عصر ایران؛ سجاد بهزادی
کلام نخست:
روز خبرنگار را به جامعه رسانه ای کشور و خبرنگاران پر تلاش میهنم تبریک می گویم.
هر کدام از ما به گونه ای عاشق نوشتن شدیم. پدرم و ساک دستی اش را هرگز فراموش نمی کنم. او اقماری کار شرکت نفت بود و هر دو هفته یک بار، با پرواز به محل کار می رفت وبعد از دو هفته کار در یکی از جزائر نفتی ایران، به خانه برمی گشت.
دانش پدر فنی بود و سواد مکتبی داشت. در مسیر پرواز، روزنامه خودش و دیگر همکارش را در ساک دستی کوچکی می گذاشت و هنگام برگشتن برای من می آورد.
۳۰ سال پیش به زحمت نسخه های تازه روزنامه در محل زندگی من پیدا می شد؛ اما پدر روزنامه را داغ داغ به دست من می رساند. آن زمان ۱۷ سال سن داشتم. آرام آرام ، عاشق خواندن ، نوشتن و کار روزنامه نگاری شده بودم. بوی کاغذ روزنامه و تمرکز بر نوشتن واژه ها، دیوانه ام کرده بود. در رسانه های استانم قلم می زدم و دغدغه های اجتماعی ام را می نوشتم. پدر این را فهمیده بود و نگران آینده من بود. مدام از من می پرسید"کار و بارت چیست" و من در جواب می گفتم پدر جان، خبرنگارم.
هنوز پول درس و مشقم را از پدر می گرفتم و از خودم چندان درآمد مستقلی نداشتم. پدر با این مسئله چندان مشکلی نداشت و فقط می خواست من درس بخوانم. او که همیشه خبرها و رویدادهای ایران و جهان را از طریق تلویزیون رسمی و رادیو دنبال می کرد، در اواخر عمرش تنها یک جمله به من گفت " اگر خبرنگار بمانی تنها می شوی...".
او عاشقانه نوشتن، خواندن و تصویر من را در نشریات می دید و این جمله پدر توصیه ای برای دست کشیدن از نوشتن نبود، اما نگران آینده من بود. او نگران بود یک روز تنها شوم و آرزوهایم همه بر باد رود. حرف پدر چندان بی راه نبود و من امروز از پس ۲۵ سال روزنامه نگاری ، تنهایی را در همه این سال ها احساس کرده ام.
کلام دومین:
- ما تنهائیم زیرا که عده ای در جوامع کم تر توسعه یافته وغیر شفاف بر این باورند، ضرر آزادی یک روزنامه نگار، بیش از سودش است.
- ما تنهائیم و از تنهایی بارها در بند گرفتار شدیم. اما به قول روزنامه هم میهن "بررسی ها نشان می دهد در یکسال گذشته بیش از ۱۰۰ خبرنگار بازداشت شده اند، اما جریان اطلاع رسانی متوقف نشد و مثل آب مسیرش را پیدا می کند."
- ما تنهائیم اگر چه خبرهایمان بارها سرخط خبرها شد. بر تاریکی ها نور تاباندیم، اگر چه بارها فضایی سیاه و تاریک بر روزگار ما سنگینی می کرد. چون شمع آرام آرام در تنهایی خود سوختیم و دوباره روشن شدیم.
- ما تنهائیم اما هرگز از تنهایی نترسیدیم و منتقدانه نوشتیم و هزینه دادیم. بارها سرزنش شدیم اما به راه خود ادامه دادیم. به قول حافظ " در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور.
- ما تنهائیم و اگر چه بارها مجبور به سکوت شدیم اما سکوتمان هم معنادار بود و گاهی حتی فریادی رساتر. به قول شاملو: "سكوت سرشار از سخنان ناگفته است . از حركات ناكرده، اعتراف به عشق هاي نهان. وشگفتي هاي بر زبان نيامده."
پدر ۳۰ سال پیش راست می گفت. من و بسیاری از همکارانم همچنان عاشقانه تنهائیم اما مگر می شود دست از قلم برداشت.
شریعتی می گفت " هر کسی توتمی دارد، و قلم توتم من است." می نویسیم تا جان در بدن داریم. به امید روزهایی بهتر و روشن تر برای ایران عزیز. " دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید".