دکتر مهران صولتی جامعه شناس و تحلیلگر مسائل سیاسی و اجتماعی کشور در یادداشتی که در کانال تلگرامی خود منتشر کرده است نوشت: آن چه از نظرات جامعه شناسان و روان شناسان مرتبط با مقوله تعلیم و تربیت بر می آید حاکی از آن است که در کشورهای توسعه یافته و پیشتاز در مقوله آموزش و پرورش از جمله فنلاند و ژاپن، اولویت نظام آموزش رسمی عبارت از آموختن مهارت های زندگی از قبیل اعتماد به نفس، تعامل سازنده با دوستان، تمایل به مشارکت در فعالیت های گروهی، مستقل بودن، قدرت مخالفت یا " نه " گفتن، قدرت حل مساله، تفکر منطقی، هنر گفت و گو، کنترل خشم، عزت نفس می باشد.
به عبارت دیگر نظام آموزشی در کشورهای مذکور می کوشد تا با بهره گیری مناسب از سن پایین نوآموزان، گام های بلندی را در جهت پرورش شخصیت، جامعه پذیری و تربیت شهروندانی مشارکت جو، قانون محور و اخلاق مدار بردارد. اما در ایران اوضاع دیگرگونه است. دوران طلایی آموزش ابتدایی بیشتر صرف آموختن محفوظاتی می شود که از قابلیت عملیاتی شدن در زندگی آینده دانش آموزان برخوردار نیست.
فقدان زیر ساخت های مناسب جهت آموزش مهارت های زندگی، کلاس ها را به فضایی تکراری و کسل کننده با مطالب تکراری تبدیل کرده و حاکمیت گفتمان کنترل سخت افزاری، هر گونه تفاوت معنادار میان دانش آموزان با قالب استاندارد در ساختار بسیار متمرکز آموزش و پرورش را، به نوعی همسانی و همشکلی ملال آور میان نوآموزان مبدل می کند. همچنین این تمرکز گرایی جایی برای مشارکت واقعی و معنادار دانش آموزان و جامعه در چگونگی مدیریت مدارس باقی نگذاشته است.
از معلمان و دانش آموزان گرفته تا والدین و صاحب نظران، هیچ یک سهمی در تغییر این نظم متصلب آموزشی ندارند؛ از کلاس هایی که از دانش آموزان خسته و بی انگیزه انباشته می شوند، تا معلمانی که فقط قرار است بخشی از نیروی انتظامی باشند و تا والدینی که فقط به اندازه پرداخت شهریه و کمک مادی به مدرسه می توانند در این نظام آموزشی مشارکت داشته باشند، نمای کلی آموزش و پرورش ایران امروز را ترسیم می کند. مدارسی که می توان در آن سه تیپ از دانش آموزان را مشاهده کرد :
1 - دانش آموزان درسخوان (نه لزوما خلاق) که با ذوب شدن در دیگری بزرگی به نام کنکور، می آموزند که بزرگترین مهارت زندگی، عبارت از حضور در کلاس های کنکور و آموختن مهارت های پیچیده تست زنی می باشد. کاهش تفریحات، کنار گذاشتن معاشرت با دوستان، محبوس کردن خود در اتاق، غیرسیاسی شدن فزاینده و بی تفاوتی نسبت به فرآیندهای اجتماعی در زمره سایر عادت های زندگی این گروه می باشد.
2 - دانش آموزان ارزشی (نه لزوما مستقل) که با ذوب شدن در دیگری بزرگی به نام نظم ایدئولوژیک، می آموزند که ارزش های تیپ بهنجار یک دانش آموز مثبت را در خود نهادینه کنند. حضور در مجامع مذهبی، محدود کردن دایره خودی ها (تماس با غیرخودی ها می تواند موجب تشویش ذهن شود)، میل به هدایت و ارشاد، عادت به مونولوگ به جای دیالوگ، از جمله عادت های روزمره توسط این دسته می باشد.
3 - دانش آموزان متفاوت (تعدادشان رو به افزایش است) که نه می توانند در کنکور حل شوند و نه قادرند سرباز خوبی برای نظم ایدئولوژیک باشند. دانش آموزانی که به راحتی اقتدار دبیران را در کلاس به چالش می کشند. کسانی که می کوشند تا مدل مو، لباس و رفتار متفاوتی را با تیپ بهنجار از خود نشان دهند. علاقه مفرطی به زیر پا گذاشتن استانداردهای موجود مدارس از خود نشان داده و عطش بسیاری به داشتن تجربه های جدید در هر زمینه ای دارند.
نکته پایانی: آموزش و پرورش ما به مهارت های زندگی نمی پردازد چون برای ما ایرانیان، زندگی یک متغیر مستقل محسوب نمی شود. زندگی برای ما ذیل جنگ، ایدئولوژی و غیریت سازی تعریف می شود. نظام آموزشی ما به آموزش مهارت های زندگی بی توجه است چون زندگی امروز ما، گروگان محرومیت های دیروز و آرزوهای فرداست. همان زندگی که در حقیقت هدف نیست، بلکه وسیله ای است در خدمت اهدافی که مشخص نیست تا چه حد واقع بینانه انتخاب شده اند. در جامعه ای که همچنان منقاد بودن برتر از منتقد بودن می نشیند و تبعیت گوی سبقت از استقلال می رباید، تفکر منطقی و هنر گفت و گو فقط می تواند زینت بخش کتاب های درسی و پیروی از مد زمانه تلقی شود.