مقاله رضا شاهملکی (تاریخپژوه) در رد ادعای نژادپرستی ایرانیان (با عنوان چرا ایرانیان نژادپرست نیستند؟) مقاله انتقادی عبدالنبی قیم (فرهنگنویس و پژوهشگر) را در پی داشت که معتقد است در ایران هم نژادپرستی وجود داشته و دارد. (با عنوان در سرزمینی که نژادپرستی مباح است)
مقاله حاضر به قلم علیرضا جلیلیان در رد مدعای او افقهای تازهای میگشاید و اطلاعات تازهای به مخاطبان میدهد...
*************
علیرضا جلیلیان*: پرسش را باید از جایی درست شروع کرد. آیا ایران، تاریخی نژادپرستانه دارد؟ این پرسش از آن رو اهمیت دارد که ما را در چالۀ نژادپرستیهای موردی، واکنشی و مقطعی نمیاندازد.
بگذارید از مثالی تاریخی شروع کنم: در سیاستنامۀ نظامالملک، در جایی که به داستان محاصرۀ غزنین میپردازد، چنین آمده است:
«چون آلبتکین شهر به حصار گرفت، و مردم زاولستان از او می ترسیدند، منادی فرمود که هیچ کس مبادا که چیزی از هیچ کس بستاند الا به زر بخرد و اگر معلوم شود او را سیاست کنم. مگر روزی چشم آلبتکین بر غلامی ترک افتاد از آن خویش توبرۀ کاه و مرغی بر فتراک بسته. گفت آن غلام بر من آورید. پیش او بردند. پرسید که این مرغ از کجا آوردهای؟ گفت از روستایی بستدم. گفت هر ماهی بیست کانی مشاهر از من نمیستانی؟ گفت میستانم. گفت پس چرا به ظلم بستدی؟ در وقت فرمود آن غلام را به دو نیم زدند. لشکر از او سخت بترسید و مردم رعیت ایمن شدند. و هرروز روستاییان ناحیت، چندان نعمت به لشگرگاه آوردندی که قیاس نبودی. چون مردم شهر آن امن و عدل بدیدند گفتند ما را پادشاه باید که عادل باشد و ما از او به جان و زن و فرزند ایمن باشیم و خواسته ی ما ایمن بود خواه ترک باش خواه تازیک. پس درِ شهر بگشادند.»
این روایت به روشنی نشان میدهد آنچه در نظر مردم آن عصر اهمیت داشته، نه نژاد حاکمان، که دادگری آنها بوده است. در اندیشۀ ایرانی کسی میتوانست «شاهنشاه ایرانزمین» و «وارث ملک کیان» باشد که برجستهترین ویژگی هنجاری او دادگری باشد. در شاهنامۀ فردوسی به روشنی آمده است:
سر تخت شاهی بپیچد سه کار
نخستین ز بیدادگر شهریار
سعدی نیز زمانی که می خواهد توصیهای به انکیانوی مغولی بکند تا بتواند جانشین کیخسرو باشد، چنین میگوید:
به نقل از اوستادان یاد دارم
که شاهان عجم کیخسرو و جم
ز سوز سینۀ فریادخوانان
چنان پرهیز کردندی که از سم
چو یزدانت مکرم کرد و مخصوص
چنان زی در میان خلق عالم
که گر روزی مقام پادشاهیت
نباشد همچنان باشی مکرم
بنابراین روشن است که مسألۀ «نژاد ایرانی» در میان نیست. تاریخ ایران نشان میدهد «سرزمین» همواره بر «خون» ترجیح داشته است. آن کسی که در سرزمین ایران زندگی می کند «خواه ترک باشد خواه تازیک» ایرانی است. شعر فارسی گواه روشن چنین گزارهای است. چنان که بسیاری از حاکمان ترک را شاعران ایرانی با صفاتی چون «شه ایران»، «خسرو ایران»، «سر شهریاران ایران زمین» و «ملک ایران» توصیف کردهاند. فرخی سیستانی در ستایش محمود غزنوی گفته است:
سر شهریاران ایرانزمین
که ایران بدو گشت تازه جوان
و چندین سده بعد روحی انارجانی نیز در مدح سلطان محمدخدابنده گفته است:
پس از مدح و ثنای شاه ایران
بگویم وصف شاهنشاه ایران
شه عالم پناه عدل گستر
خدابنده محمد آل حیدر
از این مقدمۀ کوتاه اکنون میتوان به چیستیِ مفهوم «نژاد» نزد ایرانیان رسید. خطای آشکار دکتر عبدالنبی قیم درست آن جایی است که مفهوم امروزین «نژاد» را به گذشته میبرد و نتایجی دلخواه میگیرد.
