عصر ایران؛ جمشید گیل - «بحران نفت در ایران»، کتاب یرواند آبراهامیان است با عنوان فرعی «از ناسیونالیسم تا کودتا». کتاب در سال 2021 در خارج کشور منتشر شده و محمدابراهیم فتاحی آن را ترجمه کرده و سال گذشته" نشر نی" آن را در ایران منتشر کرد و امسال نیز چاپ سومش روانۀ بازار شده است.
کتاب آبراهامیان، به غیر از پیشگفتار و درآمد، پنج فصل دارد با این عناوین: مداخلۀ آمریکا، نگرانی آمریکا نفت بود یا کمونیسم، سیاست پارلمانی، در راه کودتا، خاطرۀ بازبینی شده.
در فصل پنجم، آبراهامیان مسئلۀ کودتای 28 مرداد را از منظر "بازنگری در تاریخ" بررسی کرده است. پرداختن به این موضوع، به ویژه امروزه که نگاه جدیدی به مصدق و کودتای 28 مرداد شکل گرفته، اهمیت دارد.
چهار فصل دیگر نیز متضمن بررسی وجوه گوناگون قصۀ "نفت و کودتا" در ایران آن دوران است. کتاب عالمانه و سرشار از ارجاعات تاریخی است و لحن و نوشتار مطلوبی هم دارد.
اگرچه کل این کتاب خواندنی است اما شاید فصل دوم آن، با عنوان «نگرانی آمریکا نفت بود یا کمونیسم؟» جذابترین فصل کتاب باشد. آبراهامیان معتقد است نگرانی آمریکا نفت بود نه کمونیسم. اما ببینیم او چطور این مدعایش را مدلل و مؤید کرده است.
او در ابتدا میگوید: «اظهار نظرهای علنی ایالات متحده و بریتانیا بر این موضوع تاکید دارد که سیاستهای آنان چندان با قضیۀ نفت در ارتباط نبوده بلکه بیشتر به دلیل جنگ سرد بوده است، اما اسناد داخلی آنان حاکی از نگرانی عمیق و پایداری مبنی بر آن است که ملی شدن نفت خطرات زیادی برای کسبوکار بینالمللی، از جمله برای شرکتهای آمریکایی به وجود آورده بود.»
مهمترین وجه این نگرانی، احتمال بروز پدیدۀ تسلسل در ملی شدن نفت در سراسر دنیا بود. یعنی پس از ایران، کشورهای نفتخیز مهمی مثل عربستان و ونزوئلا و کویت و عراق نیز ممکن بود بر طبل ملی شدن نفت بکوبند و منافع شرکتهای نفتی بریتانیا و آمریکا لطمۀ اساسی ببیند.
آبراهامیان برای تایید این مدعا، نظر افراد گوناگونی را نقل میکند که البته این نظرات به هر حال نگرانی آمریکاییها و بریتانیاییها را بازتاب میدهد ولی برخی از این افراد، فرسنگها از کانون تصمیمگیری سیاسی کلان در این کشور دور بودند.
مثلا مدیر اجرایی یکی از شرکتهای نفتی آمریکایی که معتقد بود «از دست دادن ایران و رفتن آن به پشت پردههای آهنین بهتر از موفقیتش {در ملی کردن نفت} است»، لزوما نقش مهمی در تصمیمسازی برای دولت آمریکا نداشته است.
حرف یک "آمریکایی" با "موضع دولت آمریکا" تفاوت دارد. حتی موضع یک سناتور آمریکایی نیز لزوما موضع دولت آمریکا نیست. همین الان مقامات سیاسی گوناگون آمریکا هزار و یک نظر دربارۀ مسائل بینالمللی گوناگون دارند، ولی این نظرات لزوما موضع دولت آمریکا را بازتاب نمیدهند.
البته آبراهامیان حتما به این موضوع واقف است و اقوال مدیران شرکتهای نفتی و کارشناسان نفتی آمریکا و بریتانیا را برای نشان دادن نگرانی "چهرههای مرتبط با نفت" در این کشورها، نقل کرده است.
در کنار سیاستمداران برجسته، غالبا سرمایهداران و نظامیان و مدیران جزو طبقۀ حاکم در آمریکا محسوب میشوند و طبیعتا نظراتشان اهمیت دارد. مثلا آبراهامیان نوشته است: «پنج شرکت بزرگ نفتی (گلف، تگزاس، و همچنین استاندارد اویل آو نیوجرسی، نیویورک، و کالیفرنیا) در مخالفت با مماشات با ایران توافق داشتند و از دیوید پِینتر، کارشناس برجسته و "آشنا با مسائل شرکتهای نفتی آمریکایی" نقل میکند: در نظر آنها {یعنی آن پنج شرکت نفتی} افتادن ایران به دامان شوروی بهتر از بیثباتیای است که ملی شدنِ موفق ایجاد خواهد کرد.»
