حبیب باوی ساجد - پایگاه خبری سینما سینما
سیستان وبلوچستان در کنار محروم ماندن از بسیاری مزایای اجتماعی ورفاهی، درعرصه ی سینما نیز از محرومترین جغرافیای سینمایی کشور است. نور پروژکتورهای سینمایی نه تنها برچهره ی مردمانِ اصیلِ آن سرزمین نتابیده است، بل، وقتی هم که چنین نوری تابیده است، چهرههای خشن وشرور سایه روشن شدهاند.
سرزمینی که همیشه درسینما جغرافیای تبادلِ قاچاق بوده است. صرف نظر ازچند فیلم که شاخص ترینِ آن ها در قبل از انقلاب "بلوچ" به کارگردانی "مسعود کیمیایی" بوده که انسانِ بلوچ را در معرضِ تجاوز برخی از مرکزنشینانِ زیاده خواه قرارمی دهد و به حرمت و حریمِ انسانِ بلوچ دست درازی می کنند، وبعد استحاله ی مردِ بلوچ در شهریت افسار گُسیخته ولجن مال شدنِ بی اخلاقی سیرِ روایی فیلم را استمرار میدهد تا رجعتِ دوباره به گذشته و آن جغرافیای هزارتو وهزار زخم؛ لااقل نگارنده در سینمای قبل از انقلاب دیگر چنین فیلمی سراغ ندارد.
پس از انقلاب نیز، شاخص ترین فیلمی که نور را بر تاریک وروشنای مصائبِ مردمانِ بلوچ تابانده است، "بدوک" ساختهی "مجید مجیدی" است. اگرچه مجیدی در سالهای اخیر بیش از پیش به سیستم رسمی نزدیک تر شده است، اما کتمان نمی توان کرد که در فیلم بدوک، از موضوعِ کمتر روایت شدهای پرده برداشت و حتی از خطوطِ قرمز هم گذشت؛ چندان که فیلم برداری و اکران آن فیلم با دشواری انجام شد.
بدوک با تصویر کردنِ موضوعِ پنهان مانده در سیستان وبلوچستان، باعث شد، چنین موضوعِ دردناکی نه تنها کتمان نشود، بلکه در پی حل وبرطرف کردن آن کوششِ ملی شود. همین امر نشان می دهد که سینما چقدر می تواند در سیستان وبلوچستان و دیگر جغرافیای محروم موثر باشد. در همین راستاست که بیش از پرداختنِ فیلم سازِانی از بیرون، به مسائل و مصائبِ سیستان وبلوچستان، این خودِ فیلم سازانِ محلی هستند که باید به دورازهرگونه محافظهکاری وخودسانسوری، تصویرِ دردها وآلام مردمانِ زادگاه هزار زخمِ دهان گشودهشان را جان به تصویر بدهند.
با این مقدمه میخواهم مختصری درباره ی فیلمِ "هوک" ساختهی فیلم سازِ بلوچ "حسین ریگی" بنویسم. این فیلم برخلافِ محلی بودنِ فیلمسازش، مطلقأ نشان عمیقی از زادبوم ِ خود (چه در زبان وچه در لباس و چه در انتخابِ لوکیشن وحتی انتخابِ بازیگران) ندارد. چرا فیلم سازِ بلوچ به جغرافیای خودش در فیلم، همچون یک توریست نگاه کرده است و عملأ قابهای فیلم بدل به قابهای توریستی شده است؟ چرا فیلمساز از چنین بازیگران ناهمخوان ودافعه برانگیز در فیلمش استفاده کرده است؟ موسیقی چه نسبتی با جغرافیای فیلم دارد؟ نورپردازی چرا این همه شیک و روشن و رنگارنگ و تلویزیونی است؟ زبان انسانِ بلوچ در فیلم چرا این طور است؟ اصلأ این زبانِ مردمانِ سیستان وبلوچستان است؟
اگر این فیلم به جای سیستان وبلوچستان، در کردستان ساخته می شد، یا در آذربایجان، یا درجنوب، یا درخراسان، چه تفاوتی می کرد؟ نشانه های مولفی زادبومِ فیلم سازِ محلی بلوچ در کجای فیلم است؟ تا حالا فکر کردیم فیلم "دونده" را "امیرنادری" به جای جنوب کجا می توانست بسازد؟ یا "بهمن قبادی"، "زمانی برای مستی اسب ها" را می توانست در سیستان وبلوچستان بسازد؟ جغرافیا فضا نیست که فیلم ساز بتواند این فضا را حتی دریک اتاق دربسته بسازد، جغرافیا بارِ اعظمِ فیلم را بردوش می کشد، جغرافیا مولفه ی مهمِ فیلم است.
