عصر ایران - واژۀ دیکتاتوری (Dictatorship) در جمهوری روم باستان در اصل دلالت داشت بر مقامی که هنگام بحران به کسی واگذار میشد. چنین فردی، که دیکتاتور نامیده میشد، اختیار کامل حکومت و ارتش را برای مدت محدود (معمولا شش ماه) به دست میگرفت.
از این رو دیکتاتوریِ رومی نوعی قدرت قانونی بود، ولی در اواخر دورۀ جمهوری، سردارانی که قدرت حکومت را از راههای غیرقانونی در دست گرفتند، این عنوان را به خود بستند و دیکتاتوری صورت غیرقانونی یافت. چنین سردارانی محدودیتهای دیکتاتوری را برداشتند و خودسرانه حکومت کردند.
از آن پس دیکتاتور عنوان کسی شد که بدون داشتن مقام پادشاهی، با اقتدار کامل و بدون محدودیت قانونی، فرمانروایی کند و دولت مطلقا تحت امرش باشد.
در واقع دیکتاتور، چه قانونی چه غیرقانونی، در روم باستان به مقام بلندپایهای اطلاق میشد که با اقتدار فوقالعادهای زمام امور مملکت را در دست گرفته و تمام اختیارات را در خود متمرکز میساخت.
امروزه واژۀ دیکتاتوری در توصیف رژیمهایی به کار میرود که در آنها شخص یا حزب واحدی از ورود دیگران به عرصۀ رقابت سیاسی جلوگیری میکند و ادارۀ قوای عمومی کشور را بدون رقیب در شخص خود یا در سازمان خویش تمرکز میدهد.
دیکتاتوریهای مدرن از یک منظر به سه نوع "دیکتاتوری فردی"، دیکتاتوری حزبی" و "دیکتاتوری نظامی" تقسیم میشوند.
در دیکتاتوری حزبی قاعدتا فردی به نام "دیکتاتور" نباید وجود داشته باشد چراکه در چنین رژیمهایی "دیکتاتور" همان "حزب" است. اما در اتحاد جماهیر شوروی، استالین به نام دیکتاتوری حزبی عملا مشغول دیکتاتوری فردی بود.
ماکسیمیلیان روبسپیر و ناپلئون بناپارت دو دیکتاتور مشهور سدههای اخیرند که هر دو نیز پس از پیروزی انقلاب فرانسه به قدرت رسیدند.
روبسپیر در سالهای 1793 و 1794 قدرت را در دست داشت و در توجیه دیکتاتوریاش میگفت در کشوری که 80 درصد جمعیت آن دهقان است و اشراف دارای قدرت ویژهای هستند، تنها با دیکتاتوری مستمر میتوان اقدامات مؤثری به نفع طبقات رنجبر انجام داد.
ناپلئون هم عملا از 1799 تا 1815 دیکتاتور فرانسه بود. او برخلاف روبسپیر پارهای از سنن اشرافی را پذیرفت ولی نظام حقوقی فرانسه را به شیوهای بسیار مترقی اصلاح کرد. "کد ناپلئون"، نظام حقوقی وضع شده برای کشور فرانسه در دوران دیکتاتوری ناپلئون است که امروزه مبنای نظام حقوقی بسیاری از کشورهای دنیاست.
برخی از دیکتاتورهای مشهور قرن بیستم، افرادی نظامی بودند که ژنرال فرانکو در اسپانیا و ژنرال پینوشه در شیلی، دو نمونۀ مشهور آنها هستند. در دهههای 1970 و 1980 میلادی در آرژانتین و برزیل و کرۀ جنوبی نیز دیکتاتورهای نظامی بر سر کار بودند ولی شهرت چندانی ندارند.
هر چقدر قدرت یک دیکتاتور نظامی شخصیتر شود، حکمرانی او بیشتر مصداق "دیکتاتوری فردی" میشود تا "دیکتاتوری نظامی". در نتیجه شهرتش نیز بیشتر میشود.
طبق درکی که از دیکتاتوری در روم باستان وجود داشت، تفاوت استبداد و دیکتاتوری در خودسرانه بودن قدرت مستبد و قانونمندی قدرت دیکتاتور تعریف شده است. قدرت خودسرانه نه با "قانون" محدود میشد نه با "حقوق طبیعی مردم".
