۲۰ آبان ۱۴۰۳
به روز شده در: ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۵
فیلم بیشتر »»
کد خبر ۹۰۷۶۳۵
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۸ - ۲۶-۰۶-۱۴۰۲
کد ۹۰۷۶۳۵
انتشار: ۱۵:۳۸ - ۲۶-۰۶-۱۴۰۲

چرا پکن جنگ خارجی به راه نمی‌اندازد؟

چرا پکن جنگ خارجی به راه نمی‌اندازد؟
سقوط بازار سهام چین در سال ۲۰۱۵ می‌توانست فرصت دیگری برای پکن به منظور استفاده از تاکتیک جنگ انحرافی باشد. از ژوئن ۲۰۱۵ تا فوریه ۲۰۱۶ شاخص شانگهای تقریبا ۴۵ درصد کاهش یافت که باعث نارضایتی سرمایه گذارانی شد که به دنبال افزایش رشد بازار پیش قبل از ترکیدن حباب بودند. با این وجود، چین در واکنش به چنین شوک‌های اقتصادی‌ ای بحران خشونت باری را آغاز نکرد بلکه در داخل بر تثبیت بازار‌های سهام و جریان سرمایه تمرکز کرد.
تیلور فراول، مدیر برنامه مطالعات امنیتی در موسسه فناوری ماساچوست (ام آی تی) و محقق مدعو در مرکز مطالعات چینی در دانشگاه هاروارد است. او در حوزه‌های روابط بین الملل، امنیت بین المللی و اختلافات سرزمینی تخصص دارد. او یکی از اعضای هیئت مدیره کمیته ملی روابط ایالات متحده و چین است.
 
به گزارش فرارو به نقل از فارین افرز، با کاهش رشد اقتصادی چین سیاستمداران در غرب نگران هستند که پکن برای منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی به اقداماتی انحرافی دست بزند. برای مثال، "جو بایدن" رئیس جمهور امریکا در آگوست ۲۰۲۳ میلادی از مشکلات اقتصادی چین تحت عنوان "بمب ساعتی" یاد کرد و اظهار داشت که مشکلات چین ممکن است رهبران آن کشور را به سوی انجام "کار‌های بد" سوق دهد.
 
"ریچارد هاس" رئیس سابق شورای روابط خارجی استدلال کرده که در واکنش به رکود اقتصادی چین، پکن ممکن است "ناسیونالیسم تهاجمی‌تر" را به عنوان مبنایی برای مشروعیت بخشی و تسریع تلاش‌ها برای اتحاد تایوان با چین در پیش گیرد. "مایکل بکلی" و "هال برندز" پژوهشگران مسائل سیاسی نیز تحلیل مشابهی ارائه کرده اند و اشاره داشته اند که چین احتمالا در واکنش به کُند شدن رشد اقتصادی توسعه طلبی ارضی را در پیش خواهد کرد و از ناسیونالیسم به عنوان عصایی برای التیام بخشیدن به زخم‌های وارد شده بر پیکر چین استفاده خواهد کرد.
 
چنین پیش‌بینی‌هایی مبتنی بر ایده "جنگ‌های انحرافی" است. براساس این نظریه شهروندان اغلب در صورت بروز یک درگیری نظامی زیر پرچم کشور جمع شده و حمایت خود را از دولت شان در زمان درگیری با قدرت‌های خارجی افزایش می‌دهند. رهبران سیاسی با درک این موضوع زمانی که به این نتیجه می‌رسند که ممکن است حمایت مردمی را از دست داده و یا از برکنار شدن خود از قدرت می‌ترسند، ممکن است جنگی را آغاز کنند یا برای منحرف کردن تمرکز جمعیت از مشکلات داخلی و افزایش انسجام اجتماعی و یا برای نمایش خود به عنوان فرمانده کل قوای موفق و تقویت قدرت شان وارد یک منازعه نظامی خارجی شوند.
 
با این وجود، رهبران چین به ندرت حتی در مواقع بروز بحران‌های داخلی درگیری خارجی را صرفا به عنوان یک تاکتیک انحرافی در دستور کار قرار داده اند. این تا حدی بدان خاطر است که دولت چین در مقایسه با سایر دولت‌ها کنترل بیشتری بر افکار عمومی و جامعه از جمله بر اعتراضات دارد. زمانی که چین دچار تزلزل می‌شود خطر جنگ انحرافی مطرح نیست.

