی، سدی ایجاد کند. در پس نفرتپراکنیهای سازمانی، دیگر گوش شنوایی نمانده تا اتفاقات خوب در کنار مشکلات ۴۳ سال گذشته را بشنود. حالا دیگر نه دولتها، بلکه کل حاکمیت را ناکارآمد میدانند. اغلب دلسوزان و پژوهشگران بر ضرورت گفتگو تاکید دارند. در دانشگاه تربیت مدرس هم اساتید از طیفهای مختلف بر گفتگو تاکید کردند و این موضوع مهمی است، چون تا قبل از این، گفتگو را تبدیل به یک تابو کرده و جریان نواصولگرایی آن را ارمغانی غربی تلقی میکرد.
از دلایل هجمه سنگین به رییسجمهور خاتمی نیز بیگانه دانستن مفهوم گفتگو بود. این تقابل بیپشتوانه و بدون اندیشه، فرصتهای فراوانی را از کشور گرفت و سبب فرسایش زیادی شد. حالا برخی «خشم و امید» را به عنوان عوامل محرک این نسل میدانند. این تلقی میتواند فرصتی برای تفکر و عمل سیاستگذاران باشد؛ به شرطی که بخواهند «ببینند» و برای توقف این شکاف و تزلزل اجتماعی اقدام کنند و با توجه به اقتضائات نسل جوان کشور، به سمت آینده حرکت کنند.