عصر ایران؛ احمد فرتاش - «الفبای سوسیالیسم» کتابی است متشکل از مجموعه مقالاتی که در مجلۀ ژاکوبن منتشر شده است. گردآورندۀ این مقالات باسکار سونکارا است و مترجم کتاب حسام حسینزاده. ناشر آن نیز انتشارات خرد سرخ است.
م جلۀ ژاکوبن، فصلنامهای است که در نیویورک به زبان انگلیسی منتشر میشود و چنانکه از نامش پیداست، مجلهای چپگرا است. ژاکوبنها جمهوریخواهان رادیکال انقلاب فرانسه بودند که رادیکالیسم آنها موجب شده واژۀ "ژاکوبن" یادآور تندروی و درخواست تغییرات بنیادین باشد.
بنابراین عجیب نیست که مجلۀ ژاکوبن در نیویورک، نشریهای باشد که نویسندگانش خواهان تغییرات اساسی در سیستم اقتصادی و اجتماعی جامعۀ آمریکا باشند. چنین تغییراتی قاعدتا نمیتواند حوزل سیاست را نادیده بگیرد.
رویکرد انقلابی چپگرایان تندرو در برابر نظام سرمایهداری، همواره حاوی نوعی ژاکوبنیسم سوسیالیستی بوده. بنابراین چپگرایانی که در پی عبور از نظام سرمایهداری هستند، لفظ ژاکوبن را میپسندند و چنین نامی را برای فصلنامهشان برگزیدهاند؛ وگرنه ژاکوبنها در انقلاب فرانسه، لزوما سوسیالیست نبودند و حزب ژاکوبن متشکل از افرادی با خط مشیهای گوناگون بود و همگی آنها رادیکال نبودند.
مجلۀ ژاکوبن
به هر حال مقالات کتاب «الفبای سوسیالیسم» متعلق به مجلۀ ژاکوبن هستند. مقالاتی کوتاه و خواندنی، در دفاع از سوسیالیسم. عناوین مقالات تا حدی جواب را در خود دارند: آیا آمریکا اکنون سوسیالیست نیست؟ اما دست کم سرمایهداری آزاد و دموکراتیک است، نه؟ آیا طبیعت انسان تحقق سوسیالیسم را ناممکن میسازد؟
پاسخ چنین سؤالهایی طبیعتا روشن است چراکه این مقالات در دفاع از سوسیالیسم نوشته شدهاند. بنابراین پاسخ سه سؤال فوق، که عناوین سه مقالۀ اول این کتاباند، یک کلمه است: نه. ولی پاسخ سؤالها چندان مهم نیست. مهم این است که نویسندگان این مقالات چه استدلالی در تایید این پاسخهای سوسیالیستپسند اقامه کردهاند.
در مقالۀ اول، کریس میسانو تلاش میکند این ایده را رد کند که آمریکای فعلی سوسیالیستی است. او به درستی میگوید صرف افزایش نقش دولت در مدیریت جامعه، دال بر سوسیالیستی شدن جامعه نیست. در جامعۀ سوسیالیستی، بنا بر تعریف، مالکیت خصوصی ابزار تولید باید اجتماعی شده باشد و دولت به نمایندگی از جامعه، موقتا عهدهدار چنین مالکیتی میشود.
میسانو مینویسد: «احتمالا کسانی را دیدهاید که با فهرست کردن دستهای از برنامهها، خدمات و سازمانهای دولتی به دنبال آن هستند که نشان دهند آمریکا چقدر سوسیالیست است.» او پارهای از برنامههای "به ظاهر سوسیالیستی" را چنین برمیشمرد: کتابخانههای عمومی، رفاه، برنامۀ ویژۀ مکمل تغذیه برای زنان، نوزادان و کودکان، امنیت اجتماعی، بن غذا.
این برنامهها شامل "تامین نیازهای اجتماعی" و "میزانی از بازتوزیع درآمد" هستند. پارهای برنامههای دیگر «فعالیتهای عملیاتی بنیادینی هستند که هر دولت مدرنی، بدون توجه به جهتگیری ایدئولوژیکش، انجام میدهد». مثل سرشماری، آتشنشانی، جمعآوری زباله و برف، سیستم فاضلاب و روشنایی معابر.
