کانال تلگرامی شفیعی کدکنی نوشت: استاد محمدرضا شفیعی کدکنی در شب دکتر مهری باقری به همّت مجلهٔ بخارا به تبریز سفر کرده بودند و در آنجا، هنگامی که مشغول استراحت بودند کاغذی روی درِ کمد نظرشان را جلب میکند. نزدیک میشوند و چشم میاندازند تا بتوانند بخوانند.
روی آن تکهکاغذ به همین صورت نوشته شده بود:
به چکاوکِ زیبای پاییزی:
نَفَسَت شکفته بادا و
ترانهات شنیدم
گل آفتابگردان
نگَهَت خجسته بادا و
شکفتنِ تو دیدم،
گل آفتابگردان
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی،
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو، رمزی،
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!
فوراً از صاحبخانه، خانم دکتر، ماجرای این دستنوشته را میپرسند. ایشان میگویند:
این کاغذ، دستنوشتهٔ یک آقای تبریزیست. ایشان در مکانیکی (تعویض روغنی) کار میکنند. به پاسِ کاری که در مطب برای دندانهایشان کردیم، این قطعه شعر را نوشتند و به دختر من هدیه دادند.
دکتر شفیعی کدکنی بعد از فهمیدن ماجرا منقلب شدند. همانجا درخواست کردند که من میخواهم ایشان را ببینم. فردا صبح پیِ ایشان رفتند.