۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۴
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۸۹۴۱۰۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۷ - ۲۵-۰۳-۱۴۰۲
کد ۸۹۴۱۰۵
انتشار: ۱۸:۱۷ - ۲۵-۰۳-۱۴۰۲
دکتر مهدی گلشنی در گفت‌وگو با عصر ایران:

علمِ دینی، جهانِ هستی را بهتر توضیح می‌دهد

علمِ دینی، جهانِ هستی را بهتر توضیح می‌دهد
مهندس بازرگان دنبال تغيير فيزيك نبود. او فقط می‌خواست بگويد علم فی‌الواقع اسلامی است. وقتی علم وارد جهان اسلام شد، سيد جمال‌الدين اسدآبادي نظرش اين بود كه علم اروپايی‌ها ادامۀ علم خود ما مسلمانان است.

 عصر ایران؛ هومان دوراندیش - دكتر مهدي گلشنی، فيزيك‌دان برجسته و استاد دانشگاه صنعتی شريف، جزو افرادی است كه در اواسط دهۀ 1370 مستقيما درگير پروژه اسلامی كردن علوم بود؛ پروژه‌ای که هنوز هم دست کم نظراْ در دستور کار نظام جمهوری اسلامی است ولی تا به حال موفق به ایجاد "علم دینی" نشده است. مهدی گلشنی جزو کسانی است که متعقدند علم جديد می‌تواند ديني شود؛ اما دیدگاه او در این زمینه عمقی دارد که قابل تأمل است. آقای گلشنی در اين گفت‌وگو دربارۀ معناي "علم دينی" و امكان تحقق آن و نيز ثمراتش توضيح می‌دهد.

****

آقاي دكتر گلشنی، لطفا ابتدا بفرماييد علم دينی از نظر شما دقيقا يعني چه؟

اين قضيه يك بعد نظری دارد و يك بعد عملی. بعد نظری‌اش برمی‌گردد به اينكه منظور ما از اسلامی شدن علوم چيست. من در كتاب «از علم سكولار تا علم دينی» گفته‌ام برخی افراد منظورشان از علم اسلامی اين است كه ما قرآن يا احاديث را بخوانيم و ببينيم دربارۀ علم چه چيزی از دل آن‌ها می‌توانيم استخراج كنيم. يا اينكه علمی را كه توسط مسلمانان توليد و ترويج می‌شود، علم اسلامی بدانيم. مثلا مرحوم مهندس بازرگان دنبال اين بود كه بعضی احكام شريعت را با علم امروز تطبيق دهد. مثلا آب كر را واجد مواد لازم براي ضد عفونی شدن بدن فردی می‌دانست كه می‌خواست خودش را تميز كند.

اين يعنی مطابقت اسلام با علم. ولي به معناي اسلامي شدن علم نيست.

برداشت بعضی‌ها از اسلامی كردن علم اين بود كه ما ببينيم در كتب دينی‌‌مان دربارۀ علم چه چيزی گفته شده و همان را پيگيري كنيم.

مثلا فرض كنيم در قرآن چند آيه هم دربارۀ موضوع علم فيزيك داريم. مطابق توضيح شما دربارۀ نظر مهندس بازرگان، او پس از ديدن اين چند تا آيه، چطور می‌خواست فيزيك را اسلامی كند؟

بازرگان دنبال تغيير فيزيك نبود. او فقط می‌خواست بگويد علم فی‌الواقع اسلامی است. وقتی علم وارد جهان اسلام شد، مرحوم سيد جمال‌الدين اسدآبادي نظرش اين بود كه علم اروپايی‌ها ادامۀ علم خود ما مسلمانان است. بازرگان هم نگاهش به نسبت اسلام و علم جديد، مثل نگاه سيد جمال بود.

يعنی آموزه‌هاي علوم جديد در اسلام هم وجود دارد يا دست كم مورد تاييد اسلام است.

بله، دقيقا.

غالبا وقتی كه مي‌گفتند علم بايد اسلامی شود، منظورشان اين بود كه فيزيك و شيمي محتاج اصلاحات اسلامی‌اند.

