در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد
دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد
در بزم جهان جز دل حسرتکش ما نیست
آن شمع که میسوزد و پروانه ندارد
دل خانهٔ عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد
گفتم: مه من! از چه تو در دام نیفتی
گفتا: چه کنم دام شما دانه ندارد
در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد
تا چند کنی قصه ی اسکندر و دارا
ده روزه ی عمر این همه افسانه ندارد
از شاه و گدا هرکه درین میکده ره یافت
جز خون دل خویش به پیمانه ندارد
ممنون
از اینکه سرشاخه های سبز زندگی را در فرهنگ ایران به مردمش نشان می دهید.