عصر ایران - فئودور چرنکف در 25 ژوئیه 1959 در مسکو به دنیا آمد و فوتبال را از ده سالگی با حضور در باشگاه کونتسف مسکو آغاز کرد. دو سال بعد راهی تیم نوجوانان اسپارتاک مسکو شد و تا 18 سالگی در این تیم توپ میزد.
در همان سال (1977)، فئودور چرنکف به تیم بزرگسالان اسپارتاک مسکو پیوست. و این آغاز درخشش یک بازیکن افسانهای در فوتبال شوروی بود. چرنکف از 1977 تا 1990 برای اسپارتاک مسکو بازی کرد و بیتردید بهترین فوتبالیست شوروی در دهۀ 1980 بود.
محبوبیت چرنکف در شوروی با محبوبیت یاشین برابری میکرد و شاید حتی چرنکف نزد مردم شوروی در دهۀ 1980، محترمتر از یاشین در سالهای 1950 تا 1970 بود. راز این محبوبیت در دو چیز بود: چرنکف طعم فوتبال زیبا را به مردم شوروی میچشاند و ضمنا بسیار متواضع بود.
مردم در برابر ستارهای مثل او، احساس فرودستی نداشتند بلکه برعکس، کاملا احساس میکردند او یکی از خودشان است. به همین دلیل شهروندان شوروی به چرنکف لقب "فوتبالیست مردم" داده بودند.
چرنکف همیشه وقت داشت تا با دوستدارانش عکس یادگاری بگیرد و به آنها امضا بدهد. افراد زیادی امروزه در مسکو زندگی میکنند که در آغاز دهۀ 1980 بیست یا سی ساله بودند. جوانی آنها با تماشای نبوغ چرنکف در میادین فوتبال سپری شد.
ولی نکتۀ فراموشنشدنی این بود که اهالی مسکو وقتی چرنکف را از نزدیک میدیدند، به راحتی میتوانستند به او نزدیک شوند و با او حرف بزنند و عکس بگیرند. انبوهی از مردان و زنان بالای 60 سال یا 70 سال، در مسکوی فعلی وجود دارند که در آلبوم عکسشان، یک عکس یادگاری با چرنکوف هم قرار دارد. امضای چرنکف را هم به یادگار نگه داشتهاند.
فئودور چرنکف با شمارۀ 10، یک مغر متفکر در خط میانی اسپارتاک مسکو بود. او یک هافبک بازیساز و هجومی بود که کمی عقبتر از مهاجمان تیم بازی میکرد. جای چرنکوف درست همان جایی بود که پلاتینی و زیدان را در تیم ملی فرانسه میدیدیم. نقش او هم در تیمش شبیه نقش پلاتینی و زیدان بود.
چرنکوف استاد دریبلزدن و پاسدادن بود. شوتزن قهاری هم بود. حضورش در زمین بازی، در حکم نبض تیم اسپارتاک مسکو بود. قدرت بدنیاش از پلاتینی بیشتر و از زیدان کمتر بود. با توپ هم عالی و طولانی حرکت میکرد. در مجموع جزو ژنرالهای تاریخ فوتبال بود. بازیکنی از جنس پلاتینی و زیدان و کرایف.
با این حال امروزه در دنیای فوتبال کمتر کسی چرنکوف را میشناسد. ناشناسماندن او در سطح جهانی، دو دلیل دارد. نخست اینکه مقامات فوتبال دولتی شوروی اجازه نمیدادند تیمهای اروپای غربی چرنکوف را بخرند.
او ستارۀ اسپارتاک مسکو و نماد زیبایی فوتبال در شوروی بود. حکومت توتالیتر شوروی که در همۀ امور دخالت میکرد، با حضور چرنکوف و سایر ستارههای فوتبال شوروی در اروپای غربی مخالف بود وگرنه چرنکوف میتوانست در تیمهای نظیر بارسلونا و رئال مادرید و لیورپول و منچستریونایتد و میلان و بایرنمونیخ بازی کند؛ کاری که بعدها شوچنکو به بهترین نحو انجام داد.
اما دلیل دیگر ناشناختهماندن چرنکوف، کنار گذاشته شدن عجیب او از تیم ملی در طول دهۀ 1980 بود. چرنکوف در کمال شگفتی، سه جام جهانی 1982، 1986 و 1990 و نیز جام ملتهای اروپا در 1988 را از دست داد.