بله، منظورشان اين بود كه اگر ديديم بخش‌هايی از علوم جديد با آيات قرآن و احاديث منافات دارد، اين قسمت‌های علم را اصلاح كنيم. در مجموع هم معتقد بودند منافات زيادی بين اسلام و علم جديد وجود ندارد. اما اگر منافاتی هم هست، بايد علم را اصلاح كنيم يا حداقل تعبيرمان را از آيات و روايات عوض كنيم.

اگر چنين ديدگاه نرمالی ديدگاه غالب بود، پس چرا دوباره در دهه‌هاي بعدي، ايدۀ اسلامی شدن علم و دانشگاه با كلي سر و صدا مطرح شد؟

برای اينكه عده‌اي تشخيص دادند كه اين رويكرد، علم را اسلامی نمي‌كند و قضيه عميق‌تر از اين حرف‌هاست. اين عده، در علم ريشه‌هايی الحادی می‌ديدند و به همين دليل با آن رويكرد سطحی سابق موافق نبودند. يعنی اگرچه جنبه‌هايی از علم روز يا علم موجود در دنيا، با اسلام و قرآن تطبيق پيدا می‌كند ولی پاره‌ای از جنبه‌های بنيادی علم با اسلام و قرآن منافات دارد. اما پروژۀ اسلامی شدن علم و دانشگاه در اين كشور، توسط اين افراد پيش نرفت.

علمِ دینی، جهانِ هستی را بهتر توضیح می‌دهد

اگر نظر شما دربارۀ رای مهندس بازرگان را كنار بگذاريم، ظاهرا در كشور ما سه ديدگاه دربارۀ اسلامی شدن علم وجود داشته: 1- علم اسلامی، علمی است كه با آيات و روايات تطبيق داده شود و آموزه‌های نادرستش حذف شود. 2- علم اسلامی، علمي است كه توسط دانشمندان مسلمان توليد می‌شود. 3- علم اسلامی، علمی است كه توسط دانشمندان مسلمانی توليد می‌شود كه جهان‌بينی اسلامی دارند. ظاهرا خودتان قائل به این ديدگاه سوم هستيد.

بله.

در ابتدای انقلاب، هواداران ديدگاه اول و دوم (مثلا آيت‌الله مصباح و دكتر سروش) درگير پروژۀ اسلامی كردن علم و دانشگاه بودند، در دهۀ هفتاد هم طرفداران ديدگاه اول و سوم (مثلا مصباح‌يزدي و شما).

در دوره‌ای كه من درگير اين پروژه بودم، جريان غالب مثل همان دورۀ اول انقلاب، جريان اول بود. اين جريان در واقع ايده‌ای نداشت برای اسلامی كردن علوم و دانشگاه‌ها.

ايده كه داشت؛ ولی شما معتقديد ايدۀ اين جريان سطحی بوده.

بله، ايده‌شان سطحی بود.

حالا لطفا نظر خودتان را مختصرا توضيح بدهيد.

حرف من اين بود كه ما بايد به جريان توليد علم نگاه كنيم. علم جديد با تجربه شروع مي‌شود، با نظريه‌پردازی ادامه پيدا می‌كند و با حاكميت يك نظريه خاتمه پيدا می‌كند و هر نظريه‌ای براي مدتی محدود حاكم است. وقتي كه خوب بررسی می‌كنيم، می‌بينيم در قسمت اول كه جمع‌آوری و تنظيم داده‌هاست، تفاوت چندانی بين علم اسلامی و علم غيراسلامی وجود ندارد. در ايران و روسيه و آمريكا آزمايشی انجام مي‌شود و يك جمع‌بندی هم صورت می‌گيرد. مثلا يك سيم را حرارت می‌دهيم و به اين جمع‌بندی می‌رسيم كه حرارت موجب افزايش طول سيم می‌شود.

   در مرحلۀ بعد، می‌خواهيم دربارۀ افزايش طول سيم يك نظريه بسازيم كه اين پديده را توضيح بدهد. مثلا يك نظريۀ مولكولی می‌سازيم و می‌گوييم حرارت‌دادن سيم، باعث افزايش فاصلۀ مولكول‌های سيم می‌شود؛ و با دور شدن مولكول‌ها از هم، طول سيم افزايش می‌يابد. اين نظریۀ مولكولی شما، بخشی از يك نظريۀ وسيع‌تر است و اين نظريۀ دوم هم خودش بخشي از يك نظريۀ وسيع‌تر ديگر است؛ تا اينكه به جايی می‌رسيد كه می‌خواهيد كل ساختار زيرين ماده را توضيح دهيد.