فخرالدین عظیمی در کتاب «هویت ایران» توضیح میدهد: «در ایران نیز نژاد، که در زبان فارسی ریشهای کهن دارد، به ویژه آنگونه که از آثاری مانند شاهنامه بر میآید، به معنای تبار، خاندان، نسب، نسل، و نیاکان مشترکِ گروهی، و در مواردی برای یادآوری اصالت به کار رفته است و نژاده به معنای والاتبار بوده است. نژاد معادل واژههای فرنگی که مفهوم جدید «نژاد» را بازمیتابانند نبوده است و تنها در روزگار اخیر به این معنی به کار رفته است.»
معنای امروزین «نژادپرستی» را میتوان در رفتارآلمانی ها با دیگران مشاهده کرد. نژادپرستی در آلمان معاصر آموزگارانی چون فون ترایچکه (1834 ـ 1896) داشت که هوادار نظامیگری و دست درازی به آفریقا برای بازسازی شکوه آلمان بود.
او خشونت در رفتار با مردم «پستنژاد» از جمله آفریقاییها را ناروا نمیدانست. ناسیونالیسم آلمان و نظریههای نژادی، مردم آلمانی را پاکترین مردمان میدانست و دستمایهای شد برای کشتار غیرآریاییها.
این معنا از نژادپرستی هرگز در تاریخ گذشتۀ ایران بروزی نداشته است. شاهنامۀ فردوسی که همواره از سوی کسانی که ایرانیها را نژادگرا دانستهاند، مورد هجمه بوده است، خود گواه روشنی است که آشکارا نشان میدهد این چنین برداشتی از معنای «نژاد» در ذهن مردمان ایران وجود نداشته است.
فردوسی بارها تورانیها را با ویژگیهای پسندیده شان ستوده است. به توضیح سجاد آیدنلو در شاهنامه از تورانیها با چنین صفاتی یاد شده است: «خداپرستی، نیک رفتاری، خردمندی، دلاوری و پیروزی بر ایرانیان، میهن پرستی، وفاداری، انصاف و حتی در مقاطعی یاری رساندن و پناه دادن به ایرانیان و گرفتن انتقام خون آخرین پادشاه ایران. بانوان تورانی و ترک نیز در شاهنامه نقش نمایانی دارند و پاک دامنی و پوشیدهرویی و زیبایی و وفاداری و مهر و اعتماد به نفس آنها در داستانها نشان داده شده است.»
در شاهنامه از یک شخصیت بسیار ستودۀ دیگر نیز میتوان نام برد که پدر عربتبار ضحاک باشد. عربها در شاهنامه گاهی خویشاوند و گاهی یاور ایرانیان هستند (مانند: ازدواج پسران فریدون با دختران سرو یمن، پیوند زال با رودابه تازی تبار، ازدواج کاووس و سودابه هاماورانی / یمنی، حضور بزرگان و سپاهیانی از آنها در لشکرآرایی کیخسرو در جنگ با افراسیاب) از سوی دیگر، فردوسی هرگز ایرانی ها را مردمانی یکسره به دور از کاستی ها و کژی ها ندیده است.
دل پارسی با وفا کی بود؟
چو آری کند، رای او نی بود.
به توضیح دکتر زاگرس زند:
«اگر ایرانیان نژادپرست باشند میبایست این ویژگی در فرهنگ ایران نهادینه شده باشد و نیز میبایست در شاهنامه نمود داشته باشد، چرا که شاهنامه بازنماینده همه منشها و خوی و خیم های ایرانیان از روزگار اسطوره تا پایان ساسانیان است. همچنین شاهنامه متنی حماسی و بسیار ایرانگرایانه است، پس بهترین جا برای نمود ویژگی نژادپرستی ما میتوانست باشد. متون حماسی به ویژه حماسههای بزرگ جهان به خاطر تمرکز بر مفهوم جنگ، دلیری، نژادگی، و افتخارات و غرور ملی، کم و بیش در همۀ تمدن ها با بنمایهها و اشارههایی نژادپرستانه یا قومگرایانه آمیخته هستند ولی در کمال شگفتی شاهنامه از مفاهیم نژادپرستانه و تحقیر دیگر ملل خالی است. در شاهنامه به هنگام و درجای خود هم ایرانیان نقدشده اند و هم دیگر ملل ستوده شدهاند.»