در جام جهانی 1982، تیم ملی شوروی به شکل کمونیستی هدایت میشد. یعنی سه سرمربی داشت که یکی از کونستانتین بسکوف سرمربی تیم اسپارتاک مسکو بود. با اینکه چرنکوف در 1982 یکی از بهترین بازیکنان فوتبال شوروی بود، ولی کسی نمیداند چرا حتی حضور بسکوف در رأس تیم ملی شوروی، به دعوت چرنکوف به تیم ملی منتهی نشد.
رودیونف، مهاجم اسپارتاک مسکو در دهۀ 1980 و دوست صمیمی چرنکوف، به میشائیل یاخین فوتبالنویس مشهور اروپایی که دربارۀ چرنکوف تحقیق کرده، گفته است: «هرگز در این مورد صحبت نخواهم کرد. اما در سال 1982، قطعا سلامتی او دلیل این تصمیم نبود. غیبت او دلیل دیگری داشت.»
چرنکوف گرفتار نوعی بیماری بود که چند و چونش به درستی مشخص نیست ولی هر چند وقت یکبار، موجب فروپاشی روانی او میشد و کارش را به بستریشدن در بیمارستان میکشاند. میشائیل یاخین با برخی همتیمیهای او دربارۀ بحران روحیِ دورهای چرنکوف حرف زده. آنها حاضر نشدهاند دربارۀ جزئیات رفتار چرنکوف در این دورهای بحرانی توضیح دهند ولی آنچه گفتهاند، خلاصهاش این است که چرنکوف طاقت آن همه محبوبیت را نداشت.
در واقع برای چرنکوف عجیب بود که چرا وقتی تیمشان وارد ورزشگاه میشود، تماشاگران آن همه به او عشق میورزند و چنان شدید و طولانی و مکرر تشویقش میکنند. او خودش را "یکی از مردم" میدانست و طاقت آن همه تمایز و برتر پنداشته شدن را نداشت.
در نتیجه نمیتوانست واکنش روحی مناسبی نسبت به شیفتگی شدید مردم داشته باشد. البته همۀ ماجرا احتمالا این نبوده. قطعا چیزی در روان چرنکوف او را به سمت دورههای بحرانیِ گذرا اما پردردسر سوق میداده. فوتبال و ستاره بودن او، احتمالا محرک چیزی بوده که احتمالا اگر چرنکوف فوتبالیست هم نمیشد، باز گریبانگیر او میشد.
با توجه به وضعیت روانی چرنکوف، شاید حتی اگر مقامات شوروی به او اجازه میدادند در باشگاههای فوتبال اروپای غربی حضور یابد، شاید چرنکوف نمیتوانست در غرب گلیمش را از آب بیرون بکشد. ولی شاید هم محبوبیت کمتر در بارسلون یا مونیخ، به کارش میآمد و مانع ابتلایش به بحرانهای روحیِ پریودیک میشد.
به هر حال بیماری چرنکوف، موجب شد که او جام جهانی 1986 را هم از دست بدهد. چرنکوف پس از از دست دادن جام جهانی 1982، دچار فروپاشی روانی شد و مدتی در بیمارستان بستری بود ولی بعد از بهبودی، دوباره در فوتبال شوروی خوش درخشید و در سال 1983 مرد سال فوتبال شوروی شد.
پس از اینکه تیم ملی شوروی نتوانست به جام ملتهای اروپا (1984) راه یابد، ضرورت حضور چرنکوف در تیم بیش از پیش احساس شد. به همین دلیل ادوارد مالوفیف او را به تیم ملی دعوت کرد و حساب ویژهای هم روی او باز کرده بود. چرنکوف میتوانست رهبر تیم شوروی در جام جهانی مکزیک باشد ولی در اردوی زمستانی تیم در مکزیک، واقعهای موجب بازگشت بیماری روانیاش شد.