عدمِ توجه به زادبوم، باعث می شود فیلمِ محلی یکسره داشتههای بومی ومحلی و ملیاش را که میتوانند باعثِ ارتقای یک فیلم باشند، از دست میدهد. فیلمسازِ بلوچ در این فیلم شاید به باورِ خودش، خواسته است فیلمش اکرانِ سراسری شود و گیشه را جا به جاکند! اگر هم چنین نیتی درسرِ فیلم ساز بوده باشد (که اصلأ هم ایرادی ندارد) باید مقدماتی چیده شود، که آز آن میان می توان به لااقل سه چیزاشاره کرد که موفقیتِ چنین فیلم هایی در گیشه، درگرو آن هاست : فیلم نامه، کارگردانی وبازیگران. سه چیزی که فیلمِ هوک فاقدِ آن است.
می گویند "آلفرد هیچکاک" طوری صحنه را می چید که می توانست هنگامِ فیلم برداری بخوابد. مقصودِ نگارنده از فیلم نامه هم مطلقا فیلم نامه نود صفحه ای وصدوبیست صفحه ای وهریک صفحه یک دقیقه است و"سیدفیلد"ی نیست. برعکس، به خصوص فیلم سازانِ محلی کافی است یک ایده ی درخشان داشته باشند، یک فکر، جرقه. اصلأ مگر فیلم های خوب درسراسرِ فیلم خوب هستند؟ مطلقا چنین چیزی نیست.
چه بسیار در فیلم های مهم دیده ایم که صحنه های ناتوان داشته اند. اما همان فیلم ها حتما دوسه فراز داشته اند که همه ی بارِ فیلم را به دوش کشیده اند. گویا از "بیلی وایلدر" نقل شده است که : "یک فیلم خوب کافی است سه صحنه ی خوب داشته باشد، که یکی اول فیلم، دیگری وسطِ فیلم وسومی حتما آخرِ فیلم باشد". در نتیجه وبا چنین روندِ ناقصی، بهتر نیست فیلم سازانِ محلی در جهتی دیگر روایتهای برجا مانده و کمتر روایت شدهشان را تصویر کنند؟ جهتی که مخاطب را با جهات و جهانی دیگر ازجغرافیای به ظاهر آشنا اما غریب و تک افتاده، وآدمهایی که خودشان هستند، خودشان روایت شان را بازگو کنند. چرا فیلم سازانِ محلی فرصتهای نورتاباندنِ برچهرههای خستهی زادگاه پرمحنتشان و زبان -این نمادِ درستِ تفاوتها که در پروسهی تک زبانی، رو به انقراض است- را بدل به فرصت های سوخته می کنند؟
هوک بیشک چیزهای فراوانی دارد، اما نه برای انسانِ بلوچ، ... و شگفتا که فیلم سازِ بلوچ فیلمی را که میتوانست از آنِ همهی مردمِ بلوچ باشد، و مرکزیتِ تصمیمگیری را به پاسخ وادارد، عملأ بدل به یک فیلم تبلیغاتی کرده است. در چنین بزنگاههاییست که هنرمند، باید که "روبه مردم وزادگاهش" باشد.