عصر ایران؛ مهرداد خدیر- دوشنبۀ هفتۀ پیش ( 24 بهمن 1401) فیلم «زندگی دیگران» در خانۀ هنرمندان ایران به نمایش درآمد. هر چند مجال حضور و تماشا در آن سالن فراهم نیامد اما تقریبا همزمان با آن به تماشای دوبارۀ فیلم نشستم چون خوشبختانه در فضای اینترنت در دسترس است و البته این به معنی عبث بودن نمایش به سبک سابق در یک سالن نیست چون همچنان با هم فیلم دیدن جذاب است و این سینما از بین نمیرود و کاش بتوانیم فیلمهای روز دنیا را در سالنهای سینما و کنار هم ببینیم و اگر نمایش ندادن به خاطر اندک صحنههای تنکامانه در فیلمهای هنری است حذف کنند و به تخیل بیینده بسپارند ولی نمایش دهند.
در روزهایی که در داخل، برخی نمایندگان مجلس خیال کنترل بیشتر پوشش زنان و سرک کشیدن بیشتر به زندگی مردم برای بازگشت به دوران پیشامهسا را با طرحهای موسوم به ناظر دو و سه و چهار در اذهان خود میپزند و در آن سو در تجمع مخالفان در آمریکا چشممان به جمال نامبارک پرویز ثابتی یا همان مقام امنیتی در رژیم پهلوی روشن یا مکدر شد، اهمیت نمایش و یاد «زندگی دیگران» را باید فراتر از یک فیلم و از جنبههای گوناگون سیاسی، جامعهشناسی، روانشناسی، تاریخی، ایدیولوژیک و البته هنری بررسیدنی دانست در حالی که در نشست بعد از اکران فیلم تنها به وجه جامعهشناسیکِ آن پرداخته شد.
این فیلم محصول 2006 به کارگردانی فلوریان هانکل فون دونر اسمارک است و قریب 30 جایزه به دست آورده که مهمترین آنها اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان در همان سال است.
« زندگی دیگران» را میتوان در ستایش و تکریم هنر و ترجیح آن بر قدرت و سیاست دانست و تأکید نویسنده فیلمنامه و کارگردان بر آن واضح است. چه آنجا که مأمور امنیتی حینِ شنود، مسحورِ نواختنِ پیانو میشود و چه در پایان که کتاب نویسندۀ تحت نظر (گئورک با بازی سباستیان کخ) در ابعاد بزرگ، پشت ویترین مغازه به نمایش درآمده و مأمور امنیتی در قیاس با آن کوچک به نظر میرسد یا هنگامی که به خواندن برشت علاقهمند شده بود.
مهمترین نقد که متوجه فیلم شده این است که مأمور امنیتی آلمان شرقی یا اشتازی که در دانشکده تدریس میکند و بازجوییهای بلندمدت را روش درستی میداند و جز به کاری که به آن مشغول است دلمشغولی دیگری ندارد، چگونه متحول میشود؟ به خاطر صدای پیانو یا گفتوگو با کودک در آسانسور که به نقل از پدر میگوید مأموران سازمان امنیت آدمهای بدی هستند که مردم را به زندان میاندازند و متوجه میشود در مجتمع مسکونی همه میدانند او چه کاره است! یا وقتی در کافه به کریستینا ماریا با بازی مارتینا گدک میگوید شما هنرمند خوبی هستید و او پاسخ میدهد:شما هم آدم خوبی هستید و سعی میکند پس از آن آدم خوبی باشد.
یا کارگردان میخواهد بگوید مأموران سانسور و کنترل یا ناظرین نیز از کلمات و آواها تأثیر میپذیرند و شاید به همین خاطر باشد که سانسورچیها بعد از مدتی حساسیت خود را از دست میدهند چون آنان نیز اگر نه مسحور که محصور کلمات نویسنده میشوند.
داستان فیلم مربوط به 4 سال و 7 ماه قبل از سقوط دیوار برلین و اتحاد دو آلمان است و جالب این که در آلمان جدید وزیر فرهنگ و هنر آلمان شرقی یا متولی دستگاه سانسور با نگاه ایدیولوژیک در بازداشت نیست. مأمور امنیتی هم به جای بازکردن پاکت نامهها با بخار که مجازات او پس از افشای گزارش ندادن بود نامهرسان شده است و این یعنی دنبال مجازات آنان نیستند ( هر چند اگر می دانستند خدمت هم کرده شاید ارتقا مییافت) منتها تخصصشان که سانسور و کنترل و آدمفروشی بوده اساسا در ساختار دموکراتیک به کار نمیآید با این حال وزیر سابق به مأمور پیشین میگوید: جمهوری کوچک قبلی بهتر بود نه حالا که نه اعتقادی هست و نه شورشی میبینیم. این همان وزیر است که چشمش دنبال زن کارگردان بود و از قول استالین درباره هنرمندان میگفت: مهندسین روح و روان جامعهاند و اگرچه حزب به هنرمندان نیاز دارد ولی هنرمندان به حزب بیشتر نیاز دارند و نیز: ما البته فهرست سیاه نداریم اما کلمات را با احتیاط انتخاب و بر هنرمندان نظارت میکنیم.