جملۀ معروف لویی چهاردهم را، که در قرن هفدهم میگفت «من دولتم»، مظهر استبداد شاهانۀ کلاسیک دانستهاند.
"حق الهی حکمرانی" را تفاوت دیگری بین مستبد و دیکتاتور قلمداد کردهاند. ولی واقعیت این است که این مرزبندیها نسبی است و به راحتی نمیتوان "دیکتاتور" را از "مستبد" تفکیک کرد.
مثلا رضاخان نخستین اعلامیهاش پس از کودتای اسفند 1299 را با جملۀ «حکم میکنم» آغاز کرد. از آنجایی که حکم کردن حق دولت است، بین این جملۀ رضاخان و آن جملۀ لویی چهاردهم تفاوت ماهوی وجود ندارد. در حالی که رضاخان دیکتاتور محسوب میشود و لویی چهاردهم مستبد.
و یا فقدان قانونمندی استبداد نیز چندان محرز نیست. پادشاهان ایران باستان مستبد بودند ولی با سازوکاری قانونی یا از پیش مشخص شده انتخاب میشدند. همچنین بسیاری از شاهان مستبد اروپا. حتی در در بسیاری از جوامع یا قبایل بدوی نیز انتخاب حاکم مستبد مبتنی بر روالی مشخص و از پیش تعیین شده است.
در مجموع، اگر جمهوری روم باستان را منها کنیم، به نظر میرسد دیکتاتوری در قیاس با استبداد، در اشاره به انواع مدرنتری از "حکومت غیردموکراتیک" به کار میرود.
مثلا پادشاهی سنتی در عربستان مصداق "استبداد" محسوب میشود ولی حاکمیت حزب کمونیست در چین مصداق "دیکتاتوری"؛ چون سازوکار نظام سیاسی در چین به مراتب مدرنتر و پیچیدهتر از عربستان است.
همچنین دیکتاتوریها غالبا مبتنی بر ایدئولوژیهای مدرناند؛ از ناسیونالیسم و فاشیسم و نازیسم گرفته تا سوسیالیسم و مارکسیسم و کاپیتالیسم.
برخی از صاحبنظران سیاسی، دیکتاتور و مستبد را به یک معنا به کار میبرند و این دو واژه را در جهان فعلی دالهایی میدانند که مدلول واحدی دارند. به این معنا، دیکتاتور یا مستبد کسی است که بدون قید و شرط حکومت میکند و قدرتش مطلقه است.
البته برخی هم معتقدند دیکتاتوری در دولت مطلقۀ مدرن شکل میگیرد و دولت مطلقۀ سنتی مصداق استبداد است. به این معنا، دیکتاتور "مستبد مدرن" است و مستبد "دیکتاتور سنتی".
در دیکتاتوریهای حزبی و نظامی، حزب یا ارتش امکان بیشتری برای برکناری دیکتاتور دارد. کنار گذاشتن شخص حاکم در دیکتاتوری فردی دشوارتر است. کمااینکه کنار گذاشتن مستبد یا پادشاهان در استبداد سنتی نیز بسیار دشوار بود و معمولا جز با جنگ یا قتل میسر نمیشد.
در دیکتاتوری "تبلیغات" و "پلیس مخفی" اهمیت اساسی دارند و دیکتاتورها معمولا با تکیه بر دستگاه تبلیغاتی دروغپرداز و پلیس مخفی جنایتکارشان حکومت خود را حفظ میکنند.
بنابراین دیکتاتوری از حیث سلبی مبتنی است بر ترور و وحشت، از حیث ایجابی نیز مبتنی بر ایدئولوژی و نظام تبلیغاتی. مجموع این عوامل، مردم را به دو دستۀ "مفتون" و "مرعوب" بدل میسازد و مانع "گفتوگو و تفکر در فضای آزاد" میشود.
هانا آرنت در کتاب "توتالیتاریسم"، دیکتاتوری را شکلی از حکومت غیردموکراتیک میداند که فروتر و کمخطرتر از توتالیتاریسم است. او حکومت لنین را مصداق دیکتاتوری و حکومت استالین را مصداق توتالیتاریسم میداند.
از نظر آرنت، دیکتاتوری یعنی غیبت آزادی سیاسی، ولی توتالیتاریسم به مسخ انسان منجر میشود. اما اکثر صاحبنظران سیاسی توتالیتاریسم را یکی از مصادیق و در حقیقت بدترین نوع دیکتاتوری میدانند.