بنابراین چگونه میتوان تاریخ ایران را نژادپرستانه خواند؟ به تعبیر مقصود فراستخواه: «اگرچه در ادبیات ما نشانه هایی محدود از سخنانی در ذم عربهای خاصی در دورههای خاصی هست ولی نمی توان بر اساس چند مصرع منسوب به فردوسی یا موارد معدود دیگر از ادبای قدیم و جدید و روشنفکران به چنین قضاوتی درباب نژاد عرب و کل عربها رسید. مجموعۀ بزرگ ادبیات ما را مقایسه بکنید با موارد معدود. این همه عبارتهای عربی و این همه استناد به دانشمندان عرب زبان و این همه حتی توجه و تحسین دربارۀ متفکران عرب از ابوالعلای معری تا عبده و طه حسین و غیره و غیره میبینید. بزرگترین دانشمندان ما در طول تاریخ آثار فلسفی و تاریخی و علمی و جغرافیایی و موسیقایی و علمالاخلاق خود را به زبان عربی تدوین کرده اند. پس شواهد کافی اصلا نیست که ما بتوانیم بگوییم ملت ایران به صورت ذاتی با ملت عرب سر ستیز دارد.»
آقای عبدالنبی قیم بر این باور است که ناسیونالیستهای ایرانی در یک صد سال اخیر با مغالطههای خود قصد توجیه و تبرئۀ شعوبیه را داشتهاند. روشن است که ایشان تاریخ نهضت شعوبیه را از نقطۀ دلخواه خود شروع کرده است. یعنی جایی که شاعران شعوبی، عربها را تحقیر کردهاند.
این در حالی است که به باور بیشتر مورخین، نهضت شعوبیه در شروع ساماندهی خود، در پی آن بود که فرهنگ ایرانی به رسمیت شناخته شود. به مرور و با سرکوبها و تحقیرهای گستردۀ دستگاه خلافت بود که این نهضت به مسیری دیگر کشانده شد و از سر ناچاری در پاسخ به کتابهایی چون «فضل العرب علی العجم» می بایست کتاب «فضل العجم علی العرب» را بنویسد.
آقای دکترعبدالنبی قیم اگر کتاب «چالش میان فارسی و عربی» آذرتاش آذرنوش را به درستی خوانده بود، به نتیجۀ دیگری دربارۀ نهضت شعوبیه میرسید.
ایشان به طعنه خطاب به آقای رضا شاهملکی نوشته اند «شما اگر واقعا دکترای تاریخ اسلامی هستید آیا کتاب های مورخین ایرانی را نخواندهاید؟» اما باید از خود ایشان پرسید آیا شما تاریخ آن همه تحقیر ایرانیها در سده های نخستین اسلامی را نخواندهاید؟
نخواندهاید که زمخشری نوشته است: «سپاس خدایی را که عربی را بر همه زبانها فضیلت بخشید». نخواندهاید که ثعالبی گفته است:« هر کس که خدایش رهنمون شده باشد ایمان می آورد عرب بهترین امتهاست و عربی بهترین زبانها». و آیا هرگز این شعر عربی شاعر دربار صاحب بن عباد را نخوانده اید:
السنا الضاربین جزی علیکم
و ان الجزی اولی بالذلیل
(مگر نه آن که بر شما جزیه نهادیم؟ و جزیه خود زیبنده فرومایگان است)
اکنون که زمانی دراز سپری شده است و مردمان گوناگون این سرزمین، زیستی مسالمتآمیز دارند و خود را ایرانی میدانند، چه جای باز کردن سرِزخمهای تاریخی؟
ولی این مثالها شاید به جناب دکتر قیم یادآوری کند که تاریخ را نمیتوان وارونه خواند. از ایشان که شخصیتی دانشگاهیاند شگفتآور است که برخوردشان با متون تاریخی چنین گزینشی و غیر انتقادی باشد.