    در اين‌‌جا ديگر، شما با امور و حوزه‌هايی سر و كار داريد كه از طريق تجربه به آن‌ها دسترسی نداريد؛ چه در قسمت ميكروفيزيك چه در قسمت ماكروفيزيك يا جهان كلان. ما به "جهان كلان" هم تا حدی دسترسی مستقيم داريم اما بعدش ديگر بايد "تفحص" كنيم؛ تفحصی كه پس از مدتی، بخشی از آن را "تجربه" تاييد می‌كند و بخش‌هايی از آن را هم تجربه هيچ‌وقت نمی‌تواند تاييد كند. يعنی اگر تفحص ما به اين نتيجه منتهی شود كه ساختار عالم با يك انفجار بزرگ شروع شده است، اين انفجار چيزی است كه ما به آن دسترسی نداريم و نمی‌توانيم آن را بفهميم.

چرا؟

چون برای فهم اين انفجار بايد انرژی‌‌یی داشته باشيم كه با استفاده از اين انرژی بتوانيم ذراتی را كه آن موقع دست‌اندركار انفجار بزرگ بوده‌اند، توليد كنيم؛ و چنين چيزي ممكن نيست. پس ما به جاهايی می‌رسيم كه دستمان از "آزمايش" كوتاه است.

و اينجاست كه پای مفروضات متافيزيكی علم به ميان می‌آيد.

بله. و شما در اتخاذ اين مفروضات متافيزيكی، تا حدی مختاريد. يعنی می‌توانيد اين مفروضات را از اين‌جا يا از آن‌جا اخذ كنيد. و درست در همين جاهاست كه مفروضات شما، اگر شما به اين سو بياييد ضد دينی می‌شود و اگر به آن سو برويد، دينی می‌شود.

   مثلا به جاهايی می‌رسيد كه يا بايد بگوييد عالم هدف دارد، يا اينكه بگوييد عالم هدف ندارد. مسئله اين است كه شما هيچ‌وقت نمی‌توانيد ثابت كنيد عالم هدف ندارد. حداكثر می‌توانيد بگوييد من برای عالم هدفی نيافتم.

    بنابراين، اين‌جاست كه تفاوت حاصل می‌شود. در علم جديد چيزی كه حاكم شده، مفروضات ضد دينی بوده. مفروضاتی از اين قبيل كه "عالم خودزاست"، "عالم هدف ندارد" و غيره. اين آرا و مفروضات، از خود "علم" بيرون نيامده. از جاهای ديگری آمده.

   وقتی كه من مقالۀ "از علم دينی تا علم سكولار» را نوشتم و در مجلۀ American Journal of Islamic Social Sciences منتشر شد، يك فيلسوف سوئدی به نام استنمارك، در يك مجلۀ آمريكايی مقاله‌ای در نقد مقالۀ من نوشت. البته من اين نكته را هم مطرح كرده بودم كه ديدگاه ديني علاوه بر ايجاد تفاوت در جهان‌بينی دانشمندان، در مسئلۀ "كاربرد علم" هم تفاوت ايجاد می‌كند. علم دينی مقيد است كه برای نابودی بشر و محيط زيست و... به كار نرود.

    پس از نقد رأي من توسط استنمارك، آن مجلۀ آمريكايي از من خواست كه به نقد استنمارك پاسخ بدهم. من هم جواب دادم و آن مجله جواب من و نقد مجدد او به جواب مرا همزمان منتشر كرد. استنمارك كتابي هم نوشته بود كه در آن كتاب مقالۀ اول من و آراي پلانتينگا و ديگران را نقد كرده بود. او چه در كتابش و چه در مقاله‌ای كه در آن مجله منتشر كرد، گفت ما قبول داريم كه شما فرضيات علم را از هر جايی می‌توانيد اخذ كنيد و در مسئلۀ كاربرد علم هم می‌توانيد به دستورات اسلام يا مسيحيت عمل كنيد؛ اما اينكه در مقام «داوري»، دين را دخالت بدهيد، درست نيست؛ چراكه علم خنثی است و در فرايند توليد علم، دين را نبايد در مرحلۀ داوري نسبت به فرضيات و داده‌های گردآوری‌شده، دخالت داد.