فرصت‌های فراوان

چین از سال ۱۹۴۹ میلادی به این سو بار‌ها از ناآرامی‌های قومی و سیاسی و شوک‌های اقتصادی قابل توجه رنج برده است. با این وجود، هیچ یک از رهبران چین بحران یا جنگی را برای پرت کردن افکار عمومی چین آغاز نکرده اند حتی در شرایطی که احتمالا طبق منطق "جنگ انحرافی" اتخاذ چنین تاکتیکی برای شان کارآمد به نظر می‌رسید.
 
"مائوتسه تونگ" رهبر اسبق چین در سال ۱۹۵۸ میلادی به دنبال صنعتی کردن سریع کشور در طول جهش بزرگ به جلو بود، اما ایده اش به یک فاجعه اقتصادی انجامید. ده‌ها میلیون چینی از گرسنگی جان خود را از دست دادند در حالی که اقتصاد در حال سقوط بود. تقریبا در همان زمان شورش‌هایی در تبت در گرفت که چین را لرزاند و باعث گریختن دالایی لاما به هند شد. با این وجود، رهبران چین علیرغم وجود چنین تحولاتی برای منحرف کردن توجه افکار عمومی و افزایش اتحاد در داخل هیچ گونه درگیری خارجی‌ای را آغاز نکردند بلکه در عوض روابط چین با کشور‌های همسایه را تثبیت کردند.
 
پکن در سال ۱۹۶۰ میلادی معاهدات عدم تجاوز متقابل را با چندین همسایه و یک پیمان دفاعی با کره شمالی امضا کرد. هم چنین، چین از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۳ میلادی برخی از مناقشات مرزی خود با شش کشور را از طریق انعقاد معاهداتی مورد حل و فصل قرار داد و مصالحه بر سر سرزمین‌های مورد اختلاف را پذیرفت. چین در آوریل ۱۹۶۰ میلادی معامله‌ای را به هند بر سر مسائل ارضی پیشنهاد کرد تا اختلافات ارضی میان دو کشور حل و فصل شود.
 
اگرچه چین در سال ۱۹۶۲ بر سر مرز مورد مناقشه به هند حمله کرد، اما آن اقدام با هدف منحرف کردن افکار عمومی چین صورت نگرفته بود. در آن زمان چین صرفا قصد داشت عزم خود را به هندوستان نشان دهد و از بروز چالش‌های آینده در مرز در زمان بروز ضعف داخلی خود جلوگیری کند.
 
چین از اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی بار دیگر در طول انقلاب فرهنگی مائو و انقباض اقتصادی که به دلیل سیاستگذاری‌های حکومت آن کشور ایجاد شده بود دچار ناآرامی‌های قابل قابل توجهی شد که می‌توانست به طور بالقوه این انگیزه را در میان رهبران پکن ایجاد کند تا به دنبال یافتن راه‌هایی برای منحرف کردن افکار عمومی از هرج و مرج در حال گسترش باشند.
 
چین در سال ۱۹۶۵ میلادی نیرو‌هایی را برای کمک به ویتنام شمالی به منظور مبارزه با ایالات متحده اعزام کرد. سطح اعزام نیرو‌ها در سال ۱۹۶۷ میلادی به اوج خود رسید. با این وجود، اقدام چین در حمایت از ویتنام شمالی در سال ۱۹۵۰ میلادی آغاز شد که مدت زمانی با فاصله زیاد پیش از بروز ناآرامی‌های داخلی در چین بود. رهبران چین حمایت از ویتنام شمالی را به عنوان واکنشی به تشدید تنش ایالات متحده در جنگ ویتنام و به عنوان راهی برای رقابت با اتحاد جماهیر شوروی برای نفوذ در میان کشور‌های سوسیالیست در دستور کار قرار دادند.
 
چین در سال ۱۹۶۹ میلادی با شوروی در طول نبرد نظامی هفت ماهه در نزدیکی جزیره ژنبائو بر روی رود اوسوری درگیر شد. این درگیری شاید تنها بحران در تاریخ معاصر چین باشد که می‌توان از آن به عنوان یک "درگیری انحرافی" یاد کرد. برخی از محققان مانند "دانهوی لی" مورخ حزب کمونیست چین معتقدند که مائو در کنگره نهم حزب کمونیست چین در آوریل ۱۹۶۹ میلادی مجوز این درگیری را صادر کرد تا از طریق آن حزب را متحد کرده و به مرحله رادیکال انقلاب فرهنگی پایان دهد.
 