بنا اگر براین باشد آنگاه میتوان به کتاب «پادشاهی میسان و اهواز یا احواز» خود ایشان اشاره کرد و با آوردن این گزارۀ تاریخی از آن کتاب که «در هیچ نوشتهای یا هیچ کتاب تاریخی یافت نشده که قبل از 367 هجری نام خوزستان در آن آمده باشد. حتی محمدبن جریر طبری متوفا به سال 310 هجری مولف یکی از معتبرترین و معروفترین کتب تاریخ عهد باستان و دوره اسلامی، نامی از خوزستان نیاورده است» همۀ اعتبار دانشگاهی ایشان را به مخاطره انداخت. چرا که بر خلاف گفتۀ ایشان در کتاب تاریخ طبری آشکارا به نام خوزستان اشاره شده است. (جلد 10، ص 23)
از این رو برکشیدن عبارتی گزینشی از کتاب آخوندزاده، یا محمود افشار و یا سفرنامه جیمزموریه نمیتواند روشی علمی باشد. و از آن نمیتوان تاریخی نژادپرستانه برای ایران تراشید.
چرا جناب آقای عبدالنبی قیم در کنار نام آوردن از دیگران، اشارهای به نوشتههای سیدحسن تقی زاده نمیکند که در شمارهای از کاوه به تاریخ «17 ژوییه فرنگی 1920 میلادی» در نقد تندرویهای ناسیونالیستی نوشته است:
«یکی از بدترین غلط کاریها مخلوط کردن حسیات و هوس و تعصب است در علم حقیقی و این فقره بدبختانه در ملل خام و تازه چرخ که بجاده ملت پرستی میافتد زیاد دیده میشود و مخصوصا اغلب وطن پرستی خود را میخواهند در علم داخل کرده و دلایلی از علم برای مدعیات ملی خود پیدا کنند ولی همه جا علم را مشوب کرده و آن نور آزاد و انسانی بین الملل و پاکیزه را بتعصبات مفاخرات اقوام تاریک میکنند. بارزترین مثال این فقره در ملت عثمانی و مخصوصا ترکان جوان است که باعلم تاریخ و علم زبان و علم معرفت اقوام بطور دلخواه و بچگانه بازی میکنند تا بدین وسیله مفاخر کم مایه خود را زیاد کنند. این مرض اگرچه در ایران بآن شدت نیست ولی آثار سرایت آن گاهی دیده میشود. بعضی جراید ایران بودای هندی و صلاح الدین ایوبی را ایرانی کردند، علوم بابل و یونان را مکتسب از ایران دانستند. قسمت زیادی از این غلط کاری ناشی از مرض «سیاسی گری» است که در این زمان در ایران وبائی شده و باث تولید و رواج آن چیزی گشته که ما همیشه از آن به «وطن پرستی کاذب» یا غلطی تعبیر میکنیم.»
آقای قیم در نقد جناب شاهملکی نوشته اند: « او حتی یک سفرنامه را به عنوان نمونه به عنوان شاهد و گواه ادعای خود ارائه نمی کند تا ما ببینیم این سخن تا چه اندازه درست است.»
اگر حضرت ایشان در جایگاه محقق تاریخ، سفرنامه های جهانگردان خارجی را نخواندهاند، که جای بسی شرمساری است و اگر خواندهاند و به گزارشهای بسیاری دربارۀ مهماننوازی و مداراگری ایرانیان، در این سفرنامهها برخورد کردهاند، پس چه جای مطالبۀ سند؟
شگفت انگیز که آقای دکتر عبدالنبی قیم دربارۀ مهمان نوازی ایرانیان که زبانزد تاریخ است، خود را به بی خبری زدهاند. هرچند به تعبیر اسپینوزا جهل، دلیل نمیشود. بااین همه برای آگاهی ایشان بخشی از سفرنامۀشاردن، جهانگرد مشهور عصر صفوی را به شهادت میآورم:
«آنچه بیش از هرچیز در میان عادات و آداب ایرانیان ستایش را شایسته است، انسان دوستی و مردمی بودن آنان در حق بیگانگان است: پذیرایی و اقبالی که از بیگانگان می کنند و حمایتی که درباره ی آنان دارند، مهمان نوازی آنان نسبت به همه مردم، بردباری و وسعت نظر آنان در قبال مذهبی که خود ناحق و کاذبش می شمارند و حتی منفورش می دارند همه در خور مدح است.»
استناد ایشان به گوبینو برای نشان دادن نژادپرستی ایرانیان نیز، هیچ توضیحی نمیتواند داشته باشد غیر از آنکه ایشان هرگز همۀ کتاب او را نخوانده است. شگفتی ایشان از تعبیر «جهانگرا» بودن ایرانیان نیز خود مایۀ شگفتی است.