يعنی در مقام تفسير داده‌ها.

بله. جواب من همان بود كه عرض كردم. يعنی گفتم ما در مقام توليد و فعاليت علمی، گاهی نهايتا به جايی می‌رسيم كه دسترسی به تجربه نداريم و موضع‌گيري ما، به ناچار، دينی يا ضد دينی يا لاادريگرايانه خواهد بود. من به استنمارك گفتم در چنين جاهايی، شما اگر موضع لاادريگرايانه اتخاذ كنيد، هيچ ايرادی ندارد اما مسئله اين است كه الان در مقام عمل، عده‌ای در دنياي علم رسما در موضع ضد دينی ايستاده‌اند؛ و به نظر ما، چنين موضعی متكي به استدلال كافی نيست؛ و موضع دينی، در مواردی كه دسترسي به تجربه نداريم، قضيه را بهتر توضيح می‌دهد.

    يعنی ديدگاه دينی توضيح بهتری دربارۀ موفقيت علم و اينكه ما چرا علم را می‌توانيم بفهميم، ارائه می‌دهد. ولی اگر علم خنثی بماند، پيش نمي‌رود. البته استنمارك هم با اين نكته موافق بود كه در مواردي كه دست ما از دامن تجربه كوتاه است، علم ناچار است اتخاذ موضع كند و نمی‌تواند خنثي بماند.

    حرف من اين بود كه علم به صرف "داده‌ها" پيشرفت نمی‌كند؛ ما در علم با "تعميم" سر و كار داريم. تعميم موجب می‌شود ما آزمايش‌های جديدی بكنيم و افق‌های تازه‌ای پيش رويمان گشوده شود. پس تعميم مفيد است ولی در مقام تعميم است كه ما بايد موضع دينی يا ضد دينی يا لاادريگرايانه اتخاذ كنيم.

مواردی كه دانشمند ناچار است داده‌های علمی را تفسير مؤمنانه يا ملحدانه كند، زيادند يا كم؟

تعدادشان كم است. مثلا شما با ليزر داريد كار می‌كنيد و هيچ‌وقت هم به اين مرحله نمي‌رسيد. پس مشكل كجاست؟ مشكل شروع عالم است. اين ناحيه براي بشر اهميت دارد و بشر به ‌طور طبيعی می‌خواهد از آن سر دربياورد حتي اگر مشغول كار با ليزر در آزمايشگاه باشد.

   كار با ليزر دينی و غير دينی ندارد. دانشمند چيزهايی را به هم وصل می‌كند تا نور توليد كند. اين كار مشمول صفات دينی و غير دينی نمي‌شود. اما همين دانشمندی كه با ليزر كار می‌كند، در مقام يك انسان، می‌خواهد جواب اين سوال را بداند كه عالم چگونه شروع شد. بشر نمی‌تواند سوالاتی از اين دست را ناديده بگيرد.

در واقع شما می‌فرماييد مسئلۀ دينی يا غيردينی بودن علم، بيش از حد بزرگ شده است چراكه دانشمندان به‌طور كلی درگير داده‌هايی هستند كه ربط چندانی به كفر و دين ندارند.

مسئله كوچكي نيست چونكه بشر بالفطره می‌خواهد بداند هستی، يعنی يك كهكشان يا يك خرگوش، از كجا شكل گرفته است.

بله، ولی اين علاقۀ فطری بشر چه ربط مستقيمی به علم زيست‌شناسی يا پزشكی دارد؟

به پزشكی ربطی ندارد ولي به زيست‌شناسی ربط دارد. آقای داروين می‌آيد آزمايش‌هايی روی جانوران انجام می‌دهد و می‌گويد اين نسل فلان حيوان از نسل قبلی آمده و چنين و چنان شده كه نسل فعلی خرگوش‌ها در وضعيت امروزين خود قرار دارند. اما داروين به همين حد اكتفا نمی‌كند كه. او می‌گويد تمام اين حوادث به صورت شانسی اتفاق افتاده است. يعنی شانس بر عالم حاكم است نه ارادۀ خدا. پذيرش اين مدعا بسيار دشوار است.