جام جهانی در خرداد ماه 1365 آغاز میشد ولی دو هفته قبل از شروع جام، سرمربی تیم عوض شد. مالوفیف جای خودش را به لوبانوفسکی داد. لوبانوفسکی ضمنا سرمربی تیم دیناموکیف هم بود: رقیب اسپارتاک مسکو در لیگ فوتبال شوروی. چرنکوف که چند ماه قبل هم دوباره گرفتار بحران روحی شده بود؛ بنابراین لوبانفسکی تصمیم گرفت بهترین بازیکن تیم را کنار بگذارد و تیمش را با بازیکنان دیناموکیف ببندد.
رودیونف، دوست و همبازی چرنکوف در اسپارتاک مسکو، به میشائیل یاخین (فوتبالنویس) گفته است که تصمیم لوبانفسکی احتمالا به دلیل ترس از وضعیت روانی چرنکوف بود: «این یک تورنمنت طولانی بود و سختی تمرینات لوبانفسکی بسیار مشهور بود. همچنین نکتۀ قابل توجه دیگر، ارتفاع زیاد مکزیک بود. شاید لوبانفسکی نمیخواست ریسک کند.»
شوروی بدون چرنکوف راهی مکزیک شد و دوباره ناکام ماند. در 1982، تیم ملی شوروی در مرحلۀ یکچهارم نهایی حذف شده بود، در 1986 در مرحلۀ یکهشتم نهایی با باخت عجیب مقابل بلژیک حذف شد. روسها یک ژنرال بزرگ در خط میانی کم داشتند و ایفای این نقش فقط از عهدۀ چرنکوف برمیآمد.
با این حال لوبانفسکی در 1988 هم چرنکوف را به جام ملتهای اروپا نبرد. رهبر خط میانی او در جام ملتهای اروپا، الکسی میخائیلیچنکو بود و خوب هم بازی کرد. شوروی این بار در فینال باخت. با گلهای زیبایی که داسایف از گولیت و فانباستن دریافت کرد.
شاگردان لوبانفسکی میتوانستند قهرمان اروپا شوند. آنها در مرحلۀ گروهی هلند را شکست داده بودند و در فینال هم فرصتهای زیادی را از دست دادند. حتی بلانوف پنالتی را گل نکرد.
با درخشش تیم لوبانفسکی در جام ملتهای اروپا و بویژه بازی خوب میخائیلیچنکو در خط میانی تیم، شانس چرنکوف برای حضور در جام جهانی 1990 کمتر از همیشه به نظر میرسید. بویژه اینکه میخائیلیچنکو در 1988 مرد سال فوتبال شوروی هم شد.
چرنکوف در 1989 اسپارتاک مسکو را قهرمان لیگ فوتبال شوروی کرد و به عنوان بهترین بازیکن سال در شوروی انتخاب شد
ولی چرنکوف در 1989 دوباره مرد سال فوتبال شوروی شد. بنابراین دعوت نکردنش به تیم ملی کار آسانی نبود. اما لوبانفسکی به افکار عمومی جامعۀ فوتبال شوروی توجهی نکرد و باز هم تیم ملی را بدون چرنکوف به جام جهانی برد که البته این بار شوروی به شکل تحقیرآمیزی در مرحلۀ گروهی مسابقات حذف شد.
هر چه بود، عدم حضور در تیم ملی، در کنار عدم امکان حضور در فوتبال اروپای غربی، موجب ناشناخته ماندن فوتبالیست طراز اولی مثل فئودور چرنکوف در دنیای فوتبال شدند. چرنکوف با توجه به کیفیت چشمگیر بازیاش، میتوانست از حیث شهرت و موفقیت، بازیکنی نظیر رود گولیت شود.
او در کنار اولگ بلوخین و ایگور بلانوف جزو برترین بازیکنان تاریخ فوتبال شوروی است. بلوخین سه بار مرد سال فوتبال شوروی شد، چرنکوف دو بار، بلانوف یکبار. اما بلوخین و بلانوف در سالهای 1975 و 1986 برندۀ توپ طلای اروپا شدند و چرنکوف از این افتخار محروم ماند. توپ طلا معمولا نصیب بازیکنی میشد که در عرصۀ ملی نیز توپ میزد.