بهتر است که ایشان یک بار ـ حتی سرسری ـ کتاب «جهان ایرانی و ایران جهانی» محسن ثلاثی را بخوانند. حتما پاسخ خواهند گرفت. از ایشان که جابه جا نویسندۀ یادداشت «چرا ایرانیان نژاد پرست نیستند؟» را به خطا متهم به نادرست خواندن تاریخ کردهاند، انتظار می رود که خود نگاهی علمی و روشمند به تاریخ داشته باشند.
البته که نمیتوان با برخی نوشته های ناسیونالیستهای عصر مشروطه و دوران پهلوی همدلی داشت، اما دستکم میتوان شرایط آن روزگار را درک کرد. روح آزردۀ ایرانی که از ناملایمتیهای بسیار رنج میبرد، چاره را در بازسازی شکوه باستانی میدید و در این مقطع به چالۀ برداشتهای نادرستی از تاریخ نیز افتاده بود و از سوی دیگر مبتلا به نوعی خودانتقادی بیمارگونه نیز شده بود. درک نژادپرستی موردی، واکنشی و موقعیتی اینگونه هموار خواهد شد.
جناب دکترعبدالنبی قیم اگر به جای طعنه زدن به دکتر سید جواد طباطبایی، کتابهای ایشان را خوانده بود، آنگاه میدید که دکتر طباطبایی خود بزرگترین منتقد روشنفکران عصر مشروطه بوده و بسیار دقیق تر و علمیتر از ایشان درک نادرست کسانی چون ملکم خان و آخوندزاده را از مفهوم «ملیت ایرانی» نشان داده است.
از این نکته نیز نمی توان بیاشاره گذشت. استناد ایشان به کتابی چون «خلقیات ما ایرانیان» جمالزاده حقیقتا شگفتآور است. کاش ایشان کتاب «ما ایرانیان» مقصود فراستخواه را خوانده بود تا پی به بی اعتباری کتابهایی چون «خلقیات ما ایرانیان» در توضیح فرهنگ ایرانی میبردند.
بگذارید سخن پایانی با توضیحی دوباره دربارۀ تفاوت معنای نژاد در گذشته و امروز، از زبان دکتر سیدجواد طباطبایی باشد:
«کلمه ایران که بیش از هزار بار فقط در شاهنامه و سایر منابع ما تکرار شده، ناظر بر یک واقعیت بسیار پیچیده است که به سادگی نمیتوان آن را انکار کرد و استعمال آن را در کنار مفهوم قدیمی «نژاد»، نژادپرستانه خواند. دانشگاه ما دانشگاه ایرانی نیست، زیرا با کلمات خودش که مفاهیم خاص ایران است، نمیتواند صحبت کند. یعنی وقتی دانشگاهی ما و غیردانشگاهی ما کلمه «نژاد» را به کار میبرد، آن را از شاهنامه اخذ نکرده و نمیداند آنجا معنایش چیست، بلکه آن را در ترجمه انگلیسی و سایر زبانهای دیگر به کار برده است، در اینجا «نژاد» به معنای نژادهای بیولوژیک جدید مثل سفید و سیاه و… است، در حالی که استعمال قدیمی نژاد در شاهنامه مطلقا به معنای بیولوژیک امروز نیست. به همین خاطر است که این ادعا که تعبیر ایرانشهری مضمونی شووینیستی و فاشیستی است، کاملا خطاست زیرا کسی که چنین ادعایی میکند، نمیداند این کلمات (مثل نژاد) در فارسی کهن چه معنایی دارند. حداقل ٢٠٠٠ سال است که در ایران اقوام متفاوت زندگی کرده اند و در میان ایشان هرگز رابطهای که در نژادپرستی جدید اروپایی به وجود آمده، ظاهر نشده است. رستم که بزرگترین پهلوان ملی ما است، از طرف مادر آریایی نیست و نسبش به ضحاک میرسد. بنابراین رستم هم مثل همه ما آمیختهای است از اقوام مختلف این کشور و اهمیتش در وحدتی است که از سیستانی و نسل ضحاک با آریایی ایجاد میکند. اهمیت این پهلوان در این است که در عین آمیختگی از یک اصل مهم یعنی اصل پهلوانی و اصل خرد و اصل داد دفاع میکند. کمال تاسف است که با ندانستن، عمر و هزینه دانشجویان را تلف میکنیم.»
-------------------------
* مدرس تاریخ و مطالعات اجتماعی