با این وجود، واقعیت آن است که اگر مائو می‌خواست توجه افکار عمومی را از طریق یک درگیری نظامی با یک دشمن خارجی منحرف کند باید یک یا دو سال زودتر از آن مانند سال ۱۹۶۷ میلادی زمانی که به ارتش دستور داد تا ناآرامی‌ها را در بسیاری از استان‌ها سرکوب کند چنین اقدامی را انجام می‌داد. در عوض، تهدید فزاینده اتحاد جماهیر شوروی احتمالا انگیزه مائو برای حمله به جزیره بود. اتحاد جماهیر شوروی نیرو‌های خود را در مرز شمالی چین به میزان دو برابر افزایش داده بود. دو کشور در امتداد رودخانه‌های آمور و اوسوری درگیر شدند و در سال ۱۹۶۸ مسکو در چکسلواکی مداخله کرد و اعلام نمود که حق دارد در امور داخلی سایر کشور‌های سوسیالیستی مداخله کند.
 
هم چنین، رهبران چین می‌توانستند در سال ۱۹۸۹ میلادی در جریان تظاهرات تیان آنمن نیز از تاکتیک جنگ انحرافی استفاده کنند زمانی که کشور درگیر کاهش قابل توجه رشد اقتصادی بود. با این وجود، "دنگ شیائو پینگ" جانشین مائو علیه شهروندان چینی و نه قدرت‌های خارجی از خشونت استفاده کرد. علاوه بر این، پس از سرکوب خشونت آمیز معترضان توسط دولت چین موضعی آشتی جویانه در خارج از کشور اتخاذ کرد تا به ثبات حزب و جامعه در داخل کمک کند.
 
دنگ از تصمیم گیرندگان چینی خواست تا در حوزه روابط بین الملل رویکردی آرام‌تر اتخاذ کنند که به معنای اجتناب از درگیری خارجی بود. در واقع، او کاملا برخلاف استدلال استفاده از تاکتیک جنگ انحرافی عمل کرد.
 
چین در فاصله سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۲ میلادی به عادی سازی روابط با بسیاری از کشور‌هایی پرداخت که در طول جنگ سرد با آنان ارتباط سردی داشت از جمله این کشور‌ها می‌توان به اندونزی، سنگاپور، کره جنوبی و ویتنام اشاره کرد. چین همچنین برای حل و فصل اختلافات ارضی با لائوس، ویتنام و اتحاد جماهیر شوروی قرارداد‌های مرزی سازش امضا کرد که کاملا برخلاف منطق تاکتیک جنگ انحرافی بود.
 
سقوط بازار سهام چین در سال ۲۰۱۵ می‌توانست فرصت دیگری برای پکن به منظور استفاده از تاکتیک جنگ انحرافی باشد. از ژوئن ۲۰۱۵ تا فوریه ۲۰۱۶ شاخص شانگهای تقریبا ۴۵ درصد کاهش یافت که باعث نارضایتی سرمایه گذارانی شد که به دنبال افزایش رشد بازار پیش قبل از ترکیدن حباب بودند. با این وجود، چین در واکنش به چنین شوک‌های اقتصادی‌ای بحران خشونت باری را آغاز نکرد بلکه در داخل بر تثبیت بازار‌های سهام و جریان سرمایه تمرکز کرد.
 
رفتار چین یک معماست. رهبران آن کشور با انگیزه‌های داخلی قوی برای شرکت در بحران‌ها یا جنگ‌های انحرافی مواجه شده اند، اما تقریبا هرگز چنین گزینه‌ای را انتخاب نکرده اند. آنان برخلاف منطق انحرافی اغلب در خارج از کشور زمانی که با ناآرامی‌های قابل توجی در داخل مواجه شده اند رفتاری آشتی جویانه و مشارکتی را اتخاذ کرده اند.
 