    دانشمندان در آزمايش‌های خودشان كه توقف نمی‌كنند. اكثريت قريب به اتفاق زيست‌شناسان، بعد از آزمايش‌هايشان نتيجه‌گيری مي‌كنند كه عالم خودزاست. اين رويكرد محصول خود تئوری تكامل نيست. تئوری تكامل فی‌نفسه اشكالي ندارد. اينكه شما بگوييد اين نسل از آن نسل آمده است، ايرادی ندارد. مشكل اين است كه زيست‌شناسان جهش می‌كنند.

   اين ايرادی است كه برخی از فيزيكدانانی كه چندان هم ديندار نيستند، به زيست‌شناسان وارد می‌كنند. يعنی از حوزۀ زيست‌شناسی تكليف عالم را معين می‌كنند. ريچارد داوكينز كه اين طور الحادی كتاب می‌نويسد، در پاسخ به اين سوال كه مهم‌ترين سوال علمی‌اش چيست، می‌گويد: نمی‌دانم شعور چيست. آيا كسی كه نمی‌داند شعور چيست، حق دارد راجع به كل عالم نظر بدهد و قضاوت كند؟

علمِ دینی، جهانِ هستی را بهتر توضیح می‌دهد

با توجه به توضيحات شما، علم می‌تواند دينی يا الحادی يا لاادريگرايانه باشد. با توجه به اينكه گزاره‌هاي مربوط به خدا و جهانِ پس از مرگ، با علم نه قابل اثبات است نه رد مي‌شود، آيا بهتر نيست قيد علم دينی و الحادی را بزنيم و به يك علم لاادريگرا اكتفا كنيم؟

پيتر مداوار زيست‌شناسی است كه در سال 1960 برندۀ جايزۀ نوبل در زمينۀ فيزيولوژی پزشكی شد. مداوار يك سری سوال مطرح می‌كند و می‌گويد انسان جواب اين سوال‌ها را نمی‌تواند از علم بگيرد و برای رسيدن به جواب اين سوالات بايد به سراغ فلسفه و هنر و دين رفت.

   الان عدۀ زيادی از فيزيكدانان و زيست‌شناسان و دانشمندان رشته‌های ديگر، معتقدند انسان جواب بسياري از سوالاتش را از علم نمی‌تواند بگيرد. بنابراين علم نبايد به كلي قيد دين را بزند. نكتۀ ديگر اين است كه علم مفروضاتی دارد و خودكفا نيست. علم اين مفروضاتش را از جای ديگری می‌گيرد.

چرا متافيزيك علم لاادريگرايانه نباشد؟ دانشمندی كه لاادريگراست، علم را به مفروضات ايدئولوژيك خودش آغشته نمی‌كند.

نمی‌تواند نكند. مگر اينكه واقعا موضع لاادريگرايانه بگيرد. در اين صورت راجع به هيچ چيز عالم نمی‌تواند حرف بزند. فقط راجع به آزمايش‌هايش می‌تواند حرف بزند.

چه اشكالی دارد كه او فقط بگويد طبيعت اين طور كار می‌كند؟ يعنی نگويد عملكرد طبيعت محصول قوانين الهی است يا خودجوش است.

من همين جا با او حرف دارم. من به چنين دانشمندی می‌گويم شما سه تا آزمايش انجام دادی و نتيجه‌گيری كردی. به قول پوپر، چرا سه تا آزمايش كافی است برای اينكه نتيجه‌گيری كلی بكنی؟ اين كفايت و تعميمِ برآمده از آن مبتنی بر چيست؟ اصل عليت از كجا آمده است؟ آيا شما می‌توانيد كار علمی بكنيد بدون قبول داشتن اصل عليت؟

در واقع می‌فرماييد پذيرش اصل عليت، خودش يك فرض متافيزيكی است.

بله.

حالا اين فرض دينی است يا الحادی؟

هم ملحدين آن را قبول دارند هم دينداران. البته اخيرا برخي از ملحدين عليت را رد می‌كنند. يعنی از وقتي كه نظريۀ كوانتوم مطرح شد، تشكيك دامنگير اصل عليت هم شد. اما همان كوانتوم را هم نظريه‌ای علّی به خوبی توضيح داد.

