۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۰۹:۳۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۶۹۳۱۰
تاریخ انتشار: ۰۲:۰۵ - ۱۸-۰۹-۱۴۰۱
کد ۸۶۹۳۱۰
انتشار: ۰۲:۰۵ - ۱۸-۰۹-۱۴۰۱
واژه‌خانۀ عصر ایران

"پایان تاریخ"؛ ایده‌ای هگلی و بی‌توجه به "علم"

جان کلام فوکویاما در این نظریه این است که لیبرال‌دموکراسی شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است و تاریخ بشر نیز مجموعهای منسجم و جهت‌دار است که بخش اعظمی از جامعۀ بشری را به سوی لیبرال‌دموکراسی سوق می‌دهد.

   عصر ایران - "پایان تاریخ" (The End of History) نظریۀ مشهور فرانسیس فوکویاما متفکر آمریکاییِ ژاپنی‌تبار است که در سال 1989 در نشریۀ آمریکاییِ "منافع ملی" در قالب یک مقاله منتشر شد. فوکویاما این نظریه را در سال 1992 در کتابی با عنوان "پایان تاریخ و آخرین انسان" منتشر کرد.

   جان کلام فوکویاما در این نظریه این است که لیبرال‌دموکراسی شکل نهایی حکومت در جوامع بشری است و تاریخ بشر نیز مجموعهای منسجم و جهت‌دار است که بخش اعظمی از جامعۀ بشری را به سوی لیبرال‌دموکراسی سوق می‌دهد.

   فوکویاما در کتابش نوشته است: «پایان تاریخ زمانی است که انسان به شکلی از جامعۀ انسانی دست یابد و در آن عمیق‌ترین و اساسی‌ترین نیازهای بشری برآورده شود. بشر امروز به جایی رسیده است که نمی‌تواند دنیایی ذاتا متفاوت از جهان کنونی را تصور کند چراکه هیچ نشانه‌ای از امکان بهبود بنیادی نظم جاری وجود ندارد.»

   او همچنین گفته است: «در طول چند سال گذشته همگام با پیروزی لیبرال‌دموکراسی بر رقبای ایدئولوژیک خود نظیر سلطنت موروثی، فاشیسم و جدیدتر از همه کمونیسم، در سراسر جهان اتفاق نظر مهمی دربارۀ مشروعیت لیبرال‌دموکراسی به عنوان تنها نظام حکومتی موفق بوجود آمده است. اما افزون بر آن، لیبرال‌دموکراسی ممکن است "نقطۀ پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت" و "آخرین شکل حکومت بشری" باشد و در این مقام، "پایان تاریخ" را تشکیل دهد.

   در واقع، شکست کمونیسم دلیل پیروزی ارزش‌های لیبرال غربی و پایان درگیری‌های ایدئولوژیک است. من قائل به پایان یافتن تاریخ هستم. تاریخ به مثابه یک فرایند منسجم و متحول که درک آن با امعان نظر به تجربۀ همۀ مردمان در همۀ زمان‌ها ممکن است. چنین درکی از تاریخ بیش از همه با نام هگل فیلسوف آلمانی شناخته می‌شود. کارل مارکس نیز با به امانت گرفتن این مفهوم از تاریخ، آن را به صورت بخشی از فضای فکری روزمرۀ ما درآورد.»

   در واقع فوکویاما می‌گوید درک ما از مفهوم تاریخ، برآمده از فلسفۀ هگل است و مارکس مابین ما و هگل، وساطت کرده و فلسفۀ دشوار او را به زبانی ساده‌تر برای ما ترجمه کرده است.

   مطابق این تلقی، تاریخ روحی دارد و با طی کردن مراحل گوناگون، به جانب خاصی روان است. از نظر هگل، روحِ مطلق در تاریخ ظهور می‌کند و بسط می‌یابد. بنابراین هر چه تاریخ پیشتر می‌رود، تجلی روح مطلق بیشتر می‌شود.

   مارکس برخلاف هگل ایده‌آلیست نبود ولی همانند او قائل به ایدۀ "پیشرفت" بود. پیشرفت یا ترقی، یعنی مرحلۀ تاریخی کنونی بهتر از مرحلۀ تاریخی سابق و مرحلۀ تاریخی آتی نیز بهتر از مرحلۀ تاریخی فعلی است.