پاسخ به چرایی چنین رویکردی در نهاد‌های لنینیستی چین است که در جامعه نفوذ دارند و کنترل قوی دولت بر جمعیت آن کشور را امکان پذیر می‌سازند. حزب کمونیست چین هم چنین با کنترل اطلاعات از طریق سانسور، تعیین دستورالعمل‌های خبری برای رسانه‌ها و پروپاگاندا افکار عمومی را شکل می‌دهد. در نتیجه چنین وضعیتی چین در برابر ناآرامی‌های داخلی به ویژه پس از سال ۱۹۸۹ میلادی به این سو در مقایسه با دیگر کشور‌های دارای حکومت‌های اقتدارگرا کم‌تر آسیب پذیر بوده است.
 
حکومت چین در اجازه دادن گزینشی به اعتراضاتی که حزب را هدف قرار نمی‌دهند بسیار ماهرانه عمل کرده است. در سال‌های اولیه قرن بیست و یکم اعتراضات محلی بر سر مسائل اقتصادی مانند کاربری زمین به طور پیوسته افزایش یافت. رویکرد سهل آمیز نسبت به این نوع اعتراضات به حکومت مرکزی کمک کرد تا حکمرانی ضعیف در استان‌ها را شناسایی کند. اعتراضات ضد خارجی اگرچه در چین نادر بود، اما معمولا به صورت ضمنی مجوز ظهور و بروز را از سوی حکومت دریافت کرده، اما به ندرت به طول انجامیده است.
 
شبکه نظارت اجتماعی پیشرفته چین به حکومت آن کشور کمک می‌کند تا تهدیدات متوجه حزب کمونیست را از بین ببرد. برای مثال، در نوامبر سال ۲۰۲۲ میلادی اعتراضات گسترده‌ای در چین به دلیل سیاست کووید صفر آغاز شد. علیرغم قابل توجه بودن اعتراضات مدت زمان آن کوتاه بود و تنها چند روز به طول انجامید، زیرا پلیس می‌توانست از داده‌های موقعیت مکانی تلفن همراه برای شناسایی و بازداشت شرکت کنندگان استفاده کند. حتی اگر نارضایتی از حزب افزایش یابد چین ابزار‌های زیادی برای سرکوب ناآرامی‌های داخلی در اختیار دارد و مجبور نخواهد شد به یک درگیری انحرافی برای منحرف کردن افکار عمومی متوسل شود.
 
فقدان رفتار انحرافی چین همچنین نقص در منطق راه اندازی یک جنگ انحرافی را برجسته می‌سازد. بر اساس چنین منطقی، رهبرانی که به دنبال تقویت حمایت مردمی خود هستند باید درگیری را با یک دشمن قوی‌تر آغاز کنند، زیرا غلبه بر یک حریف شایسته یا تمرکز بر سر یک موضوع ملی گرایانه که عموم مردم به شدت آن اهمیت می‌دهند زیرکی و قابلیت رهبر را برجسته می‌سازد. با این وجود، هر دو بازی اقدامات خطرناکی هستند، زیرا اگر رهبران یک بحران انحرافی یا جنگی را آغاز کنند که نتواند نتایج مطلوب را برای شان به همراه داشته باشد خطر فروپاشی دولت خود را تسریع خواهند کرد.
 
به عبارت دیگر، یافتن هدفی که کم‌ترین ریسک را داشته باشد، اما بتواند حمایت مردمی از حکومت را نیز افزایش دهد برای یک رهبر سیاسی تصمیمی دشوار است. چین به راحتی می‌تواند درگیری با فیلیپین را بر سر مناطق مورد مناقشه در دریای چین جنوبی آغاز کرده و برنده شود. با این وجود، با چنین کاری مردم چین احتمالا تحت تاثیر قرار نخواهند گرفت، زیرا آنان انتظار دارند چین یک کشور بسیار ضعیف‌تر را شکست دهد و در نتیجه چنین پیروزی‌ای برای شان شگفت انگیز نخواهد بود.
 
از سوی دیگر، اگرچه مردم چین تایوان را موضوعی بسیار مهم‌تر قلمداد می‌کنند درگیری بر سر آن جزیره پرهزینه خواهد بود و نتیجه آن نامشخص است. بدترین نتیجه برای هر رهبر چینی آن است که سعی کند جزیره تایوان را تصرف کند، اما متحمل شکست شود. در نتیجه، از این روست که هر رهبر چینی در قبال موضوع تایوان جانب احتیاط را رعایت می‌کند.
 