حالا میشود داستان را برای کسانی که فیلم را ندیدهاند کوتاه نقل کرد. یک افسر اشتازی (سرویس امنیتی آلمان شرقی) مأمور میشود یک نویسنده و در واقع کارگردان تئاتر را زیر نظر بگیرد و مکالمات جلسات خانۀ او با دیگران را شنود کند اما به مرور خود او تحت تأثیر قرار میگیرد و گزارش باب میل دستگاه را منعکس نمیکند. چرا؟ به خاطر اثر هنر یا ادبیات یا چون میبیند قصد وزیر از به زندان انداختن کارگردان به بهانههای سیاسی این است که معشوقه او را تصاحب کند و «وایسلر» یا همان مأمور درمییابد بر خلاف تصور دعوا بر سر چیز دیگری است؟ پلیس امنیتی کریستینا را به جاسوسی علیه دوست یا معشوق خود وامیدارد و جالب این که بازیگر نقش مأمور (اولریش موهه) خود در عالم واقع این تجربه را از سر گذرانده است. هر چند یک سال بعد از اکران فیلم از سرطان معده درگذشت.
نکتۀ بسیار قابل توجه این است که در فیلم مطلقا صحنۀ آزار و شکنجۀ فیزیکی نمیبینیم. از آن صحنههای آشنا در فیلمهای ایرانی و سریالهای تاریخی با چراغی که پایین آمده و بازجو ابایی از رفتار خشن ندارد یا در تاریخیها با داغ و درفش. شیوهای که مأمور یا دکترای امنیتی قبل از تحول به دانشجویان و برای اعترافگیری توصیه میکند این است: بازداشت و انزوای مطلق به مثابه بهترین نوع بازپروری و به زندان انداختن بیهیچ اتفاقی در دوران حبس و ناگهان بعد از 10 ماه آزاد کردن.
او دو هدف را از این کار برمیشمرد: اول این که مشخص میشود شخص از نظر آنان گناهکار است یا بیگناه. جون قرد بیگناه به گریه میافتد و تحمل ندارد ولی آنکه واقعا انجام داده متن واحد را در مقام انکار یا دفاع یا توجیه مدام تکرار میکند. هدف دوم اما قابل تأملتر است: خشکاندن چشمۀ خلاقیت و هنر: «اکثرشان بعد از آزادی دیگر نه نوشتند و نه نقاشی کردند و این دستاورد بدون استفاده از نیروی قهریه حاصل میشود.»
فیلم سعی نمیکند نفرت مردم آلمان غربی سابق علیه آلمان شرقی را تحریک کند ولی موجوداتی قابل ترحم از ناظران و سانسورچیها ترسیم میکند تا جایی که برای نویسندۀ تحت نظر پی از فروپاشی آلمان این سؤال پیش میآید که اگر معشوقه او را لو داده بود پس ماشینتحریر مخفی شده یا مدرک جرم را چه کسی برداشت تا او گیر نیفتد؟ اگر هم او لو نداده بود یا پس از لو دادن نگران دستگیری مرد بود چرا خودکشی کرد تا ابن که درمییابد کار آقای «ها.گ.و» - نام امنیتی ویسلر- بوده است و بر اساس اسنادی که بعد از اتحاد آلمان به دست او میافتد شرح ماجرا را در کتابی میآورد و آن را به آقای ها.گ.و تقدیم میکند.
درست است که فیلم متهم شده به خاطر سویۀ شدید ضد حکومت آلمان شرقی سابق جوایز متعدد گرفته ولی فیلم علیه سانسور و کنترل هنرمندان در ساختارهای ایدیولوژیک است و این که تخصص ادعاییشان در یک جامعه دموکراتیک به مفت نمیارزد. این که دنبال انتقام نیست و برای مقامات سابق محکمه برپا نمیکند و آلمانی را علیه آلمانی نمیشوراند نیز قابل توجه است و درمییابیم آلمان شرقی هر چه بوده آلمان بوده نه رومانی.
هنر کارگردان این است که با تصویری از ویسلر مامور ترسیم میکند هم موجود قابل ترحمی در نظر میآید و هم به خاطر کاری که کرده احترامبرانگیز. در حالی که رییس او نه و به طریق اولی وزیر نفرتانگیز است.
برای بیننده ایرانی فیلم می تواند یادآور شعر مشهوری از بامداد شاعر هم باشد:
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار غریبیاست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابان اند
بر گذرگاهها مستقر
با کُنده و ساطوری خونآلود
روزگار غریبی است، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
کارتون مری و مکس تقریبا شبیه همین بوده
همین امسال یه فیلم بساز درباره سیاه پوستایی که با فشار و شوک الکتریکی کشته می شوند ببین راهت می دهند یه جشنواره یا درباره بن سلمان و اعدام هاش
بله، دکتر شفیعی کدکنی هم از این تعابیر استفاده میکند و «یک» - ik- را به پارسی متعلق می داند. «انه» قیدساز است و معطوف به فعل. اگر بگوییم تحلیل «جامعهشناسانه» چون جامعهشناسانه قید است باید معطوف به فعل باشد در حالی که ما در حال توصیف «تحلیل» هستیم.
مثال: «علی مثالی روانشناسانه به کار برد». در اینجا چون به کار بردن را توضیح میدهیم «روانشناسانه» درست است ولی وقتی میگوییم «مثال روانشناسانۀ علی مرا قانع کرد» روانشناسانه درباره «مثال» است نه «قانعکردن». در کتاب «با چراغ و آینه» استاد شفیعی کدکنی چند بار کلماتی مانند جامعه شناسیک آمده و همین تردید نویسنده را زدود. زنده باشید.
مثلا شناسیک یعنی شناس هستید
د آخر کلمات ک تلفظ میشود
بود
متن شما بدون شعر ایشان کامل است.
شعر نه تنها کمکی به متن نکرده بلکه متن شما را تحت الشعاع شناسنامه شعر و شاعرش قرار داده.
خودتون متن را بدون شعر مرور کنید متوجه می شید که چقدر وسیع تر و اثرگذارتره.
...