  از نظر مارکس، پیشرفت تاریخ تابع قوانینی است که بشر می‌تواند آن‌ها را کشف کند. درک این قوانین، مانع از تلاش بیهوده برای تحقق جامعۀ مطلوب یا مقاومت بیهوده برای حفظ جامعۀ نامطلوب است. سوسیالیسم تخیلی از نظر مارکس، تلاشی بیهوده برای تحقق سوسیالیسم در زمانی بود که شرایط لازم برای تحقق سوسیالیسم فراهم نشده است.

  به هر حال اینکه چیزی به نام روح مطلق وجود دارد که تاریخ را به مقصد خاصی هدایت می‌کند، یا اینکه چیزی به نام "تاریخ" وجود دارد که تابع قوانین خاصی است، مبنای درک امروزی ما از تاریخ است.

   در اعصار گذشته چنین درکی از تاریخ وجود نداشت. یعنی تاریخ عبارت بود از رویدادهایی در زندگی بشر، که لزوما تابع قوانین خاصی نیستند. بنابراین اسب تاریخ می‌توانست به هر سو بتازد و لزوما مقصد نهایی و ویژه‌ای هم نداشت.

   فوکویاما وقتی از پایان تاریخ می‌گوید، آشکارا متاثر از هگل است. یعنی پیشاپیش پذیرفته است که تاریخ غایتی دارد و سرانجام در منزلگاهی به مقصود می‌رسد.

   حافظ می‌گفت "کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست/ این قدر هست که بانگ جرسی می‌آید". هگل هم نمی‌دانست منزلگه مقصود کجاست ولی به خوش‌عاقبتی بانگ جرس باور داشت و مطمئن بود که کاروان تاریخ در هر منزلی که فرود آید، آن‌جا منزلگه مقصود است.

   ولی مارکس و فوکویاما مدعی بوده‌اند که می‌دانند منزلگه مقصود کجاست. مارکس، کمونیسم را منزلگاه نهایی زندگی بشر می‌دانست، فوکویاما لیبرال‌دموکراسی را.

   عدم توجه به تحولات ناشی از علم، یکی از دلایل طرح نظریۀ پایان تاریخ از سوی فوکویاما بوده است. او البته بعدها به این موضوع توجه کرد و تا حدی از تز "پایان تاریخ" عقب‌نشینی کرد.

   این احتمال که پیشرفت علم ممکن است زندگی بشر را چنان متحول کند که مبانی اساسی جوامع کنونی، چه جوامع لیبرال چه جوامع غیرلیبرال، به کلی متحول گردد و بشر وارد دوران اساسا جدیدی شود، احتمال بعیدی نیست.

   در این صورت، دعوای مارکسیسم و لیبرالیسم و ادیان بر سر کیفیت "جامعۀ مطلوب" ممکن است منتفی شود و دوران تازه‌ای در زندگی انسان آغاز شود که اساسا به مخیلۀ متفکران دیندار و محافظه‌کار و لیبرال و سوسیالیستِ سده‌های پیشین خطور نمی‌کرده و آن‌ها لاجرم هیچ ایده و آموزه‌ای دربارۀ زندگی مطلوب در چنین شرایط محتملی نداشتند و چیزی در این باره از خودشان به یادگار نگذاشته‌اند.

   همین الان نیز متفکران چپ و راست و میانه تقریبا هیچ تصویر روشنی از "جامعۀ مبتنی بر هوش مصنوعی" ندارند و تقریبا نمی‌توانند حرف مفیدی دربارۀ زندگی مطلوب در چنین جامعه‌ای مطرح کنند.

   غرض اینکه، پیشرفت علم ممکن است اساسا زمین بازی را چنان عوض کند که مکاتب و ایدئولوژی‌های دو هزار سال اخیر، چه سنتی چه مدرن، به کار بازی کردن در آن زمین نیایند.

   در واقع هیچ بعید نیست که علم نیز همانند حافظ سخنش این باشد که: عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی. اگر عالم و آدم در اثر پیشرفت علم دچار تحولات اساسی شوند، دیگر نمی‌توان به راحتی ادعا کرد که این‌جا یا آن‌جا پایان تاریخ است.

   فوکویاما سال‌ها بعد از انتشار نظریۀ "پایان تاریخ" تا حدی به این نکته توجه کرد. در جای دیگری که به شرح زندگی و تفکر فوکویاما می‌پردازیم، این تحول رخ‌داده در تفکر او را نیز توضیح خواهیم داد.

 

ارسال به دوستان