فرض كنيم مفروضات متافيزيكی علم، دينی شدند. از كجا معلوم كه اين مفروضات درست‌اند؟ اين‌جا پای ايمان به ميان می‌آيد؟

بله. ولی اصلا علم بدون ايمان محقق نمی‌شود. پلانك می‌گويد بر دروازۀ علم نوشته‌اند بدون ايمان وارد نشويد. آن ايمان چيست؟ ايمان به اين فرض است كه جهان نظام‌مند است و شما جهان را می‌توانيد بفهميد. شما اگر به اين امر ايمان نداشته باشيد، كار علمی‌تان عبث است. اين هم نوعي ايمان است.

ولي دليلی ندارد اگر به اين اصل ايمان داريم، به اصول ديگری هم ايمان بياوريم در مقام يك دانشمند.

وقتی توضيح علمی دو دانشمند دربارۀ جهان مبتنی بر مفروضات الحادی و دينی است، ما بايد ببينيم مفروضات كدامشان غنی‌تر است و امور بيشتری را می‌تواند توضيح دهد.

   توضيح اعجاز يا پيشرفت‌های علم در يك متن دينی بسيار راحت‌تر از يك متن غيردينی است. استيون واينبرگ يك فيزيكدان درجه‌اول است كه در سال 1979 برندۀ جايزۀ نوبل شد. واينبرگ می‌گويد من هر چه جهان را نگاه می‌كنم، بی‌هدف‌تر به نظرم می‌رسد.

   خودش هم می‌گويد اين جملۀ او بيش از تمام جملاتش نقل و نقد شده است. از سوي ديگر پال ديويس، فيزيكدان انگليسی كه در بسياري از جاها موضع لاادريگرايانه دارد و مسائل زيادی را در كيهان‌شناسی توضيح داده است، در جواب واينبرگ می‌گويد هر چه در علم پيشرفت می‌كنيم، انكار هدفدار بودن عالم مشكل و مشكل‌تر می‌شود.

   مسئله اين است كه در متن يك علم دينی، علت موفقيت علم و نظام‌مند بودن عالم را راحت‌تر می‌توان توضيح داد تا در متن يك علم غير دينی. يعنی مفروضات دينی در اين‌جا كاراتر از مفروضات غير دينی است.

   اينكه عالم ذی‌شعور است يا نه، هدفمند است يا نه، سوالاتی است كه علمِ مبتنی بر مفروضات دينی و علمِ مبتنی بر مفروضات غير دينی، پاسخ‌های متفاوتی به آن‌ها می‌دهند ولی قوت توضيح علم دينی در اين زمينه، آشكارا بيشتر از قوت توضيح علم غير دينی است.

   بعد از اينكه مقالات من و استنمارك در نقد رأی يكديگر در كتاب استنمارك منتشر شد، يكی از دانشمندان سوئدی مقاله‌ای در معرفی كتاب استنمارك نوشت. استنمارك خودش مسيحی است ولی می‌گويد علم بايد خنثی باشد؛ يعنی دين را نبايد در مرحلۀ "داوری" وارد كرد.

   آن دانشمند سوئدی نوشت كه «استنمارك می‌گويد دانشمندان بهتر است در مقام داوری بی‌طرف باشند ولی من ترديد دارم اين كار در مقام عمل ممكن باشد.» يعنی دانشمندان به طور اتوماتيك يا در اين طرف قرار گرفته‌اند يا در آن طرف. حرف اين دانشمند سوئدی اين بود كه اتخاذ موضع بی‌طرفانه در مقام داوری در خصوص داده‌های علمی، عملی نيست.

يعنی لاادريگرايی علمي يا – دقيق‌تر بگويم - لاادريگرايی دانشمندان نهايتا محقق نمی‌شود.

او می‌گويد اين يك امر استثنايی است نه يك امر رايج.

نظر شما چيست؟

من هم به استثنايی بودن اين حالت معتقدم. برای اينكه از نوشته‌های دانشمندان معلوم می‌شود كه در سمت دين ايستاده‌اند يا در سمت انكار دين. اينكه دانشمند مجبور شود طرف دين يا الحاد را بگيرد، در يك حوزۀ كوچك مصداق ندارد. واقعا در اكثر حوزه‌ها چنين ضرورتی وجود دارد.