این پنج شرکت با همراهی هفده شرکت کوچک آمریکایی، تلاش کردند پیدا شدن مشتری برای نفت ایران را دشوار سازند.
آبراهامیان به این نکتۀ جالب اشاره میکند شعار بریتانیاییها در قبال مذاکرات مربوط به ملی شدن نفت ایران این شد: «به توافق نرسیدن بهتر از توافق بد است.» شعاری که در مذاکرات هستهای هم بارها مطرح شد. این شعار را البته مصدق هم قبول داشت و به همین دلیل با بریتانیا توافقی نکرد. اما مسئلۀ اصلی این است که "توافق بد" چه توافقی است.
اگرچه مصدق به عنوان نخستوزیر ایران حق داشت بگوید کدام توافق مصداق "توافق بد" است، ولی پیامدهای "توافق نکردن"، یعنی تحقق دیکتاتوری در ایران، چنان سنگین بود که بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که بهتر بود مصدق "توافق بد" را میپذیرفت تا دولتش سقوط نکند و محمدرضا شاه در قامت یک دیکتاتور بر ایران سلطه پیدا نکند.
آبراهامیان حتی به این نکته اشاره میکند که "تاریخنگار پرکار و برجستۀ جبهۀ ملی" هم استدلال کرده که اگر مصدق پیشنهاد بانک جهانی را میپذیرفت، کودتایی هم به وقوع نمیپیوست.
اشارۀ آبراهامیان به همایون کاتوزیان است که "مشاوران آشتیناپذیر" مصدق را به خاطر از دست دادن "بزرگترین فرصت از دست رفته در کل مناقشۀ نفتی ایران-انگلیس" مقصر میداند.
اما پیشنهاد بانک جهانی چه بود؟ آبراهامیان مینویسد: «پیشنهاد بانک جهانی یک هستۀ اصلی داشت: بانک جهانی "از طرف" ایران و شرکت نفت حداکثر به مدت دو سال تا زمانی که دادگاه بینالمللی لاهه حکم نهایی را صادر نماید ادارۀ صنعت نفت را بر عهده خواهد گرفت.»
مصدق با این پیشنهاد مخالفت کرد چراکه مدیریت صنعت نفت ایران را به یک نهاد غیرایرانی میسپرد.
پیشنهاد بانک جهانی در اواخر سال 1330 ارائه شد. پس از آن پیشنهاد ترومن-چرچیل در تابستان 1331 روی میز مصدق قرار گرفت که این یکی هم با موافقت مصداق مواجه نشد. این پیشنهاد در بهمن 1331 به "نامۀ آیزنهاور-چرچیل تبدیل شد. در بهمن 1331 هری ترومن دیگر رئیسجمهور آمریکا نبود و دوایت آیزنهاور جانشین او شده بود.
آبراهامیان مینویسد: «بسیاری، از جمله برخی از ناسیونالیستهای ایرانی، بر این نظرند که مصدق با نپذیرفتن این "سازشهای معقول" مرتکب خطایی جدی شد. یکی از مقامات ارشد رژیم شاه از مصدق به عنوان "میهنپرستی بزرگ" در ملی شدن نفت ستایش میکند، اما در ادامه میگوید که اشتباه هولناک او این بود که بهترین پیشنهاد، یعنی پیشنهاد دوم فوریۀ 1953 ترومن-چرچیل را نپذیرفت. احتمالا منظور او نامۀ آخر آیزنهاور-چرچیل است.»
آبراهامیان میگوید که نامۀ آیزنهاور-چرچیل، ظاهرا از شرایط مورد نظر مصدق هم فراتر رفته بود. یعنی به صراحت ملی شدن نفت را میپذیرفت، اما ضمنا تاکید میکرد که دادگاه بینالمللی لاهه باید میزان غرامت منصفانۀ ایران به شرکت نفت را تعیین کند.
پرداخت غرامت از سوی ایران هم مسئله شد. مصدق با اصل پرداخت غرامت موافق بود ولی نگران بود ایران تا سال 1372، یعنی تا پایان مدت قراردادش با شرکت نفت ایران-انگلیس، مجبور به پرداخت غرامت شود. البته قانون ملی شدن نفت هم پرداخت غرامت را مد نظر قرار داده بود ولی مصدق با تعریف مبهم "غرامت" مخالف بود.