چرنکوف مثل همۀ بازیکنان شوروی، محکوم بود که فوتبالش را در کشور خودش سپری کند. او در 1990 سی و یک ساله بود. با اینکه فضای سیاسی شوری با حضور میخائیل گورباچف باز شده بود، ولی دیگر برای چرنکوف دیر بود که به تیمهای بزرگ اروپای غربی برود. بلانوف هم در پایان دوران شوروی، یک سال در بروسیا مونشن گلادباخ بازی کرد و از 1991 تا 1996 هم در تیمهایی کماهمیت در فوتبال اروپای غربی حضور داشت. از این حیث، بازیکنانی مثل ماتیاس سامر خوششانس بودند که بلوک شرق در آغاز جوانیشان فرو پاشید.
چرنکوف در 1990 در ستارهسرخ فرانسه (و نه بلگراد) بازی کرد و آنجا چنگی به دلش نزد و دوباره به مسکو برگشت. مسکویی که دیگر نه پایتخت شوروی بلکه پایتخت روسیه بود.
چرنکوف دو سال دیگر هم در اسپارتاک مسکو حضور داشت و با اینکه سال 1992 را به علت بیماری، برای تیم بازی نمیکرد، در 1993 اسپارتاک مسکو را قهرمان روسیه کرد. پیش از آن هم سه بار این تیم را در 1979، 1987 و 1989 قهرمان شوروی کرده بود.
در دو سال پایانی حضورش در اسپارتاک مسکو، هر وقت حالش خوب بود و به میدان میرفت، تماشاگران از حضورش خوشحال میشدند. همه میدانستند شمع حضورش در میادین فوتبال رو به خاموشی است و باید قدر تماشای آخرین بازیهایش را بدانند.
او طی پانزده سال 398 بار برای اسپارتاک مسکو به میدان رفت و 95 بار موفق به گلزنی شد. تقریبا در هر چهار بازی، یک گل برای تیمش زده بود. برای تیم ملی شوروی هم از 1979 تا 1990 فقط 34 بار بازی کرد اما 12 گل زد. تقریبا هر سه بازی یک گل. و این برای یک هافبک، آمار بسیار خوبی است. اما فوتبال فقط گلزدن نیست. او مثل روبرتو باجو در زمین فوتبال ترکیبی از نبوغ و هنر را تقدیم تماشاگران و بینندگان تلویزیونی میکرد.
چرنکوف در دهۀ 1990 به مدت دو سال در کادر مربیگری اسپارتاک مسکو حضور داشت و در سال پایانی عمرش هم در کادر مربیگری تیم جوانان اسپارتاک مسکو بود.
فئودور چرنکوف در 4 اکتبر 2014 در سن 55 سالگی درگذشت. در بیرون خانهاش ناگهان به زمین افتاد و پس از انتقال به بیمارستان، مرگش اعلام شد. کالبدشکافی نشان داد که چرنکوف تومور مغزی داشته است.
فئودور چرنکوف در مسکو به دنیا آمد، در مسکو زندگی کرد و در مسکو از دنیا رفت. به همین دلیل مردم مسکو، جدا از اینکه در دهۀ 1980 او را بابت نبوغش میپرستیدند، تا پایان عمر نیز برایش احترام عمیقی قائل بودند.
فئودور در زبان روسی یعنی خداداده. یا آنچه خدا عطا کرده. فئودور چرنکوف هم نابغهای بود که خدا او را به فوتبالدوستان شوروی و شهر مسکو عطا کرده بود. در مراسم تشییع جنازهاش، علاوه بر هواداران اسپارتاک، هزاران نفر از طرفداران دیناموکیف و زسکامسکو و زنیت سنپترزبورگ نیز حضور داشتند.
چرنکوف با دخترش آناستازیا، دهۀ 1980
آناستازیا، دختر چرنکوف، به میشائیل باخین گفته است: «من میزان علاقۀ مردم به پدرم را پس از مرگش فهمیدم. مردم به سراغم میآمدند و میگفتند بخشی از روحشان با او مرده است. آنها حتی امروز نیز همچنان این حرف را میزنند و این بسیار تاثیرگذار است. من از آنها بسیار ممنونم که به یادش هستند.»
رودیونف، دوست و همبازی چرنکوف نیز میگوید: «فئودور به زندگی در قلب مردم ادامه میدهد. او به مردم نور داد. نوری که به خود او بازگشت. او از فوتبال لذت میبرد. او نابغهای بود که سرنوشت غمانگیزی داشت.»