عصر ایران- شمارۀ تازۀ مجلۀ بخارا در 500 صفحه و به قیمت 200 هزار تومان منتشر شده است. بله 200 هزار تومان و این گناه ناشر بخارا نیست. متولیان صاحب بودجه فرهنگ باید کلاهشان را بالاتر بگذارند که قیمت کاغذ چنان سر به فلک کشیده که چارهای جز افزایش قیمت نمانده و دود آن به چشم اهل فرهنگ میرود و در این فقره نمیتوان گفت قیمت یک پیتزاست چون پیتزا هم از برنامه خیلیها حذف شده است.
بخشی از حمایت کاغذی ارشاد نصیب نشریاتی میشود که در عالم واقع منتشر نمیشوند و به همین خاطر سهم اندکی به مجلات واقعی فرهنگی که روی دکه و پیش خوان کتابفروشیها میروند مثل بخارا، تجربه، اندیشه پویا، عصر اندیشه، آگاهینو، نگاهنو و وزن دنیا و تجارت فردا و چند عنوان دیگر میرسد.
باری، از این بحث تکراری و ملالآور باید گذشت و در عین حال دانست اگر چراغ فرهنگ و ادبیات مستقل کورسویی میزند و به حیات خود ادامه میدهد به خاطر حضور همین نشریات است. با این نگاه خرید آنها کمترین کار برای حمایت است ولو نخوانیم یا به تورقی بسنده کنیم چون بر خلاف تصور قرار نیست به آگاهیهای خاصی برسیم. بلکه قرار است لختی در این بوستان ها بیاساییم و لذت ببریم.
بخارای خرداد و تیر 1402 به احترام دکتر مهری باقری جشننامهای ترتیب داده و به همین بهانه تصویر او را روی جلد نشانده است. یکی از درخشانترین نامها در زبانشناسی و زبانهای باستانی و انصافا حق مطلب دربارۀ او ادا شده است؛ بانویی با تحقیقات گسترده که تنوع آنها انسان را به شگفتی وامیدارد.
غرض نقل نوشتهها نیست. چنان که در صدر آمد توصیه به خریدن و خواندن و حتی خریدن و نگاهی انداختن است! اما نقل خاطره شهرزاد اسفرجانی دربارۀ عباس کیارستمی که تیرماه پیش رو هم زادروز او در آن است و هم سالمرگ کارگردان شاعرپیشه یا سهراب سینمای ایران خالی از لطف نیست:
« ... یک روز آقایی با گلی خانم (گلی امامی) صحبت میکرد که صدای نافذی داشت و قلب آدم را سوراخ میکرد. کتاب شعری در دست گرفته بود و برای گلی خانم می خواند. کتابخانه خلوت بود و صدا میپیچید. با این که نور زیادی در اتاق نبود ولی عینک آفتابیاش را برنمیداشت. فکر کردم شاید این طور خوشتیپتر به نظر میرسد اما مطمئن شده بودم این آقا با این بیان حتما هنرمند است. شعر که تمام شد آقای امامی (کریم امامی) گفت: عباس جان! این طور که تو میخوانی حتی یاوه هم زیباست!
مثل این که سقف روی سرم ریخت. دو ساعت است که من دارم به آقای عباس کیارستمی و به مکالمهاش گوش میکنم و نمیدانستم کیست. خاک بر سرت!
موقع رفتن بهتر است خودم را از تب و تاب نیندازم. گفتم: ببخشید ابراز ادب نکردم. چون عینک داشتید، شما را نشناختم! باز هم معذرت میخواهم. هر سه (کریم امامی، گلی امامی و کیارستمی) زدند زیر خنده! خود کیارستمی که قهقهه میزد و من در حیرت که کجای حرف من آخر خنده دار بود؟! ایشان با محبت جواب داد: دختر جان! ولی خیلیها مرا بدون عینک نمیشناسند!»
البته همه خاطره ها این قدر شیرین نیست. مثلا آنچه سایه اقتصادینیا دربارۀ دکتر پرویز ناتل خانلری آن نادرۀ دوران نوشته واقعا تلخ است.
بخارا ادبی و هنری است و سیاسی نیست اما سیاسی نبودن به معنی غفلت از تاریخ نیست و به همین خاطر در بخش تاریخ معاصر چند سند از مناسبات مالی حزب توده ایران و حزب کمونیست اتحاد شوروی قابل توجه و استناد است.
نگاهی به نشریات ادواری ایران عصر قاجار در قلمرو عثمانی هم از مقالات خواندنی این شماره است خاصه وقتی با تصویر نویسنده جوان آن یاسمین غلام رحمانی مواجه می شویم و درمییابیم حاصل پژوهش یک ذهن با طراوت و تازه است. یک تحقیق بسیار خواندنی که هم به کار اهل رسانه میآید هم تاریخ و هم سیاست و دیپلماسی.
بهترین توصیف دربارۀ مجلۀ بخارا همان است عبدالحمید صمد تاجیکستانی در رباعی خود در کتاب «این سحر» آورده است:
بار دنیا بر دل و دوش علی است
حرف و دنیا در سر و گوش علی است
هر نفس درد بخارا می کشد
این بخارا جان و غم پوش علی است
و ناگفته پیداست که مراد او از علی، علی دهباشی مدیر و سردبیر بخاراست.
جدای همه اینها و در میان آگهیهای فرهنگی یکی بیشتر جلب توجه می کند: «شمارۀ مخصوص یکصدمین سال روزنامه توفیق منتشر شد.ـ» یک شماره تلفن هم برای تهیه آن -که قاعدتا باید کتاب باشد- گذاشتهاند که اگر وسعمان رسید و خریدیم و خواندیم آن را هم معرفی میکنیم. باید مجموعۀ جالبی باشد.
می خواستم معرفی را تمام کنم که نام دکتر علیرضا زمانی جلب توجه کرد. چون دوست نازنینی با همین نام داشیم که کرونا از ما ربود. این دکتر علیرضا زمانی اما دندانپزشک است منتها شیفته نوشتن و ادبیات و تدریس: تا مدتها با وجود علاقه به کار دندانپزشکی حس میکردم چیزی کم دارم. انگار برای کار دیگری جز دندانپزشکی به این دنیا فراخوانده شدم. برای من این فراخوان معلمی است. وقتی سر کلاس هستم به قول استادان ذن انگار بیست سانتی از زمین بالاترم. تجربههای متعددی در زندگی به من ثابت کرده فراخوان من چیزی جز معلمی نیست.
اگر بخارای این شماره تنها این پرسش را پیش روی ما قرار دهد که فراخوان ما در این زندگی چیست کافی است و اگر این نوشته همین نکته را نقل کرده باشد نویسنده این سطور را سرزنش نخواهید کرد که خوب که چی؟ دل خوش سیری چند؟