حتی در صورتی که جنگ انحرافی یک تاکتیک گزینه‌ای نادر برای استفاده توسط پکن باشد و شاید در آینده بعید به نظر برسد ناآرامی‌های داخلی در چین می‌تواند انگیزه‌هایی برای استفاده از زور به دلایل دیگر ایجاد کند.
 
تحلیلگران چینی اغلب به ایده "مشکلات داخلی، تهاجم خارجی" برای توصیف "قرن تحقیر ملی" اشاره می‌کنند دوره‌ای که در اواسط قرن نوزدهم آغاز شد زمانی که افول سلسله چینگ و آشفتگی داخلی به قدرت‌های خارجی اجازه داد تا زمین‌های چین را از طریق "معاهدات نابرابر" تصرف کنند و حوزه‌های نفوذ خود را در آن کشور ایجاد کنند. رهبران بعدی چین اغلب نگران بودند که کشور‌های دیگر نیز به طور مشابه به دنبال سود بردن از ضعف چین باشند بنابراین، دولت چین نسبت به چالش‌ها یا تهدید‌های خارجی در دوره‌های فشار داخلی حساس بوده است. از نظر تاریخی، رهبران چین در چنین لحظاتی از زور به عنوان راهی برای نشان دادن عزم به دشمنان چین استفاده کرده اند و نه برای منحرف کردن توجه افکار عمومی یا افزایش انسجام اجتماعی.
 
برای مثال، در اکتبر ۱۹۶۲ میلادی پس از آن که هند حضور نظامی خود را در امتداد مرز مورد مناقشه افزایش داد چین که در میانه فاجعه جهش بزرگ به جلو قرار داشت به هند حمله کرد از جمله در مناطقی در آن سوی تبت که دولت چین به تازگی شورش را سرکوب کرده بود. به گفته یک ژنرال ارشد چینی در آن زمان هند حضور خود را در مرز تقویت کرد، زیرا چین را در بحبوحه قحطی، شورش و تنش با ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی تضعیف شده قلمداد می‌کرد. هدف مائو از اقدام نظامی منحرف کردن توجه افکار عمومی چین نبود بلکه قصدش تثبیت مرز‌ها از طریق تخریب مواضع جدید هند و تصحیح هرگونه تصوری مبنی بر ضعیف بودن چین بود.
 
چین در سپتامبر ۲۰۱۲ میلادی واکنش مشابهی از خود نشان داد زمانی که ژاپن از طرح خود برای خرید جزایر سنکاکو که چینی‌ها به آن دیائویو می‌گویند خبر داده بود. پکن آن اقدام را به مثابه "بمب اتمی انداخته شده بر روی چین" قلمداد کرد و گشت‌های دریایی منظمی را در دریای سرزمینی آن جزایر به راه انداخت تا کنترل توکیو را به چالش بکشد. حکومت چین برای برگزاری اعتراضات ضد ژاپنی در بسیاری از شهر‌های چین چراغ سبز نشان داد و روابط سطح بالا با ژاپن را برای چندین سال به حالت تعلیق درآورد. حزب کمونیست چین در آن زمان در حال آماده شدن برای انتقال قدرتی بود که تقریبا هر دهه یکبار صورت می‌گرفت. از دیدگاه پکن به نظر می‌رسید که حرکت ژاپن در جزایر برای بهره برداری از این بی ثباتی در بالاترین سطوح رهبری طراحی شده بود.
 
اگر مشکلات اقتصادی چین بدتر شود رهبران آن کشور احتمالا نسبت به چالش‌های خارجی به ویژه در موضوعاتی مانند تایوان حساس‌تر خواهند شد. افزایش فشار بر چین به راحتی می‌تواند نتیجه معکوس داشته باشد و پکن را تحریک کند تا در مواجهه با مشکلات داخلی عزم خود را به سایر کشور‌ها نشان دهد. چین در زمان بروز ناآرامی‌های داخلی ممکن است دست به حمله نظامی خارجی بزند. با این وجود، چنین اقدامی بازتاب دهنده منطق بازدارندگی است و با هدف منحرف کردن افکار عمومی داخلی صورت نمی‌گیرد.
برچسب ها: چین ، جنگ
ارسال به دوستان