میسانو مینویسد برنی سندرز در رقابت درونحزبیِ حزب دموکرات در جریان انتخابات ریاست جمهوری، این ایدۀ نادرست را مطرح کرد که «هر نوع پروژۀ جمعی که بودجهاش به واسطۀ مالیات تامین شود و از طریق دولت انجام شود سوسیالیستی است.»
مثلا سندرز میگفت: «وقتی به کتابخانۀ عمومی میروید، وقتی با آتشنشانی یا پلیس تماس میگیرید، فکر میکنید اسم این چیست؟ اینها نهادهای سوسیالیستی هستند.» اما میسانو میگوید: «همۀ این برنامههای به ظاهر سوسیالیستی، بدون به چالش کشیدن بنیادین مالکیت خصوصی موفق شدهاند.»
او در واقع دولتگرایی (اتاتیسم) را از لغو مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و اجتماعی شدن این ابزارها (سوسیالیسم) تفکیک میکند و این تفکیک درستی است. در "سرمایهداری دولتی"، چنانکه لنین میگفت، دولت جانشین طبقۀ بورژوازی میشود و سرمایه را در دست میگیرد و تولید میکند و در توزیع ثروت هم دخالت میکند.
اما اینکه ابزار تولید در دست طبقۀ سرمایهدار باشد و دولت عهدهدار نقشها و خدماتی برای افزایش تامین اجتماعی شده باشد، دال بر سوسیالیسم نیست. میسانو میگوید هزینۀ دولت برای این فعالیتهای اجتماعی ممکن است در دهههای آینده به دلیل افزایش سن جمعیت، بحران آبوهوا و تحولات دیگر افزایش چشمگیری پیدا کند اما پرسش کلیدی این است که آیا فعالیت دولت، قدرت صاحبان سرمایه را تضعیف میکند یا تقویت؟ او معتقد است که فعالیت دولت در ایالات متحدۀ آمریکا هر قدر هم بیشتر شود، قدرت سرمایهداران کمتر نخواهد شد بلکه بیشتر هم خواهد شد.
در مقالۀ میسانو دو نکتۀ مهم هست. اول اینکه او قبول دارد که "اعتبار مالیاتیِ کسبشده از درآمد"، کمک زیادی به فقرا کرده؛ ولی در عین حال از این جنبۀ واقعیت هم ناراضی است که اعتبار مالیاتی مذکور، «برای کارفرمایان کمدستمزد نیز به عنوان یارانۀ غیرمستقیم عمل کرده است.»
دوم اینکه او مینویسد: «طبقات میانی و بالایی... برای مهمترین جایگاههای دولت به طور یکسان منتخب و منصوب میشوند. آنان مجموعۀ مشترکی از ایدهها و ارزشها را به اشتراک میگذارند که مبتنی بر حفاظت از وضع موجود و سرکوب هرگونه چالش عمده برای سیستم است، بویژه چالشهایی که از سوی چپگرایان و طبقۀ کارگر ایجاد میشود.»
این نکتۀ دوم دال بر این است که میسانو معتقد است در آمریکا مبارزۀ طبقاتی در جریان است و سوسیالیستها باید علیه طبقۀ بالا و حتی طبقۀ متوسط موضع بگیرند.
میسانو پس از توضیحاتی دربارۀ برتری سیاسی طبقۀ سرمایهدار و ضعف سیاسی طبقۀ کارگر در جامعۀ آمریکا، ایدۀ امکان استحالۀ سرمایهداری دموکراتیک آمریکایی را مطرح میکند. او میگوید "اصلاحات مترقی" در سرمایهداری ناممکن نیست و اگر مبارزات تودهای علیه کارفرمایان شکل بگیرد، دولت نمیتواند به فشار افکار عمومی بیتوجه باشد.
او "کسب قدرت و استفاده از آن برای شکستن سلطۀ طبقۀ سرمایهدار" را "شرطی ضروری برای گذار به سوسیالیسم" در آمریکا میداند. این حرف خلاف رأی سوسیالیستهای انقلابی است چراکه آنها معتقدند سرمایهداری را باید با انقلاب برانداخت زیرا راه دیگری جز انقلاب وجود ندارد.