آبراهامیان مینویسد: «مصدق نگران "بدهکار شدن ابدی" ایران از طریق موافقت ناخواسته با پرداخت "مبلغ نجومی"ای بود نه تنها بر مبنایی غیر از ارزش جاری، بلکه بر اساس سود پیشبینیشده تا سال 1372... باشد. بنا بر محاسبۀ او اگر بریتانیا انتظار داشت غرامت مورد نظر بر اساس سود سال 1329 در 42 سال ضرب شود، در آن صورت مبلغ هنگفتی را – احتمالا 8/2 میلیارد دلار – در ذهن داشتند. البته محاسبۀ او نادرست نبود؛ در واقع شرکت نفت به رقم 3/1 میلیارد دلار فکر میکرد.»
هندرسون سفیر آمریکا در ایران به سازمان سیا گفت که مصدق آمادۀ پرداخت "غرامت معقول" است اما نمیخواهد آیندۀ ایران "گرو" گذاشته شود. اینکه غرامت چقدر باید باشد، داستان تازهای شد. آبراهامیان میگوید: «بریتانیاییها بعدها پذیرفتند که در نظر داشتند غرامت را آن قدر سنگین تعیین کنند تا مانع "ملی شدن نفت توسط دیگر کشورها" شود.»
خلاصه در اواخر سال 1331 سازمان سیا به این نتیجه رسید که مذاکرات مربوط به تعیین غرامت کاملا به بنبست رسیده است. «بریتانیا اصرار داشت که در تعیین غرامت باید ضرر و زیان سودهای آینده هم در نظر گرفته شود؛ ایران هم بر این باور بود که بریتانیا باید مبلغی مشخص یا رقمی را بر اساس ارزش دفتری تاسیسات نفت اعلام نماید.»
مصدق پیشنهاد بانک جهانی و نامۀ آیزنهاور (ترومن) – چرچیل را رد نکرد ولی از هندرسون خواست که آیزنهاور یعنی رئیس جمهور آمریکا خودش "غرامت منصفانه" را تعیین کند. آیزنهاور هم در آخرین پیامش برای مصدق، طرف بریتانیا را گرفت و تلویحا به او گفت که غرامت باید زیانهای احتمالی آینده را پوشش دهد.
او رقمی را تعیین نکرد ولی در واقع از مصدق خواست که خواستۀ بریتانیا را بپذیرد. مصدق هم با خواستۀ بریتانیا موافق نبود و گره کار ناگشوده باقی ماند.
آبراهامیان در بخش دوم این فصل دلایل متعددی اقامه میکند که دولت آمریکا از سقوط ایران به پشت پردۀ آهنین نگران نبود چراکه این کار مستلزم کودتا از سوی حزب توده بود و حزب توده چنین قدرتی نداشت.
مثلا میگوید سازمان سیا بر اساس یک تحلیل مفصل در دی 1331 به این جمعبندی رسیده بود که حزب توده "هیچ تهدید آشکار یا عمدهای" نیست چراکه فقط 1500 هوادار در نیروهای نظامی دارد در حالی که شمار افسران ارتش 66 هزار نفرند. افسران تودهای (و نه سمپات) نیز 600 نفر بودند. ضمنا هیچ کدامشان سمت مهمی در ارتش نداشتند و بسیاری از آنها به مشاغل بیضرر در استانهای دورافتاده منصوب شدهاند.
ضمنا در گزارش سیا آمده بود که از بین 200 نفری که ادارۀ کشور را بر عهده دارند، هیچ کدام کمونیست نبودند و شمار "هواداران حزب" هم در بین آنها حداکثر 10 نفر بود. هچنین حزب دارای هزار عضو دائم و 35 هزار هوادار بود.
با این نیروی اجتماعی اندک، بعید بود که حزب توده سلطنت را براندازد و مصدق را هم سرنگون سازد و ایران را تابع کرملین کند. اصولا به نظر میرسد دربارۀ قدرت اجتماعی چشمگیر حزب توده در آن دوران، مبالغه شده است. در جامعۀ مذهبی ایران، تیغ کمونیسم نمیتوانست چندان برّا باشد.
با این حال آبراهامیان قبول دارد که خطر سقوط ایران به دامن کمونیسم، روایت غالب در تبیین کودتای 28 مرداد شده است. او در پایان این فصل چهار دلیل میآورد که چرا چنین شده و حتی برخی از مورخان طرفدار مصدق نیز این روایت را قبول کردهاند.
مهمترین دلیل او شاید این باشد که هراس از کمونیسم به مثابه انگیزۀ اصلی کودتا، نانی بود که در تنور آن زمانه، یعنی زمانۀ جنگ سرد، به خوبی میچسبید و خود آمریکاییها و بریتانیاییها نیز خواستار رواج این نگاه به کودتای 28 مرداد بودند.
آبراهامیان همچنین میگوید اذعان دولت آمریکا به انگیزۀ اقتصادی از اقدام به کودتا، چندان آبرومندانه نبود ولی کمونیسمستیزی، اقدامی در راستای دفاع از آزادی بود و کودتایی چنین، دست کم هدفی آرمانی و آبرومندانه داشت.