عصر ایران؛ مهدی مالمیر- هشت شهریور ماه رجبِ1286 هجری شمسی، احتمالا تهران قلبالاسد گرما را از سر گذرانده بود که اهالی محله بهارستان با نفیر سه گلوله که پی در پی در کوچههای خلوت آن زمان پیچید، از خواب پریدند! جوانی بیست وسه ساله آرام آرام به مردی جا افتاده و موقر نزدیک میشود، ششلولاش را میکشد و سه گلوله به میرزا علی اصغرخان امینالسلطان مشهور به اتابک شلیک میکند.
جوان پس از دویدن از میدان بهارستان میگریزد و اُفتان و خیزان و نفس بریده به محله سرچشمه میرسد و با دیدن کشیکچیها از روی هراس یا دستپاچگی، یا از روی سرسپردگی به نقشهریزان ترور که عملیات را انتحاری طراحی کرده بودند، گلولهای به مغز خود شلیک میکند و پس از چند ساعت تقلا و زجر، جان میبازد. وقتی نظمیهچیها به کندوکاو از جیب و لباس مرد جوان میپردازند، در جیباش کارت عضویتی مییابند به این مضمون: عباس آقا صراف آذربایجانی(تبریزی)، عضو انجمن، شماره چهل و یک، فدایی ملت.
عباس آقا که به گفته اهالی بازار مردی تودار و کم حرف با چهرهای غمگین بوده، از اعضای انجمن آذربایجانیهای مرکز و از اعضای مجاهدین در راه مشروطه بود. او به رهبری مهندس برقی به نام حیدرخان عمو اوغلی مشهور به حیدر برقی یکی از نخستین چریکهای ایرانی، دست به ترور اتابک میزند و از این رو چرخشگاهی در تاریخ ایران پدید میآورد. اتابک مردی استخواندار در سیاست آن روزگار بود.
در کاخ سه پادشاه خدمت کرده بود و البته نام نیکی از خود به جای نگذاشته بود. قرارداد معروف بانک شاهنشاهی با انگلیسیان و بانک استقراضی با روسیان، امتیاز کشتیرانی و شیلات شمال و... همگی یادآور نام اتابک بودند و نام او را به عنوان سیاستمداری شتیل بگیر و بیغم وطن سکه زده بودند. آش بدنامی اتابک چنان شور و گلوسوز بود که وقتی پس از اقامت دراز در فرنگ با دستور محمدعلی شاه برای نظم بخشیدن به امور مُلک و البته مبارزه با مجاهدین راه مشروطه به کشور فراخوانده میشود، کشتیاش در سواحل انزلی به ساحل نرسیده، غوغایی میان طرفداران مشروطه بر پا میدارد و ناگزیر با وساطت شماری از مجاهدین تهران به خاک ایران پا میگذارد.
اتابک یازده روز پس از رسیدن به تهران کابینه تشکیل میدهد و کاری که سالها با آن مأنوس بوده را در پیش میگیرد: پولپاشی و خریدن طماعان و تطمیع فرصتطلبان سیاسی. گفتهاند حتی شیخ فضلالله نوری به مساعدت فکری او مشروعه را در برابر مشروطه پیش میکشد.
اتابک چنان نامحبوب بود که پس از قتلاش انگشت اتهام هم به سوی خود محمدعلی شاه و هم انگلستان و هم مجاهدین نشانه میرود. شاه به سبب برخی سرکشیهایش و نزدیکی او به روسیه این انگیزه را داشت تا او را از صحنه سیاست حذف کند. انگلیسیها هم بدشان نمیآمد تا یک کارگزار ایرانی سفارت فخیمه روس را از میدان سیاست به در کنند و مجاهدین هم فهرست بلندبالایی از دلایل داشتند تا او نام او را از صفحه سیاست جارو کنند. اما به نظر میرسد مجاهدین در ترور اتابک پیشدستی کرده و او را به سبب سنگاندازیهایی که در مسیر مشروطهخواهی داشت، حذف فیزیکی کردند.
باز گفتهاند شخصی به نام صادقخان طاهباز به هنگام صرف ناهار از سوی مجاهدین به دیدن اتابک میرود و او را نسبت به سرانجام کارهایاش انذار میدهد. اتابک اما در پاسخ برای مهمان سرتق بشقابی برنج میکشد و با دست خود بال و ران مرغی را با خشونت جدا کرده و در بشقاب ظاهباز میگذارد و با این عمل پاسخ همراه با عصبانیتاش را به صادق طاهباز اعلام میدارد: کوتاه آمدنی در کار نیست!
اتابک بر سبیل پیشینیان خود میدانست که کوتاه آمدن قدر قدرت در این سرزمین بیشتر خطر میآفریند تا از در مصالحه در آمدن و امتیاز دادن به مخالفها! اما چنانچه میدانیم اتابک با همه هوش و نکتهبینیاش این بار مهره اشتباهی را حرکت داد و پاسخاش را با سه گلوله دریافت داشت.
قتل اتابک بسیاری از اهل کاخ را نهیب زد و ترساند. صدای گلولههای عباس آقا صحاف آنها را از رخوت به درآورد به ایشان نهیب زد که امروز هیأتی در تهران مخفیانه زاد و زیست میکند که بیش از چهل و یک عضو دارد و چنان مصمم و پایِ کار هستند که میتوانند خود را فدای ملت کنند. احتمالا نوشته روی کارت عباس آقا خواب از سرشان پرانده بود: من عباس آقا صراف آذربایجانی (تبریزی)، عضو انجمن، شماره چهل و یک، فدایی ملت.