اما میسانو از آنجا که سرمایهداری آمریکا را یکسره غیردموکراتیک نمیداند، امکان استفاده از راههای قانونی برای گذار به سوسیالیسم را ممکن میداند ولی لازمۀ این امر را استفاده از قدرت اجتماعی کارگران و تبدیل آن به قدرت سیاسی میداند. چرا چنین تبدیلی ممکن است؟ چون دولت در آمریکا دموکراتیک است و نمیتواند به بسیج سیاسی نیرومند و فراگیر کارگران علیه کارفرمایان بیاعتنا باشد.
میسانو میگوید: «یک گذار سوسیالیستی به منظور مقاومت در برابر واکنش اجتنابناپذیر نیروهای سرمایهدار و محافظهکار، نیاز به حمایت گسترده و مشارکت مستقیم مردمی در امور دولت دارد.»
از این جا به بعد، میسانو کمکم وارد مرحلۀ طرح "تخیلات سوسیالیستی" میشود. قطعا برخی از نقدهای او به سرمایهداری وارد است ولی وقتی که جنبۀ سلبی نظراتش تمام میشود و جنبۀ ایجابیاش آشکار میگردد، سرشت خیالپردازانۀ نظرات سوسیالیستی او نیز هویدا میشود.
مثلا او میگوید مشارکت مستقیم مردمی در امور دولت «مستلزم ایجاد نهادهای دموکراتیک مستقیمی است که جایگزین یا مکمل نهادهای نمایندگی مانند کنگره شوند» و «چنین سطحی از گسترش قدرت مردمی نیازمند فشار بر پرسنل متعهد به رژیم گذشته» است و با کنار رفتن دیوانسالاری مدافع سرمایهداری، «مدارس عمومی، ادارات رفاه، سازمانهای برنامهریزی، دادگاهها و همۀ سازمانهای دولتیِ دیگر کارگران و خدماتگیرندگان را به مشارکت در طراحی و پیادهسازی خدمات دعوت میکند.»
همچنین «اتحادیههای بخش دولتی میتوانند با سازماندهی ارائهدهندگان و کاربران خدمات عمومی به منظور دگرگونی ریشهای ساختارهای اداری دولت، نقشی کلیدی در این تلاش ایفا کنند. فقط تحت این شرایط فعالیت دولت مترادف با سوسیالیسم دموکراتیک خواهد بود.»
در واقع میسانو میگوید ساختار اقتصادی-سیاسی فعلی جامعۀ آمریکا، که 332 میلیون نفر را ضبط و ربط کرده، مردمانی که بسیاری از آنها مهاجران سرزمینهای دیگر (ایتالیا، مکزیک، چین، ایران، ویتنام، ایرلند، هند و ...) هستنند، باید از بیخ و بن تغییر دهیم برای رسیدن به عدالت اقتصادی بیشتر. ولی او نمیتواند هیچ بحث جزئی و دقیقی دربارۀ ساختار جایگزین پیش بکشد؛ چراکه خودش هم نمیداند این ساختار چگونه باید باشد.
اینکه پیشاپیش نام "سوسیالیسم دموکراتیک" بر ساختاری بنهیم که هنوز امتحان خودش را پس نداده، شبیه کلاه گشادی است که انقلابیون روسیه بر سر ملت این کشور نهادند. آنها هم در اوایل قرن بیستم، وعدۀ سوسیالیسم دموکراتیک میدادند و طرحی خیالپردازانه را برای ایجاد یک جامعۀ عادلانه روی میز افکار عمومی گذاشته بودند؛ ولی وقتی به قدرت رسیدند، خبری از دموکراسی نشد و فقط سوسیالیسمی سنگدل و انسانستیز باقی ماند.
نهایتا هم که کل آن پروژه غیر قابل دفاع از آب درآمد، اخلافشان در شوروی و سایر کشورهای دنیا، مدعی شدند آنچه لنین و تروتسکی و استالین و برژنف و مائو و در شوروی و چین محقق کردند، سوسیالیسم واقعی نبود.
بعید به نظر میرسد چنین کلاه گشادی دوباره بر سر هیچ یک از ملل دنیا برود. آمریکاییهای صد سال قبل هم حاضر نشدند پذیرای سوسیالیسم با وعدۀ دموکراسی شوند. اینکه چطور سوسیالیستهایی مثل میسانو در زمانۀ کنونی میتوانند آمریکاییهای برخوردار از "فرهنگ بورژوایی" را مجذوب "سوسیالیسم دموکراتیک" مبهم میسانو و رفقایش کنند.