   مشكل اين‌جاست كه مثلا وقتي فلان كيهان‌شناس درجه‌اول مشغول نوشتن يك كتاب كيهان‌شناسی درسی است و در بحث از معادلات اينشتين، می‌نويسد من در جواب‌های معادلۀ اينشتين يا در نسبيت عام، آن جوابي را مي‌پسندم كه می‌گويد عالم هميشه وجود داشته، از اين حرف چه برداشتی مي‌كنند؟ نمی‌گويند كه اين نظر يك نفر است؛ می‌گويند اين حرف نتيجۀ كيهان‌شناسی است. در صورتی كه همان معادله و نظريه، جواب‌های ديگری هم دارد. يعنی اين جواب هم در كار است كه جهان ابتدا و آغازی داشته است.

در سال 1375 كه شما درگير اسلامی كردن علوم بوديد، مشكل را چه می‌دانستيد؟ مشكل اين بود كه مفروضات متافيزيكی علم در جامعۀ ما دينی نبود يا كاربرد علم در ايران دينی نبود؟

تشخيص من اين بود كه در سطح اجرايی تشخيص نداده بودند كه مشكل اسلامی نبودن علم چيست. فقط گفته شده بود دانشگاه‌ها را اسلامی كنيد.

و شما در واقع حرف‌تان اين بود كه ما بايد كاری كنيم مفروضات متافيزيكي استادان و دانشجويان رشته‌هاي علمی، از اين به بعد دينی شود؟

بايد برای‌شان جا بيفتد. البته نه به زور. جا بيفتد كه يك جايگاه منطقی برای علم دينی وجود دارد.

اين‌كه يك پروژۀ حداقل پنجاه ساله است.

نه، اين طور نيست. من نمونه‌هايش را با همين كارهايی كه در هفت- هشت سال گذشته انجام داده‌ايم، دارم می‌بينم. در جهان هم چنين فكری وجود دارد.

پس چرا اسلامی كردن علوم در جامعۀ ما هنوز به نتيجۀ مطلوب شما منتهي نشده است؟

برای اينكه اين كار را بايد افرادی انجام دهند كه توانايی فكری‌اش را داشته باشند. دست نااهل نبايد بيفتد. الان هم اين كار در دست افراد توانا نيست. كار فكری با شعار و نمايش پيش نمی‌رود.

جدا از مفروضات متافيزيكی علم، شما فرموديد كاربرد علم هم بايد دينی باشد. كاربرد دينی علم دقيقا يعنی چه؟

يعنی علم نبايد به زيان بشر و طبيعت به كار گرفته شود.

ولي اين آموزۀ اختصاصی دين نيست. اخلاق هم چنين تجويزی دارد. يك دانشمند ماترياليست هم، اگر اخلاقگرا باشد، در اين زمينه با شما هم‌نظر است.

بله. اين‌جا حوزۀ مشترك دانشمند ديندار و دانشمند بِی‌دينِ اخلاقگراست.

پس چرا شما كاربرد اخلاقی علم را به نفع دين مصادره می‌كنيد؟ اخلاق كه ذاتا دينی نيست. دين مؤيد اخلاق است نه مولد آن. پشتوانۀ اخلاق عقل است.

برای اينكه آن دانشمند اخلاقگرای ماترياليست، اخلاق را از محيطی گرفته كه سابقا مسيحی بوده ولي اخلاقش هنوز زنده است و ادامه دارد. من ريشۀ اخلاق را در دين می‌بينم.

اگر ماترياليست‌های اخلاق‌گرا زمام امور همين علم سكولار فعلی را در كل دنيا در دست بگيرند و هيچ جا به بشر و طبيعت لطمه نزنند، آيا كاربرد علم در جهان دينی شده است؟

اگر چنين شود، ماترياليست‌ها در بعد عملی دقيقا همان كاری را دارند انجام می‌دهند كه دين تجويز كرده است. اما كاربرد دينی علم بيش از اين است. يعنی دين دنبال سعادت آيندۀ بشر است و اين سعادت را با توجه به آخرت تعريف می‌كند. دين فقط اين دنيا را لحاظ نمی‌كند و به دنيای ديگر هم نظر دارد.

 

 

 

 

  

برچسب ها: مهدی گلشنی ، علم ، دین
ارسال به دوستان