میسانو خودش صریحا میگوید چنین تحولی خلاف منافع طبقات فوقانی و میانی جامعۀ آمریکا است. استحالۀ دموکراتیک نظام اقتصادی آمریکا از سرمایهداری به سوسیالیسم، بدون همراهی طبقۀ متوسط امری ناممکن به نظر میرسد.
در مقالۀ دوم نیز، با عنوان «اما سرمایهداری دست کم آزاد و دموکراتیک است، نه؟»، اریک اُلین رایت جان کلامش این است که سرمایهداری در آمریکا حدی از دموکراسی و آزادی را تامین کرده ولی این مقدار کم است و مردم آمریکا نباید راضی به این مقدار باشند بلکه باید سوسیالیسم را بپذیرند تا آزادی و دموکراسی بیشتری داشته باشند.
این مقاله نیز تا جایی که در مقام نقد سرمایهداری است، بعضا نکات نیکویی دارد ولی وقتی کار از سلب به ایجاب میرسد، شبیه وعدههای انتخاباتی سیاستمدارانی از آب درمیآید که حتی اگر شارلاتان نباشند، خودشان هم به درستی نمیدانند دربارۀ چه چیزی حرف میزنند و وعدههایشان چه لوازمی دارد.
با این حال این توضیح الین رایت دربارۀ ارزشهای "آزادی" و "دموکراسی" آموزنده است. او با اشاره به ارزشهای جامعۀ مدرن مبتنی بر سرمایهداری و دموکراسی مینویسد:
«در هستۀ این ارزشها حق تعیین سرنوشت قرار دارد: این باور که مردم باید به بالاترین حد ممکن قادر به تعیین شرایط زندگی خود باشند. وقتی عمل یک فرد تنها بر خودش تاثیر میگذارد، او باید قادر باشد بدون اجازه گرفتن از کس دیگری در آن فعالیت شرکت کند. این زمینۀ آزادی است. اما وقتی یک عمل زندگی دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد، پس آن افراد هم باید در آن عمل سهمی داشته باشند. این زمینۀ دموکراسی است. در هر دو، دغدغۀ اصلی آن است که مردم بیشترین کنترل ممکن را بر شکلدهی زندگیشان داشته باشند.»
او بر همین اساس معتقد است سرمایهگذار با سرمایهگذاری یا سرمایهبرداریاش (یعنی انتقال سرمایهاش از جایی به جای دیگر)، زندگی دیگران را تحت تاثیر قرار میدهد؛ پس آزادی او باید محدود شود.
اینکه سرمایهگذار میتواند به زندگی دیگران لطمه بزند، حرف نادرستی نیست ولی محدودیت آزادی سرمایهگذار نیز موجب فرار سرمایه و فراوانی فقر میشود. الین رایت به همین دلیل معتقد است دولت باید کنترل سرمایهها را در دست بگیرد تا چنین مشکلاتی پدید نیاید.
اما تجربه نشان میدهد در کشورهایی که دولت وارد عمل شده و کنترل سرمایه را در دست گرفته تا مثلا به سود اقشار ضعیفتر عمل کند، تفاوت چندانی ایجاد نشده بلکه وضع بدتر هم شده است. دولت نیز بنا به ملاحظاتی، ممکن است تصمیماتی دربارۀ سرمایه بگیرد که کارگران را متضرر کند.
همچنین دولت "مجمع نوابغ" نیست. رشد سرمایه و برخورداری جامعه از این رشد، تا حدی هم محصول نبوغ یا دست کم هوش اقتصادی بالا است. چه تضمینی وجود دارد که دولت در این زمینه بهتر از "سرمایهداران آزاد" عمل کند؟
وقتی سرمایه در اختیار دولت باشد، طبیعتا بسیاری از سرمایهداران باهوش بالقوه، اساسا پدید نمیآیند تا با رونق کسب و کارشان، بهبود قابل توجهی در شرایط اقتصادی جامعه ایجاد شود. بسیاری از افراد دارای هوش بالای اقتصادی نیز، اساسا به چشم دولت نمیآیند که دولت بتواند از آنها برای افزایش کارآمدیاش استفاده کند؛ چراکه در غیاب آزادی سرمایه و سرمایهدار و کارفرما، اصلا معلوم نمیشود چه کسی واجد هوش اقتصادی بیشتری است که دولت او را برای افزایش کارآمدی اقتصادیاش جذب سطوح مدیریتی کشور کند.